مارگارت میچل  در ۲۲ سالگی ازدواج کرد اما با پی بردن به کارهای غیر‌قانونی شوهرش از او  جدا شد و بعدها با شخص دیگری که دوست شوهر اولش بود ازدواج کرد. در نهایت  در ۱۶ اوت ۱۹۴۹ به علت تصادفی که برایش رخ داد از دنیا رفت. مارگارت مانرلین میچل مارش (۱۹۴۹- ۱۹۰۰)، نویسنده زن امریکایی برنده جایزه ادبی پولیتزر است.با فوت مادرش، تحصیلاتش را در رشته پزشکی نیمه‌کاره رها کرد و به روزنامه‌نگاری پرداخت. چارلز همیلتون برادر ملانی است و نخستین همسر اسکارلت است. چارلزبر اثر ذات‌الریه ناشی از سرخک قبل از رسیدن به میدان جنگ یا دیدن پسرش دوماه بعد از ازدواج با اسکارلت می میرد.

برای اینها زندگی جز پول و غلام و تفریح چیز دیگری نبود. حالا که هیچ‌کدام از آن‌ها نیست، نسلی شده‌اند که رو به فنا و نیستی می‌روند. پسران موقرمز تارلتون که عاشق شوخی های عملی و شایعات بودند و به گفته مادرشان “از بلاهای مصر بدتر” بودند. دوقلوهای جدانشدنی، برنت و استوارت در ۱۹ سالگی، شش فوت و دو اینچ قد داشتند. دوقلوها فقط چند لحظه بعد از دیگری در نبرد گتیزیرگ کشته شدند. در بی قانونی پس از جنگ سم اسکارلت را از دست دزدان احتمالی نجات می دهد.

بعدا سوالن با ویل بنتین ازدواج می کند و آنها و صاحب دختری به نام “سوزی” می شوند. کتاب بر باد رفته یکی از زیباترین عاشقانه‌های دنیا است. این اثر می‌تواند توجه تمام علاقه‌مندان به ادبیات کلاسیک دنیا را به خود جلب کند. علاوه بر این پاد امکانات دیگری هم در اختیار کتاب‌دوستان قرار می‌دهد تا نسخه مخصوص به خودشان را سفارش دهند. جامعه آتلانتا دکتر مید را “ریشه تمام قدرت و تمام خرد” می داند.

زیرا فکر می‌کند اشلی به این دلیل  می‌خواهد با ملانی ازدواج کند که از ازدواج با او ناامید شده است. در این میان رت باتلر که جوانی ماجراجو و  خوش‌قیافه‌ است به دلیل جسارتی که اسکارلت از خودش نشان داده است از او  خوشش میاید. اسکارلت با چارلز که برادر ملانی است ازدواج می‌کند اما او را  در یک اردوی جنگی از دست می‌دهد. اسکارلت به آتلانتا می‌رود تا نزد ملانی  باشد و آنجا دوباره با رت باتلر که حالا حسابی ثروتمند شده است روبه‌رو  می‌شود… آن‌ها بعد از یک ماه عسل طولانی و مجلل به آتلانتا بر می‌گردند. اسکارلت که از این مسئله بسیار ناراحت شده به ملاقات او می‌رود و قول می‌دهد از اشلی و بو مراقبت کند.

تفکرات غلطی که بنیاد فکری هر جامعه را تشکیل می‌دهند و موجبات خشونت‌ها و تبعیض‌های انسانی و فرهنگی و خصوصاً جنسیتی می‌شوند. از نگاه میچل، جنگ‌ها همیشه بد نیستند، بلکه می‌توانند مبانی تحول را نیز فراهم کنند. ما در دورهٔ پس از جنگ می‌بینیم که اسکارلت به تدریج همچون یک مرد عمل می‌کند و حرف می‌زند. او مسئولیت تارا را به عهده می‌گیرد، به اشلی و خانواده اش کمک می‌کند و حتی او را به استخدام خود درمی‌آورد. هم چنین عدم تمایل اسکارلت به بچه دار شدن در آن زمان امری بسیار غیرمعمول بود. این مسئله نشان دهنده میزان جسارت اسکارلت در کنار زدن قواعد سنتی است.

