اما در کمال ناباوری، سم گوشی را برمیدارد و این تماس، سرآغازی غیرمنتظره برای جولی رقم میزند. اثر پیش رو سرشار از شخصیتهای مختلف است که هر کدام حال و هوایی متفاوت را به داستان زیبای تائو میبخشند. سم تمام دارایی جولی شده است و دلیل تمام کارهایش از جمله مهاجرت از شهر کوچکی که مدتها در آن زندگی میکرده است میباشد.
در خیابانها پرسه میزنم و به یاد خاطراتم با سم میافتم. به مغازه عتیقفروشی میروم که همیشه با سم به آنجا میرفتیم. یاد هدیهای که سم به من داده بود میافتم، اما حالا همه چیز را دور انداختهام. این شهر پر از یادآوریهای ماست و من خستهام از مرور این خاطرات. در ادامه میتوانید نسبت به دانلود کامل کتاب سم هستم، بفرمایید یا شما با سم تماس گرفتهاید به صورت رایگان و با فرمت pdf اقدام کنید.
سم میگوید که میخواسته مرا غافلگیر کند، اما من به خاطر دور انداختن آن یکی نیمهاش ناراحت میشوم. با اینکه همه چیز عجیب به نظر میرسد، تصمیم میگیرم تسلیم شوم و به صدای سم گوش دهم. او میگوید که این خواب و خیال نیست و من باید از این لحظه لذت ببرم.
وقتی تماس میگیرم، صدای گرمش را میشنوم و احساس آرامش میکنم. سم میپرسد که حال من چطور است و من میگویم که روز سختی داشتم. نمیخواهم درباره مشکلات مدرسه صحبت کنم، اما سم همیشه میفهمد که چه حسی دارم. بچهها از من دوری میکنند و هیچکس با من صحبت نمیکند. در نهایت، جی را میبینم که با پیراهن آبی آسمانی و مدل موی جدیدش شبیه ستارههای موسیقی پاپ شده است. او از من میپرسد که آیا در تایلند مدلی بودم و ما درباره ناهار با یوکی صحبت میکنیم.
جی به من میگوید که اگر به چیزی احتیاج داشتم، همیشه کنارش هست. هر سوالی که داشتی میتونی از صفحه تماس با ما باهامون درمیون بذاری . بنا به درخواست ناشر فایل حذف شد و فایل صوتی آن در سایت قرار می گیرد .
اما ناگهان پیامی صوتی که سم برای جولی گذاشته بود تمام خاطرات آن دو را زنده میکند. مات و مبهوت تماشا میکنم و گلویم میگیرد دقیقا میدانم کجا میرود. قبل از اینکه کار از کار بگذرد باید سم را گیر بیاورم. دنبال چراغ عقب، در دل تاریکی میدوم و چمدان را رها میکنم.
میکا در را باز میکند و از من میپرسد که اینجا چه کار میکنم. نباید چیزی میگفتم، عذاب وجدان قلبم را به درد میآورد. خیال میکردم سم از شنیدن داستانی که درباره خودمان مینویسم خوشحال میشود، اما نمیخواستم احساساتش را جریحهدار کنم. امروز الیویا را دیدم و گفتم که خیلی دلش برای تو تنگ شده. سم با شنیدن اسم الیویا شاد میشود و میپرسد حالش چطور است.
طنابی به پشت کامیون بسته شد فوری آن را می چسبم و محکم نگهش میدارم. با تمام قدرت سیم را میکشم و جای پایم را روی زمین محکم میکنم. در حین صحبت، به عکسی از سم که روی قفسه است نگاه میکنم و یادش میافتم. میکا هم به عکس نگاه میکند و میگوید کاش از او میخواستند عکسش را انتخاب کنند. او درباره تیلر و ضربهای که به چشمش خورده صحبت میکند و من از او تشکر میکنم که در آن موقع از من حمایت کرده است. آنقدر مینویسم که زمان از دستم در میرود تا اینکه یوکی وارد مغازه میشود.
الیویا در طول فیلم ذرت بوداده پرت میکند سمت پرده و با ترانههای فیلم همخوانی میکند. خوشبختانه فقط ما در سالن هستیم و این باعث میشود که احساس راحتی بیشتری داشته باشیم. من از اینکه با الیویا وقت میگذرانم خوشحالم، اما یاد سم میافتم و عذاب وجدان میگیرم. سم همیشه دلش میخواست که من و الیویا با هم دوست شویم و حالا او اینجا نیست تا از تماشای فیلم لذت ببرد.
ما درباره زندگی در مدرسه صحبت میکنیم و من از اینکه او دیگر در کنارم نیست، ناراحت هستم. سم میگوید که ارتباط ما متفاوت است و او منتظر تماس من بوده است. در حین مکالمه، احساس میکنم که باید این ارتباط را مخفی نگه داریم. اما در نهایت تصمیم میگیرم که در جشنواره شرکت کنم و به تریستان میگویم که حتماً میآیم. بعد از این مکالمه، به سمت خانه میروم و احساس خوشحالی و امیدواری دارم.
ثبت ديدگاه