این یه نمونه بود برای اینکه بفهمیم احساساتمون چطور ادراکهای ما رو تحتِ تأثیر قرار میدن. این مکانیزم زمانی فعال میشه که به حلِ یه مشکلِ خاص علاقه‌مند بشیم و راههای برون‌رفت از اون معضل رو آگاهانه بررسی کنیم و هر اطلاعاتی که مربوط به حلِ این معضل میشه رو جمع‌آوری کنیم. بعد وقتی که به اندازه‌ی کافی با مشکل دست‌پنجه نرم کردیم، به نقطه ای میرسیم که هرچی بیشتر فکر کنیم کمتر به نتیجه میرسیم. و بعد این ماییم و بهترین ایده‌هایی که به سرمون میاد، اونم درست زمانی که دست از تقلا برداشتیم. باورهای منفیِ شما محصولِ واقعیتها یا تجربه‌های شما نیستن، بلکه نتایجی هستن که شما از اونا گرفتین. بنابراین، برای کنترلِ ذهنِ ناخودآگاهتون میتونید از تفکرِ منطقی و آگاهانه بهره بگیرید.

به عبارتِ دیگه، هم شکست و هم موفقیت نتیجه‌ی عواملی‌ان که در اعماقِ شخصیتِ شما پنهانن. اون یه بار آزمایشگاهِ چندین میلیون دلاری‌شو توی آتیش‌سوزی از دست داد و هیچ بیمه‌ای هم نداشت که بهش غرامت بپردازه. با این حال، تصمیم گرفت از غم و نارضایتی دوری کنه و به جاش، فردای همون روز شروع کرد به بازسازیِ آزمایشگاه. اگه ما زمانی که یه راننده پشتِ سرمون بوق میزنه ناراحت بشیم، دلیلش اینه که خودمون انتخاب کردیم که با ناراحتی و رنجش واکنش نشون بدیم، و این، شادی رو از ما میگیره. به این صورت که روی نقاطِ مثبت متمرکز بمونیم و منفی‌ها رو رها کنیم.

واژه سایکو سایبرنتیک به اقتباس از دکتر ماکسول مالتز به مفهوم هدایت ذهن خود به سوی هدفی مفید وسودمند است. سایکو به ذهن و سایبرنتیک در زبان یونانی به معنی راننده یا گرداننده است. سایکو سایبرنتیک یعنی روشی که می‌خواهید توسط آن خود را کنترل و هدایت کنید و مفهوم آن این است که از موفقیت دورن برای رسیدن به حرمت نفس استفاده کنیم و هرگز به احساسات منفی اجازه ورود ندهیم. ماکسول مالتز در این کتاب به این نکته مهم اشاره می‌کند که تصویر ذهنی ما از خود، به طور مستقیم بر رفتارها، احساسات و در نهایت موفقیت‌هایمان تاثیر می‌گذارد. او با استفاده از مثال‌های فراوان و زبانی ساده، به ما نشان می‌دهد که چگونه می‌توانیم تصویر ذهنی خود را تغییر دهیم و به فردی موفق‌تر و شادتر تبدیل شویم.

ما با استفاده از نظریه‌ی سایکو-سایبرنتیک میتونیم به یافته‌های جدیدی برسیم و از علت و چگونگیِ رفتارِ آدما سردربیاریم. یکی از این یافته‌ها اینه که آدما یه سازوکارِ ذاتی و درونی برای موفقیت دارن. آدلر هم این رو به عنوانِ یه حقیقتِ مسلم پذیرفته بود و نمراتی که میگرفت هم ثابت میکرد که حق با معلمشه. اما یه روز، آدلر یهویی راهِ حلِ یه مسأله ی پیچیده رو پیدا کرد. وقتی که راهِ حلو به معلمش نشون داد، معلم متوجه شد که شاگردش مشکلی توی درکِ ریاضیات نداره. و این باعث شد که اعتماد به نفسِ آدلر خیلی زود بالا بره و توی ریاضی روز به روز بهتر بشه.

اصل این کتاب بر این پایه‌ست که آدم‌ها می‌تونن با تغییر نگرش و تصوراتشون، تغییرات مثبتی تو زندگیشون ایجاد کنن. توی این کتاب تمرین‌ها و راهنمایی‌هایی اومده که کمک می‌کنه خواننده‌ها اعتماد به نفس، خلاقیت، موفقیت و خوشبختی‌شون رو بیشتر کنن. نویسنده اسمِ این پدیده رو سایکو-سایبرنتیک گذاشته؛ به این معنا که مغزِ انسان و دستگاهِ عصبیِ اون یه سازوکارِ خودکار و اتوماتیک داره که با پردازشِ نتایجِ نامطلوب، مسیرِ حرکتشو پیدا میکنه. اگر امکان بازسازی این صورت شخصیت وجود داشت، اگر می‌شد جراحات کهنه احساس را برداشت، در این صورت، خود شخص، بدون جراحی پلاستیک هم تغییر می‌کرد. وقتی در این زمینه کاوش کردم، بیش از پیش پدیده‌هایی در تایید این حقیقت یافتم که کلید اصلی شخصیت و رفتار هر شخص، «تصویر ذهنی» و آن برداشت ذهنی و روحی است که او از خود دارد. چه سالم و چه ناسالم، چه درست و چه نادرست، تصویرهای ذهنی به‌مرور زمان در ذهن فرد نهادینه می‌شوند.

تصویر ذهنی ،همان تصویری است که از خویش داریم .براساس باورهایی که از خویش داریم ساخته شده است.این باورها در اثر تجارب گذشته ،موفقیتها وشکست هایی که داشته ایم ،حقارت ها ،پیروزی ها ، ورفتاری که سایرین به خصوص دردوران کودکی با ما کرده اند شکل گرفته اند. سومین خصلت، احساسِ ناامنیه، به این معنا که شما احساس میکنی شرایطِ لازم برای موفقیتو نداری. جالب اینجاست که منشأِ احساسِ ناامنی معمولاً ناتوانیِ عملیِ انسان نیست. به این معنا که اگه شما برای خودتون یه ایده‌آلِ دست‌نیافتنی بسازید و مدام خودتونو با اون بسنجید، هیچ‌وقت احساسِ اعتماد‌به‌نفس نمیکنید. ما آدما همه‌مون باورهای منفی و مثبتی داریم که به وسیله‌ی اونها هیپنوتیزم شدیم.