بیشتر تصمیمات مربوط به زندگی یا مرگ بود و بسیاری از زندانیان از گرفتن آن می ترسیدند. اگر از یک شطرنجباز حرفهای بپرسید که بهترین حرکت در شطرنج چیست، به شما خواهد گفت که هیچ حرکتی! در واقع هر حرکت با توجه به شرایطی که هر شطرنج باز در بازی آن را تجربه میکند، بهترین نام میگیرد.
انسان به سادگی وجود ندارد، بلکه همیشه تصمیم میگیرد که وجودش چگونه باشد، در لحظه بعدی چه خواهد شد. به همین ترتیب، هر انسانی این آزادی را دارد که در هر لحظه تغییر کند. امید را انتخاب کنید، ما همیشه نمیتوانیم شرایط خود را تغییر دهیم، اما همیشه در مورد نگرش خود در هر موقعیتی انتخابی داریم. وقتی دیگر قادر به تغییر موقعیتی نیستیم، به چالش کشیده میشویم تا خودمان را تغییر دهیم. بعضی انسانها با تمام وجود و در هر شرایطی پای این دارایی مهم میایستند و برخی دیگر خیلی ارزان آن را کنار میگذارند.
زندانیان تازه وارد نمیتوانستند تجربه شدید احساسی تماشای زندانیان دیگر را که به وحشیانهترین شیوهها برای کماهمیتترین جنایات مجازات میشوند، مدیریت کنند. با توجه به شوک رسیدن به اردوگاه، زندانیان به توهم مهلت تسلیم شدند و به اشتباه معتقد بودند که صفی که در آن قرار دارند به نوعی به معنای فرار از عذاب است. برای مثال، کسانی که به اردوگاه مرگ آشویتس (Auschwitz) رسیدند، هنگام خروج از قطار به چپ یا راست فرستاده شدند – یک گروه برای کار سخت و یکی برای اعدام فوری.
زندانیان چنان از اتفاقات جاری شوکه میشدند که با تمام وجود سعی میکردند خود را متقاعد کنند بالاخره همه چیز به شکلی درست خواهد شد. اکثر زندانیان داستانهای هولناکی دربارهی اتفاقات داخل اردوگاهها شنیده بودند؛ اما با فرستاده شدن به آنجا، به خودشان میگفتند که قضیه برای خودشان متفاوت خواهد بود. ترکیب این 2 باور و اعتقاد به نهفته بودن معنایی ژرف در اعماق رنج، رویکردی زیبا به زندگی ایجاد می کند که توانایی لذت بردن از “بودن با هرآنچه هست و نیست” را موجب می شود. کسانی که اندکی عشق، شور و نشاط در ذهن خود داشتند و خاطرات خوشی از گذشته در ذهن خود نگه داشته بودند، میتوانستند از خودشان محافظت کنند. جالب است بدانید که زندانیها لباس گرمی برای حفاظت از خودشان در برابر سرمای استخوانسوز زمستان نداشتند و لباسشان در تابستان و زمستان یکسان بود.
در بخش اول، فرانکل بهطور مفصل به شرح زندگی روزانه و تجربیات طاقتفرسا در اردوگاههای کار اجباری میپردازد. او از دید یک روانشناس به این تجربیات نگاه میکند و بررسی میکند که چگونه برخی از زندانیان توانستند از این شرایط هولناک جان سالم به در برند، در حالی که برخی دیگر تسلیم شدند و امید خود را از دست دادند. فرانکل معتقد است که دلیل اصلی بقای برخی افراد، یافتن معنایی برای زندگیشان بوده است. او استدلال میکند که کسانی که معنایی برای ادامه زندگی پیدا کردهاند، توانستند در مقابل رنجها و سختیها مقاومت کنند و زنده بمانند.
قبل از جنگ جهانی دوم از دانشگاه وین در دو رشته پزشکی و فلسفه، مدرک دکترا گرفت. در طول دوران جنگ سه سال از عمرش را در اردوگاه آشویتز، داکاو و دیگر اردوگاه های کار اجباری گذراند. او کتاب انسان در جستجوی معنا را پس از آزادی و بازگشت به وین در طول نه روز نوشت. از این رو است که اساتید و بزرگان موفقیت و رشد فردی بر این باور هستند که وقتی انسان تغییر میکند. ویکتور فرانکل یک عصبشناس و روانپزشک اتریشیالاصل و همچنین بنیانگذار لوگوتراپی (معنادرمانی) بود.
به عنوان مثال، برخی از زندانیان با اینکه گرسنه بودند، به کسانی که نیاز بیشتری داشتند نان می دادند. در واقع، کسانی که توانستند حداقل کمی شادی را در خاطرات خود بیابند، اغلب بهتر از دیگران قادر به زنده ماندن بودند. آنها در اردوگاه ها هیچ آرامشی نداشتند، زیرا مجبور بودند در سرما کارهای سخت انجام دهند. برای مثال، والدینی که برای رفاه فرزندانشان سخت کار می کنند، در رنج خود معنایی پیدا کرده اند.
ما فقط میتوانیم تصور کنیم که زندانیان چگونه روزهای خود را سپری میکردند و در مواجهه با آن همه ستم و قساوت، چگونه عقل و سلامت روان خود را حفظ میکردند. خلاصه انسان در جستجوی معنا میآموزد که معنا و هدف در زندگی، حتی در شرایط غیرقابل تحمل و بیرحمانه، میتواند باعث رشد و استقامت انسان شود. فرانکل از تجربههای شخصی و روانشناختی خود استفاده میکند تا نشان دهد که معنا جویی یک نیاز اساسی انسانی است که به فرد کمک میکند تا با مشکلات زندگی کنار بیاید و به زندگی ادامه دهد. او تلاش کرد که شیوه معنا درمانی، پیدا کردن معنای زندگی و مقاومت در برابر سختیها را به همنوعان خودش بیاموزد.
ویکتور فرانکل (Viktor Frankl) در سال ۱۹۰۵ در وین اتریش به دنیا آمد. ممنونم از شماخلاصه و برداشت خوبی از کتاب بود.من فکر میکنم معنای زندگی همان زندگی کردن است . زندگی که با داشتن رویاهای شخصی و تلاش و شوق برای رسیدن به انها٬ عشق به خدا و آدمی و دلخوشی ها کوچک و بزرگ و همچنین پذیرش ماهیت وجودی انسان معنا و مفهوم زیبایی پیدا میکند. برخی اوقات دستوراتی صادر میشد که بر اساس آن عدهای از زندانیان به اردوگاه دیگری منتقل میشدند. نگاهبانان به زندانیان میگفتند که قرار است به اردوگاه استراحت (Rest Camp) منتقل شوند و اغلب، بیماران و کسانی که توان جسمی نداشتند جزو این فهرست بودند. بسیاری از زندانیان، دیگر متوجه شده بودند که اردوگاه استراحت چیزی جز اتاقهای گاز و درنهایت مرگ نیست؛ استراحتی که چشمهایشان را تا ابد بر روی دنیا میبست.