آنها نگران امنیت بیماران بودند و من به آنها گفتم که فکر می‌کنم آلیشیا به خودکشی فکر کرده است. وقتی به رستوران رفتیم، احساس کردم که مکس داره به من زل می‌زنه. بعد از اینکه مکس به دستشویی رفت، من هم دنبالش رفتم و بهش گفتم که این بازی رو تموم کنه. اما او گیج شده بود و گفت که نمی‌دونه درباره چی حرف می‌زنم. چند روز بعد، احساس کردم که همه چیز خواب و خیال بوده، اما گابریل نگرانم بود. بهش گفتم که خوبم، اما واقعاً نمی‌تونستم تمرکز کنم.

داستان بیمار خاموش را به تمامی علاقه‌مندان به موضوعات روانشناختی، همچنین دوستداران کتاب‌های معمایی و جنایی پیشنهاد می‌کنیم. آلیشیا در نهایت سکوت خود را می‌شکند و نسخه‌ای شگفت‌انگیز از وقایع شب قتل گابریل را روایت می‌کند. او از یک مهاجم نقاب‌دار می‌گوید که وارد خانه‌شان شده، او را بسته و مجبور کرده تا به قتل گابریل نگاه کند. این روایت برخلاف شواهد موجود است و شک‌هایی درباره‌ی گناهکار بودن آلیشیا به وجود می‌آورد. تئو با این سؤال روبه‌رو می‌شود که آیا آلیشیا حقیقت را می‌گوید یا اینکه داستانش ساختگی است تا خود را از زیر بار مسئولیت قتل نجات دهد.

باربی با هیجان به او نزدیک شد و شروع به صحبت کرد، اما آلیشیا هیچ احساسی نشان نداد. بعد از یک گفتگوی طولانی، باربی از من خواست تا درباره آلیشیا صحبت کنم. او به من گفت که آلیشیا بی‌گناه است و هیچ دلیلی برای اینکه او را متهم کنند وجود ندارد. سپس میخواستم پیش کتی بروم تا با او ملاقات کنم، اما متوجه شدم که او دروغ گفته و با نیکول قرار ملاقات دارد. این موضوع مرا ناامید کرد و احساس کردم که در این رابطه به من خیانت شده است. او از من خواست که به تئاتر بیایم و دعوتش را پذیرفتم، هرچند که دلم نمی‌خواست.

وقتی مرد آبجو می‌خورد و حرف می‌زد، بوی گند الکل و عرق تنش را حس می‌کردم. باربی هلمن به من گفت که آلیشیا در شب قتل تحت نظر یک مرد بوده و این موضوع را به پلیس گزارش کرده، اما آن‌ها توجهی نکردند. او از آلیشیا خواسته بود که به پلیس زنگ بزند، اما آلیشیا به شوهرش، گابریل، چیزی نگفته بود و به باربی هم گفته بود که این‌ها خیالات خودش بوده. باربی به من گفت که آلیشیا ترسیده و احساس ناامنی می‌کند. من یک میز دیگر گرفتم که روبه‌روی کولرگازی قرار داشت.

کاوش در سکوت آلیشیا نشان می‌دهد که چگونه تراومای گذشته و پیوندهای عاطفی با اطرافیان می‌توانند به روان فرد آسیب برسانند. تئو، روان‌درمانگر تعیین‌شده برای کمک به آلیشیا، به طور فزاینده‌ای به پرونده او وابسته می‌شود. گذشته‌ی آشفته‌اش و زندگی زناشویی فروپاشیده‌اش، باعث می‌شود که او همدلی و وسواس خاصی نسبت به آلیشیا پیدا کند. در حین تحقیقاتی که انجام می‌دهد، مرزهای حرفه‌ای به وضوح از بین می‌روند و زندگی شخصی او نیز رو به فروپاشی می‌رود. او به دلایل شخصی و حرفه‌ای، از حد معمول عبور کرده و درگیر تصمیمات پرخطر می‌شود.

