اتاق به خاطر درزها و سرمایِ آن صبح بارانی در ماه می به شدت سرد شده بود. یکی از قانون‌های خانم فردریک این بود که از بیست و پنجم ماه می به بعد دیگر نیازی به روشن کردن هیچ اجاقی در خانه نبود. و غذاها با اجاق نفتی در حیاط پشتی پخته می‌شدند. حتی اگر در ماه می هوا سرد بود و در ماه اکتبر هم یخبندان می‌شد، طبق تقویم، هیچ اجاقی تا بیست و پنجم اکتبر روشن نمی‌شد. در بیست و یکم اکتبر خانم فردریک در آشپزخانه شروع به آشپزی می‌کرد. این‌گونه که در فامیل می‌گفتند، سرما خوردگی آقای فردریک استرلینگ که باعث مرگ او در اولین سال تولد والنسی شد مربوط به همین موضوع می‌شد.

او نمادی از کسی است که نمی‌خواهد زندگی‌اش را در چارچوب‌های محدود جامعه‌اش محصور کند. سفر او از دنیای محدود دهکده به دنیای وسیع‌تر و پر از رازهای قصر آبی، نماد جست‌وجوی همیشگی برای حقیقت است. داستان کتاب “قصر آبی” درباره‌ی دختری به نام اولیویا است که در یک دهکده کوچک زندگی می‌کند. اولیویا یک دختر جوان و بلندپرواز است که همیشه به دنبال یک زندگی متفاوت از آنچه که برایش برنامه‌ریزی شده است، می‌گردد. او آرزو دارد در دنیای گسترده‌تری زندگی کند و از دام‌های یک زندگی معمولی و بی‌هیجان فرار کند. کتاب قصر آبی رمانی نوشته ال.ام مونت‌گومری، نویسندهٔ داستان‌های آن شرلی، امیلی در نیومون و قصه‌های جزیره است.

سرمای سوزان صبحگاهی یک روز مرطوب از ماه مه به درون اتاق نفوذ می‌کرد. این یکی از قوانین خانم فردریک بود که بعد از بیست و چهارم ماه مه نباید هیچ آتشی روشن بشود. غذاها روی اجاق روغنی کوچکی در ایوان پشتی پخته می‌شد و با وجود اینکه ماه مه می‌توانست بسیار سرد باشد و اکتبر می‌توانست آدم را منجمد کند، هیچ آتشی تا بیست و یکم اکتبر نباید روشن می‌شد.

لوسی ماد مونتگمری،‌ نویسنده‌ی خوش‌نام کانادایی، در کنار نوشتن مجموعه رمان‌های آن‌ شرلی برای نوجوانان، رمان عاشقانه‎ی قصر آبی را هم برای بزرگسالان نوشت. این رمان جذاب داستان زندگی دختری است که تصمیم می‌گیرد یک سال باقیمانده‌ی عمرش را مطابق میل خودش بگذراند. او با مردی ازدواج می‌کند که در شهر چندان خوشنام نیست اما عشق رنگ زندگی آنها را تغییر می‌دهد. کتاب قصر آبی دربردارندهٔ رمانی عاشقانه است که در دستهٔ آثار کلاسیک قرار می‌گیرد. لوسی مود مونتگمری که بیشتر با رمان «آن شرلی» شناخته می‌شود این بار داستان دختری به‌نام «والنسی» را روایت کرده که با اطرافیانی خرده‌گیر و خرافاتی زندگی می‌کند و می‌کوشد تحمل‌شان کند. زمانی که والنسی درمی‌یابد به‌دلیل بیماری، فرصت زیادی برای زندگی ندارد، خود را در اوج فلاکت می‌بیند؛ اتفاق‌ بزرگ همیشه در اوج ناامیدی می‌افتد.

از وقتی‌که به یاد داشت، دخترعمه استیکلز ساعت هفت و نیم در اتاقش را می‌زد. دخترعمه استیکلز و خانم فردریک استیرلینگ از ساعت هفت بیدار می‌شدند، اما ولنسی به لطف سنتی خانوادگی که باور داشت او ظریف و حساس است، اجازه پیدا کرده بود نیم ساعت بیشتر در تختش بماند. اگرچه ولنسی از بلندشدن در آن روز بیش از هر وقت دیگری نفرت داشت، از جایش بیرون آمد.

چه دلیلی برای بلندشدن وجود داشت؟ این‌هم یک روز دلتنگ‌کنندهٔ دیگر مثل تمام روزهای پیش از آن و پر از کارهای بی‌معنی کوچک حوصله‌سربر و بی‌اهمیت بود که نفعی به هیچ‌کس نمی‌رساند. اما اگر الآن بلند نمی‌شد، نمی‌توانست برای صبحانه در ساعت هشت آماده شود. زمان‌های مشخص و تغییرناپذیر وعده‌های غذایی، قانون خانهٔ خانم استیرلینگ بودند.

این نویسندهٔ کانادایی ۲۰ رمان منتشر کرده است که بسیاری از آن‌ها هنوز در سراسر جهان خوانده می‌شوند، اما محبوب‌ترین اثر وی مجموعهٔ «آنی شرلی در گرین گیبلز» موفقیتی بزرگ برای او به همراه داشت. هنگامی که لوسی کودک بود، مادرش بر اثر بیماری سل درگذشت. پدرش به دلیل مشکلات روحی پس از مرگ همسرش او را به پدربزرگ و مادربزرگ مادری خود که در مزرعه‌ای در جزیرهٔ پرنس ادوارد زندگی می‌کردند، سپرد. این زوج سالخورده با مونتگمری سختگیرانه و رسمی برخورد می‌‌کردند و شخصیت حساس او را درک نمی‌کردند.