از درون دکان، که هنوز خلوت بود، صدای سیخ و پارو، سوختن هیزم در تنور، و گفتگوی بلند بلند کارگران با هم به گوش می رسید. سنگکهای تازه و خوش رنگ و روئی که چپ و راست به در و پیکر دکان زده شده بود حکایت از وفور نعمت و فراوانی می کرد. ماه روزه بود و عطر دلپذیر نان آمیخته با بوی سیاهدانه، که تا فاصله زیادی پخش می شد اشتهای گذرندگان را به حرکت در می آورد. آهو در آشپزخانه خوراک شب را میپزد، باران بند میآید، بچّهها در حیاط بازی میکنند، جلال از بردن آبنباتهای نقره برای فروش به کوی تنمیزند، و نقره از آهو میخواهد تا مگر بتواند کاری کند که دست پسرک در نانوایی شوهرش بندِ کاری شود. میران هما را به خانه میآورد و به آهو میسپارد و داستانِ طلاقش را میگوید و میگوید که میخواهد در آبدارخانهٔ خالی جایش دهد.
سید میران که مرد متدینی است تصمیم میگیرد هما را به عقد شاگردش درآورد. او به بهانهی اینکه از طرف شوهر هما و برای بازگرداندنش به خانه آمده است پیش حسین خان میرود اما در آنجا با صحنهای روبهرو میشود که عقل و هوش از سرش میپراند. در آنجا حسین خان میزند و زن جوان هنرمندانه میرقصد؛ سید میران بلافاصله از آمدنش پشیمان میشود و میرود ولی نمیتواند هما و زیباییش را فراموش کند. نویسنده در این داستان از زندگی مردم عادی اجتماع ما تراژدی عمیقی پدید آورده، و صحنههایی پرداخته است که انسان را به یاد صحنههای آثار بالزاک و تولستوی میاندازد و این نخستین بار است که یک کتاب فارسی به من جرأت چنین قیاسی را میدهد. روزی او در مغازهاش نشته بود که زنی با زیبا برای خرید نان وارد میشود، همین نگاه نخست ذهن سیدمیران را به خود مشغول میکند.
حسینقلی افغانی پس از مدتی حضور در عتبات به کرمانشاه رفت و در این شهر ماندگار شد. مادر علیمحمد افغانی نیز صغری نام داشت که در کرمانشاه با پدر او حسینقلی آشنا شده بود. آندو در کرمانشاه با هم ازدواج کردند و علیمحمد نیز در کرمانشاه به دنیا آمد. در پایان خواندن کتاب شوهر آهو خانم را به همه علاقه مندان عزیز توصیه می کنیم. آهو خواه ناخواه میبایست به زندگی هووداری که شوهرش به او تحمیل کرده بود تن در دهد؛ بسوزد و هر طور هست با وضع جدید بسازد.
سه سال از زمان آمدن هما به خانه میران میگذرد، همه چیز تغییر کرده، آهوخانم شاهد ویران شدن شوهر و زندگی چهار فرزندش است، به همین دلیل به روستای سراب میرود. سیدمیران نیز به دلیل ولخرجیهای هما، مقروض شده، حتی کار به جایی کشیده که در حال از دست دادن مغازه و خانهاش است. ریاست صنف نانوایان را از دست میدهد و به دلیل قرض، خانهاش را نیز میفروشد و برای کار و زندگی جدید قصد سفر به تهران میکند. آهو خانم از رفتن سیدمیران با خبر میشود، حال که در او تحولی درونی شکل گرفته، به دنبال شوهر میرود و او را به هر نحوی به خانه باز میگرداند. خبر میرسد که هما با رانندهای که از عشاق قدیمیاش بود، گریخته است.
