دهه ۱۹۶۰ آمریکا و مسائل نژاد پرستی که در جنوب رنگی شدید تری به خود می‌گیرد. سفری که برای یکی حکم مبارزه و برای دیگری اجبار است ولی به سمت شناخت میل می‌کند. تونی که شغل قبلی خود را در کلوپ شبانه از دست داده، نژادپرست و به دنبال کار است. با آنکه مسافران سفیدپوست می‎توانستند با آزادی نسبی به سفر بروند و در رستوران‎ها، اماکن تفریحی و مکان‎های استراحتی که دوست دارند توقف کنند، سفر در جاده برای آفریقایی آمریکایی‎ها با اضطراب بیشتری همراه بود.

تونی و دان در ابتدا با هم درگیر می شوند زیرا تونی احساس ناراحتی می کند که از او خواسته می شود با ادب بیشتری رفتار کند. با پیشروی تور، تونی تحت تأثیر استعداد دان در پیانو قرار می گیرد و به طور فزاینده ای از برخورد تبعیض آمیزی که با دان در زمانی که روی صحنه نیست می شود، وحشت زده می شود. اگر بخواهیم واقع‎گرایانه بگوییم، چند سکانس در فیلم وجود دارد که مخالف صحبت‎های بالا است. و در آن‎ها حرف‎های مهمی در مورد این زده می‎شود که چطور انتظارها از افراد با توجه به طبقه اجتماعی، نژاد و هویتی که دارند می‎تواند روح یک فرد را نابود کند. در کتاب سبز برای بسیاری از این شهرها فهرستی از «خانه‎های گردشگری» درست شده بود که به گفته لیریانو به نوعی امروزه شرکت‎هایی مانند Airbnb از این اقدامات الهام گرفته‎اند.

در فیلم کتاب سبز شرلی هرگز به کتاب سبز اشاره نمی‎کند یا حتی نگاهی به آن نمی‎اندازد. در حقیقت، شخصیت شرلی در فیلم ظاهرا آگاهانه خود را از بسیاری از عناصر فرهنگی سیاه‎پوستان جدا کرده است. در حالی که نسبت به تبعیض‎هایی که در طول سفر با آن‎ها روبه‌رو می‎شود آگاهانه اطلاعات دارد. فرانک واللونگا، مشهور به تونی لیپ (Tony Lip)، مردی آمریکایی-ایتالیایی است که برای کسب درآمد از انجام هیچ کاری فروگذار نمی‌کند. او که به دنبال از دست دادن شغل قبلی‌اش به دنبال شغلی جدید است با دکتر دان شرلی آشنا می‌شود.

هرچند هنوز هم خطر و خشونت وجود دارد ، ولی این بار تونی با اسلحه اش مراقب شرلی و خودش هست. در سفر بازگشت به نیویورک پلیس ماشین را متوقف می کند و ممکن است مخاطب هم همراه دان شرلی و تونی لیپ باز هم قضاوت کند که همچون دفعه قبل پلیس قصد آزار و اذیت دارد ، در حالی که این بار پلیس قصد کمک دارد و به خاطر پنچر بودن لاستیک عقب ماشین را متوقف نموده است. سفر تونی لیپ و دان شرلی در شب کریسمس در نیویورک به پایان می رسد . وقتی تونی لیپ خسته می شود ، شرلی باقیمانده راه را خودش رانندگی می کند تا تونی بتواند شب کریسمس را در کنار خانواده اش باشد و تونی هم با آغوش باز و احترام از دکتر شرلی در مهمانی خانوادگی اش پذیرایی می کند . قضاوت ها و خشونت ها از بین می رود و جای خود را به حمایت ها و محبت می دهد. آنها به شناخت و درک متقابل از یکدیگر می رسند و دوستی و صمیمیتی بین شان شکل می گیرد.

نه درباره‌اش زمینه سازی می‌کند و نه حتی پس از ضربه موضوع را واکاوی می‌کند. نگاه کنید به صحنه‌ای که دکتر شرلی برای اولین بار دربارۀ جون (همسر سابقش) و رابطۀ تمام شده با برادرش صحبت می‌کند و درست در همان لحظه تونی تابلوی مرغ سوخاری کنتاکی را می‌بیند و دلش برای خوردن یک کنتاکی اصل ضعف می‌رود؛ موقعیتی جدی که در بستری کمیک به هجو کشیده می‌شود. فیلمنامه‌نویس به خوبی توانسته است دو شخصیت کلیدی ماجرا را به واسطۀ مک گافین پول در شرایطی قرار دهد که مجبور باشند موقتاً دست از دشمنی با هم بردارند و حتا در سکانس‌هائی ناگزیر به کمک به یکدیگر شوند. شرلی برای این سفر جاده‌ای نیاز به یک راننده و بادیگارد دارد که بتواند در طول سفر با تکیه بر او از خطرات احتمالی رهائی یابد.

