رستم خشمناک با رخش پیش رفت و دو پهلوان شروع به کرکری خواندن کردند . باید مرد دانایی یافت که نزد سالار مازندران رود و او را روشن کند . از جانم ناامیدم اگر از چنگ این اژدها رها شوم نمیگذارم کسی مرا ببیند .
رستم به راهش ادامه داد تا بهجایی رسید که روشنایی آنجا نبود گویی خورشید را به بند کردهاند ازآنجا بهسوی روشنایی رفت و جهانی سرسبز با آبهای روان دید. پس جادوگر با رویی زیبا نزد او رفت و رستم از دیدن او شاد شد اما تا رستم نام خدا بر زبان آورد جادوگر چهره زشت خود را یافت و رستم با خم کمندش سر جادوگر را به بند آورد و او را با خنجر به دو نیم کرد . رستم با تیغ سر اژدها را برید و زمین پر از خون شد و چشمهای از خون او به وجود آمد .
آنجا مازندران است که دو بهره از شب بیشتر در آنجا نمیخوابند . پس بر رخش نشست و اولاد نیز از پسش دوان بود تا به کوه اسپروز رسیدند . از رخش پایین آمد و ببر بیان را درآورد و شست و لگام رخش را برداشت تا بچرد .
آرامگاه او در طوس همهساله پذیرای بسیاری از عاشقان ایران، زبان، ادبیات و فرهنگ ایرانی است. فرهاد به رویش نیاورد و پیش شاه رفت و نامه را نزد او گذاشت وقتی شاه مازندران نامه را خواند عصبانی شد و از سرنوشت دیوها دلش پرخون شد . کتاب مقدمه ای بر رستم و اسفندیار نوشتهی شاهرخ مسکوب است که توسط علمی و فرهنگی منتشر شده است.
هشت سال است با هدف افزایش و سادگی مطالعه، کتابها راه اندازی شده و در این سالها منبعی بزرگ از کتابهای پی دی اف به رایگان در اختیار کاربران عزیز قرار داده ایم. امید است در ادامه راه با همراهی افراد بیشتر، دانش و اطلاعات در حوزه های مختلف را در سطح کشور و جهان افزایش دهیم. اگر این کتاب رو خوندی حتما نکاتی ازش میدونی که بقیه میخوان بدونن، پایین برای ما بنویس..
هیچ تیری به بدنش کارگر نیست و از همین رو است که از نبردش با رستم که یکی از بزرگترین پهلوانان ایران زمین است، هراسی به دلش راه نمیدهد. از سوی دیگر، رستم که میداند این نبرد به صلاح نیست و منفعتی برایشان ندارد، مدام با آوردن بهانههای مختلف میخواهد از نبرد سرباز زند. در همین احوال است که رستم متوجه میشود بدن اسفندیار واقعا روئین تن است و تیری به بدنش نمیرود. نبرد میان رستم و اسفندیار از گفتمان های بسیار شورانگیز شاهنامه است. می توان گفت که این داستان از دسته داستان هایی است که ناسازگاری و دگرگونی دیدگاه را میان شاهنامه پژوهان، باستان شناسان و موبدان زرتشتی درست کرده است. برای دریافتن بیشتر داده ها به دست خواننده، در این داستان همه ی رویداد های وابسته با رستم و اسفندیار گفته شده است.
رستم آن را گرفت و میخواند که من آوارهای هستم که شادی از من گرفتهشده است و من گرفتار جنگ شدهام . تو به من زور و دانش و فر و عظمت دادی و سپاس گذارد سپس بهسوی آب رفت و سرو تن شست . اژدها سومین بار پدیدار شد اما رخش جرات نمیکرد بهسوی رستم برود ولی بالاخره دوباره به صدا درآمد . رخش اول بهسوی رستم رفت و او را بیدار کرد ولی اژدها در دم ناپدید شد. تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت محفوظ و متعلق به ویکی شاهنامه است. پس از عضویت، لینک دانلود این کتاب و همهی کتابهای سایت برای شما فعال میشوند.
تمامی کتابهای موجود با در نظر گرفتن حقوق مولفان برای دانلود رایگان انتشار یافتهاند. تمامی مولفان میتوانند کتابها و مقالات با ارزش خود را برای انتشار رایگان به کتاب سبز ارسال کنند. اصلا شاید که بهمحض ورود به پایتخت, پادشاه اجازه دهد که بند از دست رستم بردارند. داستان رستم و اسفندیار، این دو پهلوان نه محدود به خود، بلکه نماینده دو تیره و گروه هستند و وجود هر یک تجسمی است از جهان بینی که می کوشد بر کرسی بنشاند.
ثبت ديدگاه