افراد کور را به یک آسایشگاه متروکه منتقل می‌کنند. در این بین همسر پزشک که از این قاعده مستثنی است و هنوز به کوری دچار نشده با آنها همراه می‌شود. حکومت غذای این افراد را تامین می‌کند و مسئولین غذا را تا در آسایشگاه حمل می‌کنند و بعد افراد کور غذا را بین خود تقسیم می‌کنند در این بین درگیری‌هایی نیز برای تقسیم غذا اتفاق می‌افتد.

پس از کور شدن اولین نفر رفته رفته طی یک سری اتفاقات افراد دیگری هم کور می شوند و دولت که احساس خطر می کند مجبور می شود آن ها را از جامعه جدا کند. اکنون دیگر تعداد قابل توجهی از کورها در قرنطینه هستند و به ناچار باید در فضایی وحشتناک به زندگی ادامه دهند. در این کتاب ژوزه ساراماگو توجه ویژه ای به زن ها دارد و این افتخار را نصیب همسر چشم پزشک می کند که تا آخر بینایی خود را داشته باشد.

ساراماگو در این رمان برای شخصیت‌ها نام انتخاب نکرده و از آن‌ها با ذکر صفت‌هایشان یاد می‌کند؛ با این حال سبک نگارش او به‌گونه‌ای است که خواننده به‌راحتی با شخصیت‌ها ارتباط ذهنی برقرار می‌کند. کتاب کوری که درباره رعایت نکردن حقوق دیگران است و رمان در یک چهار راه آغاز می‌شود. جایی که اولین نفر به یک کوری عجیب دچار می‌شود. یک نوع کوری که در آن چشم‌ها سیاهی را نمی‌بیند بلکه یک نوع کوری سفید است که در آن شخص همه چیز را سفید می‌بیند، انگار که در یک دریایی از شیر به سر ببرد. توصیف تمثیل این داستان، شخصیتهای بی نام و در یک شهر بی نام که با بیماری همه گیر و غیرقابل تشخیص “نابینایی سفید” دست و پنجه نرم می کنند بسیار ساده و بسیار پیچیده است.

علاوه بر این ساراماگو آنقدر کتاب را خوب نوشته که این احساس کوری و دردی که شخصیت‌ها دچارش هستند کاملا ملموس است. اما از یک منظر دیگر، کوری یک داستان آپوکالیپتیک یا آخرالزمانی است. دوران شکوفایی این نوع از ادبیات، سال‌های ۲۰۰ قبل از میلاد تا ۲۰۰ بعد از میلاد بود. ساراماگو در این رمان گوشهٔ چشمی بر این آثار دارد. در این کتاب ژوزه ساراماگو توجه ویژه‌ای به زن‌ها دارد و این افتخار را نصیب همسر چشم پزشک می‌کند که تا آخر بینایی خود را داشته باشد. بینایی به معنی اینکه دو چشم او دچار مشکلی نمی‌شود اما در طول کتاب می‌خوانیم که همسر چشم پزشک نیز، خودش را به نوعی کور می‌داند.

اما مثل بیشتر فیلم‌هایی که از روی کتاب ساخته می‌شود، فیلم کوری هم به خوبی کتاب نبود. اتفاقات داخل کتاب بسیار زیاد هستند و نویسنده با حوصله آن‌ها را شرح داده است اما در فیلم که ۱۲۰ دقیقه هم بود کارگردان فرصت کافی برای نمایش همه آن‌ها را نداشت. اوایل رمان به شدت احساس بدی داشتم و هر چند وقت یک بار کتاب را کنار می‌گذاشتم تا بتوانم با چشم خودم چیزهایی را ببینم.

از سوی دیگر مرد غریبه که ماشین را دزدیده بود از کارش پشیمان می‌شود. او از ترس و نگرانیِ احتمال دستگیر شدنش به دست پلیس، نمی‌تواند رانندگی کند. او دلیل این نابینایی را درک نمی‌کند ولی بااین‌وجود دست از تحقیق دررابطه‌با این پرونده نمی‌کشد. او وقتی به خانه می‌رسد هم فکر این کوری سفیدرنگ رهایش نمی‌کند. او برای درک بهتر مشکل و حل آن، دست‌به‌دامن کتاب‌هایش می‌شود اما چیزی پیدا نمی‌کند.