اشرف اندکی بعد به فعالیت خود گسترش همه جانبه ای داد و در عرصه تولید و توزیع مرفین و هروئین در سطح جهان فعال شد. او برای بهره برداری هر چه بیشتر در این زمینه با افرادی همچون فیلیکس آقایان و برادر کوچک او و امیرهوشنگ دولو و سپهبد اویسی – فرمانده وقت ژاندارمری کل کشور – رابطه برقرار کرد. «با وجود تمام این فعالیت های مردانه هرگز دلم نمی خواست پسر بودم. هر چند هرگز حاضر نشدم نقش قالبی و محدودی را که در آن روزگار برای زنان مقدر شده بود، بپذیرم. برای من نقش مردان، با آرزوی عمل و حق انتخابهایی که داشتند، خیلی جالب تر به نظر می آمد و شاید به همین جهت است که من بیشتر عمر خود را صرف فعالیت در دنیای مردان کرده ام». محمدرضا در هرزه گردی بسیار تنوع طلب بود و علاقه داشت به هر یک از کاخ هایش که در نقاط مختلف ایران و یا جهان می رود برنامه ای ابتکاری برایش ترتیب بدهند.

طبق اسناد منتشر شده هزینه‌های اشرف در مسافرتهای به خارج، رشد تصاعدی داشته است. در حالی که در سال 1349 در مسافرتش به آمریکا فقط 1000 دلار بابت مخارج از وزارت دربار دریافت نموده، در سال 1356 در سفری به آمریکا نیم میلیون دلار هزینه به بیت‌المال تحمیل کرده است. «اشرف پهلوی» سرانجام در روزهای فراگیر شدن تظاهرات مردم علیه رژیم برادرش بار دیگر ایران را ترک می کند، سفری که بازگشتی در پی ندارد. «پدرم چون به کمبود تحصیلات رسمی خود کاملاً آگاه بود، از این رو تصمیمش آن بود که ما باید تحصیل کنیم و دست کم یک زبان خارجی یاد بگیریم. به همین سبب مادام ارفع را که همسر فرانسوی یکی از افسران ارتش بود، استخدام کرد تا به ما زبان فرانسه بیاموزد».

و پس از بازگشت به کشور بلافاصله با مافیای بین المللی قاچاق مواد مخدر رابطه برقرار کرده است. تیرماه سال 1338 محمدرضا شاه و تنی چند از دوستان و اعضای خانواده اش در نوشهر اقامت داشتند، اشرف هم به اتفاق گروه دوستانش در رامسر به سر می برد. هتل و کازینو(قمارخانه) رامسر در آن ایام مهماندار سرمایه داران و ثروتمندان بزرگ داخلی و خارجی بود. در بهمن سال 1320 فوزیه همسر شاه به حالت نیمه قهر عازم مصر شد و محمدرضا براى اینکه فوزیه تحت تاثیر گفته‏هاى مادرش (نازلى) در مصر نماند از اشرف خواست که همراه وى به مصر برود (فوزیه دراین سفر شهناز دختر یک ساله خود و اشرف نیز شهرام پسر یک ساله‏اش را همراه برد). وى در محافل و مجالس و باشگاههاى شبانه مصر و میهمانیهاى دربارى متوجه شد که دربار شاهنشاهى ایران، در برابر دربارى واقعى و اروپایى مآب تا چه اندازه محقر و ابتدایى و روستایى است.

بدین ترتیب اشرف در واپسین روز سال 1332 یعنی هفت ماه پس از سقوط دولت مصدق به قصد انتقام جویی به ایران می آید تا از تک تک کسانی که کینه ای در دل داشت، عقده گشایی کند. که یکی از آنها روزنامه نگاری به نام کریم پورشیرازی بود که به دستور اشرف، زنده زنده در آتش سوزانده شد. زیرا در مقالات آتشینش از اشرف به عنوان جرثومه فساد نام برده بود. اشرف در همین حال پانزده روز پس از بازگشت به ایران با سازماندهی مجدد سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی حضور خود را در عرصه فعالیت های سیاسی کشور اعلام می کند. حتی برای زدودن خاطرات گذشته نقاب انسان دوستی بر چهره می زند. «در دوران محمدرضا تبلیغات پر سر و صدایی علیه قاچاق مواد مخدر به راه افتاد و عده ای قاچاقچی خرده پا اعدام شدند.