این جاست که ما باز هم به بخش دیگری از یادداشت میچل می‌رسیم که می‌گوید ” من برای بازمانده‌ها می‌نویسم، بازماندگانی که ابتکار دارند. این ابتکار دقیقاً جایی خودش را نشان می‌دهد که رت با استفاده از شرایط جنگ کاری می‌کند که پولدار شود و سرمایه‌دار شود. او با تأسیس یک کارگاه چوب در شرایطی که همه در حال درگیری و جنگ هستند، به ثروت می‌رسد و خود و جامعهٔ خود را از شرایط اسفباری ک به آن دچار هستند، رهایی می‌دهد و به بقا می‌رسد. کوچک‌ترین خواهر اسکارلت که در سال ۱۸۴۸ به دنیا آمده است. او هم مانند سوالن در دوران محاصره آتلانتا به بیماری حصبه مبتلا می شود.

اسکارلت به این شخصیت هیچ احساسی نداشته و تنها به این دلیل که از اشلی انتقام بگیرد، با او وارد یک رابطهٔ احساسی می‌شود. چارلز نیز یکی دیگر از فریب خوردگانی است که اسکارلت از آن‌ها استفاده می‌کند. در واقع می‌توان این دید را ارائه کرد که مارگارت میچل از شخصیت چارلز، به عنوان یک شخصیت مکمل استفاده می‌کند تا سیر زندگی اسکارلت را نشان دهد. میچل نیز به این اشاره می‌کند که رمان او رمان بقا است. در واقع باید دو سؤال در این‌جا مطرح کرد، نخست آنکه بقای این رمان در باب چه شخصیتی ذکر می‌شود؟ و این بقا در پی چه اتفاقاتی و در پی فرار از کدام فنایی صورت می‌گیرد؟ رمان بر باد رفته بر گرد یک شخصیت اصلی به نام اسکارلت اوهارا می‌گردد. او شخصیتی است که در طول داستان بر باد رفته تحولی را از خود نشان می‌دهد که تنها و تنها برای زنده ماندن است.

بهار سال ۱۸۶۱ است و اسکارلت اوهارا دختر ناز پرورده و زیبای جنوبی در مزرعه بزرگ تارا در جورجیا زندگی می‌کند. او خواستگاران زیادی دارد اما عاشق اشلی ویلکز که از نجیب‌زادگان جنوبی می‌باشد است. اسکارلت با شنیدن خبر نامزدی اشلی با دختر ساده و نحیفی به نام ملانی همیلتون به شدت شوکه می‌شود و روز بعد به مزرعه ویلکز می‌رود تا از عشقش به اشلی بگوید. اسکارلت به امید انتقام و شکستن قلب اشلی این درخواست را قبول کرده و با چارلز ازدواج می‌کند.بعد از مدتی چارلز به ارتش می‌پیوندد و در جنگ به دلیل ابتلا به سرخک از دنیا می‌رود در حالی که اسکارلت از او باردار شده‌است. اسکارلت که بعد از به دنیا آوردن پسرش روحیه بدی پیدا می‌کند و از همه چیز ناراضی است به آتلانتا سفر می‌کند تا در کنار ملانی و خاله اش زندگی کند.شهر شلوغ با خلق و خوی اسکارلت سازگار است و ملاقات‌های او و رت باتلر آغاز می‌شود.

و این‌ها همه چیزهایی است که جامعهٔ سنتی اجازهٔ میدان دادن به آنها را نمی‌داده‌است و این تنها خوش‌یمنی جنگ بوده‌است که چنین تغییراتی در بستر یک اجتماع رخ می‌دهد. شاید این بخش از داستان که اسکارلت متوجه عشق رت به خودش نمی‌شود و در عوض علاقه کورکورانه خود به اشلی را پی می‌گیرد باعث خستگی مخاطب شود. در نهایت، اسکارلت متوجه می‌شود که تنها عاشق یک نسخه خیالی از اشلی بوده‌است. چرا که رت نیز دیگر علاقه ای به او ندارد و اینجاست که ما باز هم با مفهوم گمگشته و بر باد رفته از عشق روبرو می‌شویم. در کودکی به خاطر راه رفتن روی پاهای ریزش لقب “پیتی‌پات” را گرفت. عمه پیتی‌پات یک پیردختر است که درخانه‌ای با آجر قرمز در انتهای آرام خیابان پیچ‌تری در آتلانتا زندگی می کند.