بر شمار تابلوهای آنان در کوچهها و خیابانها روز به روز افزوده میشد. طفلک لپها و نوک بینیاش از سرما مثل لبوی پوست کنده قرمز شده است. اینها، با همه نقص ظاهری که ممکن بود در ترکیب صورت یا اندام خود داشته باشند همین قدر که مقید به اصل پوشاندن رو بودند از نظر مرد دیندار ما زنانی بودند کامل و برخوردار از یک زیبایی حقیقی؛ زنانی در ردیف فرشتگان آسمانی و برای شوهران خود آیههای رحمت و سعادت از جانب پروردگار توانا. من آن وقتها که جوان بودم، دندان در دهانم بود و موهای سرم از سیاهی مثل شبق برق میزد اهل این شیطنتها نبودم؛ حالا که به قول معروف پاتیلم دررفته است چطور ممکن است باشم؟ درست است که او زنی قشنگ، خوش صحبت، و از همه مهمتر مهربان بود؛ امّا امر به تو مشتبَه نشود، خودش یک پا مرد بود؛ زنهای تهرانی همه چنیناند. ضمن مسافرت، من یکی دو جای دیگر با زنهای تهرانی برخورد کردهام؛ از آنها چیزهایی دیدهام که هر کس بشنود باور نمیکند. با زنهای پخمه، توسری خورده و بیدفاع خودمان مثقالی هفت صنّار تفاوت دارند.
آفتاب گرم و دلچسبی که تمام پیش از ظهر بر شهر زیبای کرمانشاه نور افشانده بود با سماجتی هرچه افزونتر میکوشید تا آخرین اثر برف شب پیش را از میان بردارد. کبوترهایی که در چوب بست شیروانیهای خیابان لانه کرده بودند در میان مه بیرنگی که از زیر پا و دوروبر آنها بر میخاست با لذت و مستی بر غروری به جنب و جوش آمده بودند؛ مثل اینکه غریزه به آنها خبر داده بود که روزهای برف و باران سپری شده و موسم شادی و سرمستی فرا رسیده است. آفتاب گرم و دلچسبی که تمام پیش از ظهر بر شهر زیبای کرمانشاه نورافشانده بود با سماجتی هر چه افزونتر می کوشید تا آخرین اثر برف شب پیش را از میان بردارد. کبوترهایی که در چوب بست شیروانی های خیابان لانه کرده بودند در میان مه بی رنگی که از زیر پا و دوروبر آنها برمی خاست با لذت و مستی پرغروری به جنب و جوش آمده بودند؛ مثل اینکه غریزه به آنها خبر داده بود که روزهای برف و باران سپری شده و موسم شادی و سرمستی فرا رسیده است. و در حقیقت به جای آن که نویسنده شخصیتهای داستان را به گفتوگو وادارد، شخصیتها، به زبان نویسنده صحبت میکنند و توضیح دهنده افکار و وسعت معلومات او هستند.
در زمان خودش از پرفروشترین و پرخواننده ترین رمانهای فارسی شد .این یک رمان واقع گرایانه است. «… پس از خواندن كتاب «شوهر آهوخانم» من چون كسى هستم كه خواب شگفتآور خوشى ديده است، و نمىتواند از تعريف آن براى ديگران چشم بپوشد. اين اثر درست زمانى فرارسيده كه هيچكس انتظارش را نداشته است… و اكنون اگر بخواهيم بزرگترين داستانپرداز زبان فارسى را نام ببريم بىگفتگو جز «على محمد افغانى» كس ديگرى نمىتواند بود… از همان صفحه اول كتاب، لحن تازه كلام و سرشارى و طراوت آن ما را مىربايد. فكرها و صحنههاى رنگارنگ پشت سرهم مىآيد، بىآنكه بيم آن باشد كه ذخيره آنها به پايان برسد.
سید میران نپذیرفته که باغ سرابش را به گلمحمّد و آقا جان، که کرایهنشینان خانهاش باشند، اجاره دهد؛ و ایشان پی بستانکاری به طاق بستان رفتهاند، و نقره و خورشید، خواهر گلمحمّد و زنِ آقا جان، فرزندانشان و مادرِ پیرِ گلمحمّد و خورشید را در خانه نگه میدارند و کارهای خانگی میکنند. آهو آرزوی زیارت حرم امام رضا را دارد، و همراهِ همسرش پس از سالیان تنگی و کارگری اینک روزگار خوشی با کرایهنشینانِ طبقهٔ کارگرش میگذراند. متولد ۱۱ دی ماه ۱۳۰۳ در شهر تیران و نویسنده نخستین رمان واقعی به زبان فارسی (شوهر آهو خانم) است. علی محمد افغانی در همه جا خود را به جای شخصیتهای داستان میگذارد، یعنی به شیوه نویسندگان قرن نوزدهم، شخصیتهای رمان خود را از بیرون و درون زیر نظر میگیرد، و بر کارها و افکار آنها نظارت مستقیم دارد، و به عبارت دیگر یک آگاه همه چیزدان و عقل کل است.
ثبت ديدگاه