قلبم مالامال از عشق است و در سینهام سنگینی میکند. ترس نمی تواند به راحتی شادی و غم سرایت کند و این، بسیار خوب است. سختیها و طوفانهای وخیمی که ریشههای فرو رفتهی انسان در خاک را با قوامتر میکند. «ازطوفان که درآمدي، ديگر همان آدمی نخواهی بود که به طوفان پانهاده بودی». ما تا زمانی در باب این یا آن مطلب حق اظهار نظر داریم که خود نیز احساسش کرده باشیم. خیلی برایم جالب بود این صفحات اینکه متن های جالب و میتوانم با کلی کتاب های جدید آشنا شوم.
بورخس مفهوم زهیر را متعلق به سنت اسلامی می داند و پیشنهاد می کند که در اوایل قرن 18 مطرح شده است. زهیر در زبان عربی به معنای بسیار روشن، قابل مشاهده، حاضر است که نمی توان آن را نادیده گرفت. چیزی یا کسی که در اولین برخورد، به تدریج افکار ما را تسخیر می کند تا جایی که دیگر نمی توانیم به چیز دیگری فکر کنیم. داستان این کتاب با ناپدید شدن همسر نویسنده ای که به عنوان خبرنگار جنگی کار می کرد آغاز می شود.
اما اگر ندانید از زندگی چه میخواهید تکنولوژی خیلی راحت هدفتان را برایتان تعیین و کنترل زندگیتان را در دست میگیرد. رابطهای که پای عواطف فردی را به میان بکشد آدم را در معرض خطر قرار میدهد و هرچه اجازه دهم آدمهای بیشتری نزدیکم شوند بر تعداد راههایی که میشود به من آسیب رساند افزوده میشود. در آخر ما حرفهای دشمنانمان را از یاد میبریم اما سکوت دوستانمان را هرگز. برای تسلط بر احساساتتان، باید ابتدا بتوانید از لحظه حال فاصله بگیرید و بیطرفانه نسبت به گذشته و آینده فکر کنید.
دست از شلاق زدن روستاییهامان برداشتهایم، اما آنها خودشان به شلاق زدن خودشان ادامه میدهند. باید یاد بگیریم دوستیمونو با آدمها تا موقعی که زندهن نشون بدیم، نه بعد از مردنشون. جنگ هر چند هم بر ضد خرابیها باشد در آخر جور دیگری زمین را آکنده از درد میکند. اگر جنگ نهایت عدالت هم باشد همیشه زمین را لبریز غم میکند.
مطالب بخش سلامت و پزشکی سایت کوکا فقط جنبه اطلاع رسانی و آموزشی دارند. این مطالب توصیه پزشکی تلقی نمی شوند و نباید آنها را جایگزین مراجعه به پزشک جهت تشخیص و درمان کرد. خبرنگار جنگی، تازه از عراق برگشته بود که هرلحظه ممکن بود به آن حمله کنند. مرد، ناشناس بود، تقریباً ۲۳ تا ۲۵ ساله، با پوست گندمی، چهرهی مغولی.
من انسانی با اراده مستقل هستم و اکنون از این اراده برای ترک تو استفاده میکنم. جوهره همه ما یکی است؛ درخت بالای سر، سنگ زیر پا، پرنده، جانور، ستاره، همه ما یکی هستیم و یک هدف داریم. آنها میگویند که هیچچیز تا ابد دوام ندارد، اما در واقع میترسند چیزی آنقدر دوام بیاورد که دیگر نتوانند دوستش داشته باشند. بعضی چیزها را در آرامش بهتر یاد میگیری و بعضی دیگر را در طوفان.
دنیایی که تویش زندگی میکنیم اینجور است، آقای ناکاتا. برشی از کتاب کافکا در کرانهنوشته هاروکی موراکامیبستن چشمهایت چیزی را عوض نمیکند. آنچه ما را میترساند این است که باید کسانی را که دوست داریم بگذاریم و بهتنهایی راهی سفر شویم. تمام کارهایی را که انجام میدهیم، ازجمله احساس بدبختی را خودمان انتخاب میکنیم. دیگران نه میتوانند ما را بدبخت کنند و نه خوشبخت. این اطلاعات بهخودیخود نمیتواند ما را به انجام کاری مجبور کند و یا اینکه ما را وادار کند احساسی را تجربه کنیم.
باید دو چهره برای خود خلق کنید، یک چهره همواره به سوی آینده و چهره دیگر به سمت گذشته. ولی همیشه کسی وجود دارد که وضعیتش بدتر از شما باشد. مردم از سقوط و بیآبرویی آدمهای شرافتمند لذت میبرند. در میان همه سیئاتی که موجب انحطاط سیرت آدمی میشوند خودپرستی از همه آنها زشتتر و مذمومتر است.
ثبت ديدگاه