یعنی مردم در عین کسالت و ملالت، تلاش مى‏کنند خود را به شرایط عادت دهند. همشهریان ما سخت کار مى‏کنند، اما تنها به هدف پولدار شدن. آنها به‌ویژه علاقۀ خاصى به تجارت دارند و به قول خودشان قبل از هر چیز، به کسب‌وکار اولویت مى‏دهند. مسلماً ذوق و سلیقه‏شان نیز به تفریحات ساده معطوف مى‏شود، مثل علاقه به زن و سینما و آب‌تنى در دریا. اما آنها تفریحاتشان را با درایت بسیار به شنبه شب و یکشنبه موکول مى‏کنند و مى‏کوشند مابقى روزهاى هفته را تا مى‏توانند پول درآورند. عصرها بعد از ترک اداره، سرِ ساعتِ معینى در کافه‏ها گرد هم مى‏آیند، یا در بلوار همیشگى قدم مى‏زنند، یا در مهتابى خانه‏هایشان به هواخورى مى‏نشینند.

آدمِ بیمار نیاز به مراقبت و مهربانى دارد، دلش می‌خواهد تکیه‏گاهی داشته باشد و این کاملاً طبیعى ا‏ست. اما در وهران شدت گرماى هوا، ارزش و اهمیتى که به کسب‌وکار داده مى‏شود، پیش‌پاافتادگى محیط، سرعت افول روز و فرا رسیدن ناگهانى شب و کیفیت تفریحات، همه و همه مستلزم داشتنِ تندرستى کامل است. بیمار دم مرگى را تصور کنید که در پشت صدها دیوارى که از شدت گرما گر گرفته‏اند گرفتار آمده و در همان لحظه، تمام اهالى شهر، پاى تلفن یا در کافه‏ها، از محموله و بارنامه و تنزیل حرف مى‏زنند. اینجاست که درخواهیم یافت مرگ، حتى اگر مرگى امروزى باشد، هنگام سر رسیدن در محیطى خشک و خشن، تا چه اندازه ناگوار و ناراحت‌کننده است. راه ساده و راحت براى شناخت یک شهر این است که آدم جست‏وجو کند ببیند مردم آنجا چگونه کار مى‏کنند، چگونه عشق مى‏ورزند و چگونه مى‏میرند. شاید در شهر کوچک ما، همین تأثیر آب‌وهواست که به تمامِ اینها با هم حال‌وهوایى پرتب‌وتاب و سودایى بخشیده است.

کامو در این رمان جذاب، ارزش همگامی و همراهی جمعی را در عبور از بحران‌های مهلک به‌ تصویر کشیده است. یکى از نتایج قابل ملاحظه‌ى بسته‌شدن دروازه‌ها، در واقع، جدایى و منزوى‌ شدن ناگهانى افراد از همدیگر بود که هیچ آمادگى قبلى براى این کار نداشتند. بعد ناگهان به‌ طرزى برگشت‌ناپذیر خود را جدا شده یافتند، بى‌آن‌که امکان پیوستن، یا حتی تماس با آن‌ها را داشته باشند. چون بستن دروازه‌ها چند ساعت پیش از صدور اعلامیه‌ى فرماندار صورت گرفت؛ در نتیجه هیچ‌کس نتوانست کار یا اقدام خاصى انجام دهد.

در اینجا می‌بینیم که خداناباوری به عنوان نوعی نیرو محرکه مثبت در جهتِ حرکت خود انسان عمل می‌کند. تنوع کتاب‌ها فوق‌العاده‌ست و همیشه می‌تونم کتاب مورد نظرم رو پیدا کنم. _ طرح روی جلد کتاب باید بتواند در یک نگاه باعث جلب مخاطب بشود و او را قانع کند که با سفر به دل این کتاب میتواند یک تجربه خوب و جذابی را به دست بیاورد.

این شهرِ بى‏جاذبه، بى‏درخت و بى‏روح، در نهایت آرامش‏بخش مى‏نماید و آدمی مى‏تواند شب را در آن، بى‏دغدغۀ خاطر، سر بر بالین بگذارد. اما منصفانه این است که اضافه کنیم وهران، در مرکزِ جلگه‏اى عریان، در احاطۀ تپه‏هایى درخشان و مقابل خلیجى کاملاً زیبا، به دورنمایى بى‏همتا پیوند خورده است. فقط، افسوس که شهر پشت به این خلیج بنا شده و نمی‌توان به تماشای دریا نشست و براى دیدن آن همیشه باید به جست‏وجویش رفت. تردیدى نیست که خواهند گفت این امر تنها خاصِ شهرِ ما نیست و روى‏هم‏رفته، تمام معاصران ما نیز چنین‏ می‌کنند. بدون شک امروزه، این امرى کاملاً طبیعى ا‏ست که ببینیم مردم از صبح تا شب کار کنند و سپس به انتخاب خود، باقی‌ماندۀ عمرشان را سر میز قمار، یا در کافه‏ها یا با روده‏درازى هدر دهند.

کتاب در مراحل آخر به زیبایی تمام، طغیان و نبردی را که انسان با تمام قوایش در مقابل تاریکی بیرحمانه مرگ انجام می‌دهد به تصویر می‌کشد. و سکوتی که بعد از هر مرگ حکمفرما می‌شود، سکوت کر کننده ایست که نوعی تسلیم و شکست را اعلام می‌کند. اعلام شکستی تمام عیار برای شخص جنگنده و از طرفی اعلامِ بُرد برای دیگران. پیروزی‌ای که از آگاهی یک واقعیت و گذر از آن نشات گرفته است. چرا که روبرو شدن با این واقعیت ما را به درک بهتری از زندگی می‌رساند.