او پس از ارتکاب به قتل در سکوتی مطلق فرو می‌رود و هیچ‌گونه توضیحی در این باره نمی‌دهد. در زندگی شنیده‌ایم که از ظاهر افراد باطن زندگی آن‌ها را قضاوت نکنیم. شاید اتفاقات و صداهای فروخورده‌ای از درون یک زندگی سرکوب شده باشد که با جرقه‌ای روشن می‌شود. داستان کتاب بیمار خاموش اثر الکس مایکلیدیس از این قائده مستثنی نیست. آلیشیا دختری جوان و هنرمند در نیمه‌شبی تابستانی همسرش را به صندلی بسته و با شلیک پنج گلوله به زندگی وی خاتمه می‌دهد.

آن شب چیزی نخوردم و حتی فکر خوردن هم حالم را به هم می‌زد. هنوز مزه خون در دهانم بود و نمی‌دانستم باید چکار کنم. از طرفی نمی‌خواستم به گابریل دروغ بگویم و از طرفی دیگر قصد نداشتم این موضوع را به صورت یک راز پنهان کنم. مکس درباره خانه و تغییراتش صحبت کرد و اینکه چقدر دیر به دیر دعوت می‌شد. گابریل مدام معذرت‌خواهی می‌کرد و مکس می‌خندید، اما فهمیدم که از بس گابریل از جزئیات ماجرا دارد برایش تعریف می‌کند، حوصله‌اش سر رفته است. در پایان، با مکس برنسون تماس گرفتم و او خواست که در مورد آلیشیا صحبت کنیم.

«تئو» سخت تلاش کرده تا به اینجا برسد و برای مدتی طولانی می خواسته که این زن را مداوا کند. حالا همه چیز واضح شده بود و می‌خواستم او هم بداند که از تمام این ماجرا خبر دارم. دروغی درباره مرگ گابریل گفتم و دیدم که تئو متوجه شد که شناختمش. چند دقیقه بعد، او دوباره به من نزدیک شد و مچم را گرفت و سوزنی در رگم فرو کرد. تقلا نکردم، چون احساس می‌کردم لایق این مجازات هستم. حالا دیگر می‌دانید که آلیشیا برونسون همسرش را نکشته، بلکه مهاجمی ناشناس وارد خانه‌شان شده و گابریل را به قتل رسانده است.

باید اعتراف کرد روند جلو رفتن کلی داستان کمی کند است و جذابیت ماجرا بیشتر بر انتظار و هیجان لحظات خاص استوار است. بی‌بی‌سی نوشته است شاید بیمار خاموش نخستین رمان نویسنده‌اش باشد اما دقت و ظرافت یک نویسنده حرفه‌ای را دارد. بیمار خاموش اولین رمان مایکلیدیس است که به دلیل موفقیت شگفتش باعث شده در توصیف او، به جای فیلم‌نامه‌نویس، بیش‌تر از عبارت داستان‌نویس استفاده شود. آلیشیا برنسونسکوت، رمزآلود و آشفتهآلیشیا نقاشی بااستعداد است که پس از کشته شدن شوهرش، گابریل، به سکوت فرو می‌رود. سکوت او و خودنگاره «آلکستیس» او را به یک معما تبدیل می‌کند.

به محض رسیدن پلیس آلیشیا را با زخم‌هایی عمیق در حال خودکشی کنار همسرش پیدا می‌کنند. آلیشیا سریعا به بیمارستان منتقل می‌شود و زنده می‌ماند اما از آن زمان دیگر یک کلام سخن نمی‌گوید. هم‌زمان با اینکه تئو بیشتر درگیر پرونده آلیشیا می‌شود، گذشته‌ی خودش نیز دوباره بر او مسلط می‌شود. پدر آزارگر و ازدواج مشکل‌دارش، شباهت‌های زیادی با آشوب‌هایی که در زندگی آلیشیا وجود دارد، دارد. مبارزات شخصی تئو و همدلی‌اش با آلیشیا، مرزهای بین درمانگر و بیمار را محو می‌کند.