در خیابان‌ها پرسه می‌زنم و به یاد خاطراتم با سم می‌افتم. به مغازه عتیق‌فروشی می‌روم که همیشه با سم به آنجا می‌رفتیم. یاد هدیه‌ای که سم به من داده بود می‌افتم، اما حالا همه چیز را دور انداخته‌ام. این شهر پر از یادآوری‌های ماست و من خسته‌ام از مرور این خاطرات. نویسنده کتاب سم هستم بفرمایید؛ داستین تائو، نویسنده آمریکایی – ویتنامی ساکن نیویورک است.

سم در تلاش است تا بفهمد کیست و چه چیزی برایش مهم است. این سفر خودشناسی او را به کشف هویت‌های مختلفی می‌کشاند. روابط با خانواده، دوستان، و دیگر افراد به‌عنوان محورهای اصلی داستان به تصویر کشیده شده‌اند و تاثیرات عاطفی آن‌ها بر روی سم بررسی می‌شود. سم با فشارهای اجتماعی و انتظاراتی که اطرافیانش از او دارند، مواجه می‌شود و این روند او را به تفکر دربارهٔ واقعیت‌ها و توقعات زندگی هدایت می‌کند. داستین تائو در این کتاب از زبانی ساده و روان استفاده کرده و احساسات عمیق شخصیت‌ها را به تصویر می‌کشد. داستان به‌گونه‌ای پیش می‌رود که خواننده به راحتی می‌تواند با سم و چالش‌هایش هم‌ذات‌پنداری کند.

بعد از آن، من الیویا را تا خانه‌اش می‌رسانم و قبل از رفتن به سر کار، مطمئن می‌شوم حالش خوب است. می‌گویم که اگر می‌خواهیم دوباره با هم باشیم، باید کاری کنیم. سم می‌گوید که نمی‌توانیم این وضعیت را ادامه دهیم و من به او یادآوری می‌کنم که خودش گفته بود می‌توانم خداحافظی را کش بدهم. سم آهی می‌کشد و می‌گوید که تصمیم گرفتم هیچ وقت خداحافظی نکنم. او منتظر من بوده و من فراموش کرده‌ام که به او بگویم نمی‌توانم بیایم.

میکا می‌گوید که از وقتی سم مرد، به من زنگ زده و من هیچ‌وقت جواب نداده‌ام. تیلر به من می‌گوید که من باعث مرگ سم شدم و همه جمعیت دور ما ایستاده‌اند. او می‌گوید که سم به خاطر من جانش را از دست داد و من سعی می‌کنم توضیح بدهم که سم خودش خواسته بود بیاید. تیلر به من می‌گوید که دروغ می‌گویم و من نمی‌توانم پیام‌های سم را نشانش بدهم چون پاکشان کرده‌ام. نمی‌خواهم وارد این بحث شوم و احساس می‌کنم باید جلوی او را بگیرم.

در سکوت کنار پنجره می‌مانم و از خودم می‌پرسم که آیا باید به سم زنگ بزنم یا نه. وحشتی ناشناخته سر تا پایم را می‌گیرد و به من می‌گوید که این کار را نکنم. باران می‌بارد و سم درباره تماس‌های مخفی‌مان می‌پرسد. او نگران است که اگر به کسی بگوییم، ارتباط‌مان آسیب ببیند. حس می‌کنم که خلع درونم وجود دارد و نمی‌توانم آن را پر کنم. به وسایل سم نگاه می‌کنم و احساس می‌کنم که بوی او کم شده است.

او به یاد می‌آورد که چگونه در کودکی با سم به اینجا می‌آمدند و حسرت می‌خورد که سم هیچ‌وقت نتوانسته از اینجا خارج شود. الیویا می‌گوید که خوشحال است که با من آشنا شده و سم به من علاقه داشته است. آقای لی از من می‌خواهد که از این دفترچه به عنوان یک سرمایه‌گذاری برای نوشتن استفاده کنم و من از او تشکر می‌کنم. در حین صحبت، تریستان خبر می‌دهد که فیلمش در جشنواره اسپرینگ فلیک پذیرفته شده و از من می‌خواهد که در جشنواره شرکت کنم. بعد از مکالمه، به کار در کتابفروشی آقای لی برمی‌گردم. این کتابفروشی قدیمی و خاص است و من از کار کردن در آنجا لذت می‌برم.

تریستان از من می‌پرسد که چطور هستم و درباره اتفاقی که برای سم افتاده، ابراز همدردی می‌کند. داستین تائو (Dustin Thao) نویسنده آمریکایی ویتنامی است که از کالج آمهرست در رشته علوم سیاسی فارغ التحصیل شده است. تائو که هم اکنون در نیویورک زندگی می‌کند در حال حاضر در مقطع دکترا در رشته سواد رسانه‌ای انتقادی در دانشگاه نورث وسترن تحصیل می‌کند. ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم. کتاب من سم هستم نوشتهٔ داستین تائو و ترجمهٔ شکوفه محمدی است. مات و مبهوت تماشا میکنم و گلویم میگیرد دقیقا میدانم کجا میرود.

یوکی به من می‌گوید که شب زنده‌داری را از دست داده‌ام و مادر سم هم از من خبر می‌پرسد. این باعث می‌شود احساس شرمندگی کنم که با خانواده سم در ارتباط نبوده‌ام. قبل از رفتن، الیویا مرا در آغوش می‌گیرد و می‌گوید که پیراهن یادگاری خوبی است. تریستان به من نشان می‌دهد که مغازه آنلاین شده و مشتری‌های بیشتری جذب کرده‌اند. او همچنین درباره تماسش با نویسنده‌ای برای رونمایی کتابش صحبت می‌کند.

باران می‌بارد و یاد روزهایی می‌افتم که با سم روی عیوان نشسته بودیم. بعد از مکالمه، به خانه برمی‌گردم و متوجه می‌شوم که زمان زیادی را با سم صحبت کرده‌ام. وقتی به اتاقم می‌رسم، الیویا را می‌بینم که برایم دست تکان می‌دهد و می‌خواهد با من صحبت کند. او از من می‌خواهد که با هم قدم بزنیم، اما من به دلیل مشغله‌های درسی‌ام نمی‌توانم. الیویا ناامید به نظر می‌رسد و در نهایت تصمیم می‌گیرم که با او صحبت کنم و به پایین بروم.