او را در میهمانی هایی که فیلیکس برای محمدرضا پهلوی ترتیب می داد، در خانه فیلیکس دیده ام. این خانه که بسیار مجلل بود در خیابان شمالی سفارت شوروی قرار داشت. همسر فیلیکس، نینو دختر اسد بهادر بود که زمانی می خواست طلاق بگیرد، ولی اشرف ]پهلوی نگذاشت. فیلیکس بزرگ ترین سازمان مخفی گانگستری را در ایران اداره می کرد و از کاباره های تهران و آبادان و خرمشهر و غیره حق و حساب می گرفت. او همیشه گارد محافظ مفصلی داشت و بدون تردید در کارهای مخفی اشرف و فرح دخالت دارد. از هر نظر با اشرف جور در می آمد، با این تفاوت که اشرف همیشه در مقابل او بازنده بود.

خود علیاحضرت، هم نسبت به خاله‌اش و هم نسبت به دریابیگی احترام می‌گذاشت و به خانه آن‌ها می‌آمد و او هم از فرصت استفاده می‌کرد و حرفهایی را که لازم می‌دانست بی‌پرده پوشی می‌گفت و صراحتاً اظهار می‌داشت که مملکت دارد از بین می‌رود. پس از آن، در سال 1967، مرا برای ادامه تحصیل دانشگاهی به امریکا فرستادند و من برای اولین بار قدم به خاک آامریکا گذاشتم. پدرم در آمریکا دوستی داشت به اسم دکتر اردوبادی که در دانشگاه «آدل‌فای» در ایالت نیویورک درس می‌داد و به اعتبار همین دوستی اسم مرا در رشته اقتصاد این دانشگاه نوشتند. علاوه بر این پدرم با آقای دکتر وکیل سفیر و نمایندة وقت ایران در سازمان ملل دوست بود و هر دو وزارت خارجه‌ای بودند، به همین مناسبت سرپرستی مرا نیز در امریکا به آقای دکتر وکیل و آقای جلیلی عضو دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل سپرد. در اوایل سال ۱۳۳۷ فرح با فرستادن نامه و عکس برای خانواده خود از آن‌ها اجازه می‌خواهد تا با یک جوان ایرانی به نام “کریم پاشا بهادری” ازدواج کند. پسردایی فرح “رضا قطبی” که در ازای دوران تحصیل همراه فرح در فرانسه بود از او می‌خواهد به ایران بازگردد و با مادرش برای ازدواج مشورت کند.

او همیشه به مادرش در جواب اینکه چرا تو هم مثل شمس نمى‏خواهى خانم خانه بشوى جواب مى‏داد دوست دارم که پیش محمدرضا باشم. ورزشهایى مثل اسب سوارى، اتومبیل رانى و ورزشهاى پسرانه انجام دهم. تا علم زنده بود و وزارت دربار را به عهده داشت، چندان موافقتی با راه و رسم شهبانو نداشت. اساساً تربیت و روحیه سنتی علم با شیوه زندگی مدرن (نوگرا) و شبه روشنفکری فرح فرق داشت و به قول معروف آبش با کسانی که اطرافیان و دوستان فرح محسوب می‌شدند در یک جو نمی‌رفت. اساساً آدمهای قدیمی دربار مثل آتابای و جعفر بهبهانیان و حتی دکتر ایادی، که عموماً تربیت قدیمی و سنتی داشتند، با برخی از نوگرایی‌ها و رفتارهایی که حاصل و متأثر از شیوه رفتار فرح و دوستانش بود سر سازگاری نداشتند. این گروه از مقامات دربار بیشتر با علم و روش وی در اداره دربار موافق بودند تا شیوه عمل دفتر مخصوص شهبانو که تقریباً مستقل عمل می‌کرد و افرادی مثل دکتر نهاوندی، دکتر سید حسین نصر و بهادری آن را اداره می‌کردند.

هر بار که صبح ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ را به یاد می آورم، اندوهی عمیق و بی پایان قلبم را می فشارد. گویی پایتخت ما که از چند ماه پیش در خون و آتش به سر می برد، ناگهان نفس در سینه حبس کرده بود. ما در آن روز، به سفی می رفتیم، مملکت را ترک می گفتیم با این گمان که دور شدن موقت پادشاه به آرام کردن شورش کمک خواهد کرد. «وضع این سه نیرو (انگلیس، شوروی و آمریکا) از نظر برخورد و رفت و آمد با مردم متفاوت بود… انگلیسی ها نیز کمتر دیده می شدند و غالباً در باشگاه های خود بودند. آنها در خیابان امیرآباد یک باشگاه داشتند که مخصوص افسران و درجه دارانشان بود.