برایند تأثیرات دو شخصیت محوری بر هم بخصوص در این صحنه با پیام قدرتمند درونی فیلم، آشکار می‌شود. نفس مبارزه طلبی و انقلابی تونی بر شخصیت محافظه کار شرلی فائق می‌آید و او برای اولین بار دست به مبارزه با نژادپرستی و آپاراتوس حاکم می‌زند. هر دو شخصیت تونی و دکتر شرلی، دو شخصیت کاملاً متضاد هستند که در بادی امر سازش ناپذیر به نظر می‌رسند.

نوع رفتار آنها با هم و با اطرافیان و نیز شکل تعامل و تأثیر و تأثرشان بر هم و در نهایت نتیجه‌ای که از این همراهی و همنشینی حاصل می‌شود «مضمون» این فیلم را ساخته است. این سرگذشت برای سینمای سیاه طعنه آمیز است، چون گواهی است بر مسئله‌ای که همه‌ی گروه‌های موسوم به اقلیت با آن مواجه بودند-خطر مستحیل شدن در فرهنگ مسلط. هر چند که اینها فیلم‌های استثمار سیاه بودند، اما بدون شک در آن زمان (۱۹۷۱) ملوین ون پیبلز هرگز تصور نمی‌کرد که فیلم sweet sweetbacks baadaas song او که به نحوی مستقل از نظام استودیوئی ساخته شده بود، پایه‌ای برای نزدیک به چهل فیلم استثمار سیاه خواهد شد. شاید به نظر برسد دلسوزی تونی برای دان شرلی در ابتدای فیلم تنها برای مسئولیت و انجام وظیفه و پول است اما رفته رفته لحن دلسوزی های تونی فرق می کند. کارگردان این اثر (Peter Farrelly) در آثار پیشین خود با برادر خود بابی فارلی همکاری و تجربه کارگردانی داشته که می توان به دو اثر “احمق و احمق تر” با بازی جیم کری و جف دنیلز اشاره نمود. وقتی اتفاقات خشونت آمیز بسیاری در اطراف خود می بیند ، برای خود و خانواده اش نگران می شود و احساس نا امنی می کند.

دکتر شرلی از ابتدای سفر در مقام فردی که با تمام سختی‌های نژادی که متحمل شده است خود را استوار نشان می‌دهد. یا شرلی وقتی می­خواهد همسر سابقش را توصیف کند، او را کسی شبیه تونی معرفی می‌کند. دو وجه شخصیت تونی در بازه زمانی کوتاهی که از فیلم می‌گذرد به خوبی شکافته و ساخته و پرداخته می‌شود. تونی نژادپرست که لیوان‌های مورد استفاده‌ی کارگران سیاه پوست را در سطل زباله می‌اندازد و تونی خانواده دوستی که برای بقای ارکان خانواده‌اش حاضر است تعصبات کورکورانه‌اش را کنار بگذارد.

شخصیت‌ها با تغییری که در طول فیلم می‌کنند نگاه فیلمساز را به‌طور مستتر نشان می‌دهند. فیلم گرین بوک اولین بار در 11 سپتامبر 2018 (20 شهریور 1397) در جشنواره فیلم بین‌المللی تورنتو به نمایش درآمد و برنده جایزه منتخب بینندگان شد. این فیلم پس از اکران در سینماها با استقبال مردم و منتقدین روبرو شد و اسکار بهترین فیلم سال را از آن خود کرد. فیلم Green Book از سوی هیئت ملی بازبینی فیلم به عنوان بهترین فیلم سال 2018 و از سوی بنیاد فیلم آمریکا به عنوان یکی از 10 فیلم برتر سال انتخاب شد. کتاب سبز درسی است که می‌توان هر روز افراد ناامید از آینده، آن را مرور کنند. کتاب سبز به خطر بی ادعا بودن شاید به مرزهای یک شاهکار سینمایی نزدیک نمی‌شود ولی از هر لحاظ و با احتساب هر پارامتر سینمایی فیلمی درخشان و قابل قبول و نقطه عطفی در کارنامه سینمایی پیتر فارلی به عنوان یک کارگردان و نویسنده فیلمنامه است.