شما یکی از دشوارترین، دراماتیکترین و غیر قابل هضمترین رمانها را در دست دارید.اکنون چیزی بیش از صد و پنجاه سال از نگارش این اثر میگذرد، نخستین رمان تکگویی درونی و اولین جریان صدای وجدان که تاریخ ادبیات به خاطر میآورد. حتی پیش از ولولهی جوشانِ جیمز جویس، ایتالو ازوو، روبرت موزیل، آلفرد دولبین و ژان پل سارتر. این رمان تسلایی اندک است که انسهانهای باهوش را به هیچ نمیرساند، اما دیوانهها با آن حتما به جایی میرسند.
انسانی که از زندگی واقعی روی گردانده، اگر او را به آرزویش هم برسانند باز خود را بدبخت میپندارد. دائما به دنبال رنج است و اگر رنجی را از او کم کنند، او باز رنج دیگری را بر خودش تحمیل میکند. و اگر دایره آزادیاش را بیشتر کنید، باز با ساختن بهانهای مثل آقابالاسر، دایره اختیاراتش را به دست خودش کوچکتر میکند. انسان با ذهن هزارتوی مرموز و پیچیدهاش که هیچ وقت نمیتوان سر از کارش درآورد.
همگام نشدن با دیگر افراد به دلیل آگاهی بسیار راوی، نوعی خشم را در او به وجود آورده است تا مدام افراد و وضع اجتماع را به سخره بگیرد. در بخش دوم کتاب، راوی خاطرات زندگیاش را بازگو میکند. مانند افسری که او را نادیده گرفته بود و یا خاطرهای که از همکلاسی قدیمیاش تعریف میکند. در این بخش هم راوی از خشمها، دردها، رنجها و تحقیرهای گذشته که هنوز به دوش میکشد، میگوید. در این داستان فئودور داستایوفسکی قهرمانی داستانی را خلق نکرده است. شخصیتی خاص، ناتوان و مملو از تناقض، فردی منزوی در اجتماع.
از سال ۱۸۹۱ تا سال ۱۸۹۳ داستایوسکی مجله ای را باسم Wremla ( زمان ) اداره میکرده است. و Herzen منتقد معروف در باره ی این مجله می نویسد «گهواره ی خوبی است برای پرورش فرزند برومندی که در ادبیات روس تولد یافته است . داستایوسکی بعد از ۱۸۹۳ بخارج از روسیه مسافرتی کرد و بایطالیا و آلمان ( درسدن ) رفت . و در نوامبر ۱۸۷۶ این عده داستان را بنام یادداشتهای روزانه یک نویسنده » منتشر کرد.
نمایندۀ نسلی است که کمکم زندگیاش پایان میگیرد و مضمحل میشود. در بخش اول که عنوان «تاریکی» دارد، این شخص هم خود و هم نوع جهانبینیِ خود را شرح میدهد و میخواهد تا حد ممکن دلایل اینکه چرا به سوی ما آمده است، یا چرا میباید به سوی ما بیاید، را توضیح دهد. فقط در بخش دوم که عنوانش «روی برف نمناک» است مطالبی دربارۀ پارهای از پیشامدهای زندگی حقیقی او خواهد آمد. اساساً به همین دلیل بود که از این مقوله صحبت کردم، چون ضمن آن میخواستم بفهمم آیا دیگران نیز متوجه این نوع لذت شدهاند و آن را درک کردهاند یا نه؟ حالا صبر کنید، مشروحتر توضیح میدهم.
به من میگویند آبوهوای پطرزبورگ برایم ضرر دارد، به مزاجم ناسازگار است و با این فقری که دارم، برایم بسیار گران هم هست. صدبار بهتر از این نصیحتکنندگان مشفق و باتجربه و بسیار عاقل میدانم، ولی باز در پطرزبورگ میمانم و از اینجا جای دیگر نمیروم. به این دلیل سفر نمیکنم که… خب، واقعاً علىالسویه است.
و شاید به این دلیل چنین است که اصلاً دیگر صورتی وجود ندارد که ما بخواهیم خود را به آن صورت درآوریم و تبدیل کنیم. واقعا متاسفم…شما اگه یکی از عمیق ترین کتابای دنیا رو خوب درک نکردین و متوجه نشدین دلیل بر این نمیشه که اینجوری نظر بدید…فقط اسم داستایفسکی بعنوان نویسنده این اثر میتونه همه ما رو مجاب کنه که این کتاب رو با دقت تمام بخونیم. در انتهای این کتاب چهارده تفسیر به دست مترجمان جمع آوری شده که هر کدام از زاویهای متفاوت مرد زیرزمینی را مورد بررسی قرار دادهاند.
او با فاصله گرفتن از جامعه و روند معمولی زندگی انسانها، داستانی پراحساس، گزنده و خودمتناقض را روایت میکند که هجومی همه جانبه به آرمانگراییهای اجتماعی، و گواهی بر سرشت اساسا غیرمنطقی انسان است .او نسبت به همهچیز شکایت دارد. در قسمت اول که «تاریکی» نام دارد این مرد شخصیت خود و نحوه ی جهان بینیاش را شرح میدهد. در قسمت دوم با عنوان «بر برف غمناک» یادداشتهایی را دربارهی حوادث و پیشامدهای زندگی او میخوانیم. من آدم مریضی هستم1 … آدم بدی هستم، مرد مطرودی هستم، خیال میکنم مبتلا به درد کبد هم باشم، اما تاکنون نتوانستهام چگونگی این امراض را درست بفهمم و تشخیص بدهم. بله، خوب که دقت میکنم اصلاً نمیدانم چه مرضی دارم؛ در وجود من چه عضوی ممکن است واقعاً ناخوش باشد، بااینکه برای علم طب و آقایان اطبا احترام زیادی قائلم، باز برای سلامتی و بهبود خود هیچگونه اقدامی نمیکنم. علاوهبر تمام اینها، خیلی بارز و آشکار خرافاتیام.
در واقع در میان زیرزمینی پست که در شهری شلوغ و پر از تجمل واقع شده است. داستایفسکی در این کتاب به عمق پیچیدگیهای روانی و اخلاقی انسان میپردازد و نشان میدهد که چگونه فرد میتواند با خود و جامعه در تضاد باشد. با دانلود کتاب یادداشت های زیرزمینی داستایوسکی رحمت الهی می توانید اطلاعات تکمیل تری کسب کنید.
داستان با این جمله شروع می شود “من آدم مریضی هستم …”؛ راوی خود را کینهتوز و بدجنس میخواند. از درد جسمانیاش میگوید؛ اما اعتقادی به دکتر ندارد. در واقع راوی با توصیف خود در قسمت نخست کتاب به جامعهای اشاره میکند که هر اندازه میزان سواد و علمش بسیار باشد، باز از رفتار و فکر خرافی گرایانه خود دست برنمیدارد .
ثبت ديدگاه