بدون دلیل مشخص مرسو به سمت مرد عرب تیراندازی میکند که در فاصلهٔ امنی از او از سایهٔ صخرهای در گرمای سوزنده لذت میبرد. وقتی برای اولین بار کتاب بیگانه را خواندیم، افسرده شدیم و متقاعد شدیم که زندگی بیمعناست اما با اضطراب از دست دادن آن درگیر شدیم. مورسو رستگاری و امید را ارائه نمیدهد اما او به من نشان داد که ایجاد عشق با دوست داشتن زندگی، چه معنایی دارد. بر اساس این تصویر، کنار گذاشتن اگزیستانسیالیستها به عنوان لذت گرایان آسان است؛ اما کامو چنین چیزی را در زندگی یا نوشتن خود تجسم نکرد. در طول جنگ جهانی دوم، کامو به یکی از سلولهای مقاومت فرانسه پیوست و زندگی خود را در معرض خطر جدی برای مبارزه با نازیها قرار داد. مورسو ناگهان خشمگین میشود، روحانی را میگیرد و شروع به فریاد زدن میکند.
کتاب نامبرده، ماجرای زندگی مردی است به نام مرسو که در شهر الجزایر به تنهایی زندگی میکند و به شغل کارمندی مشغول است. روزی، تلگرافی به او میزنند و در آن خبر مرگ مادر پیر مرسو را به او میدهند. مرسو چنان نسبت به این قضیه بیتفاوت برخورد میکند که حتی وقتی برای تشیع جنازه به شهر زادگاهش میرود و جنازهی مادرش را میبیند، نه گریه میکند و نه آثاری از اندوه در چهرهاش پدیدار میشود.
ژان-پل سارتر در نقد کتاب بیگانه نوشته آلبر کامو، تفسیری عمیق از شخصیت مورسو و مضامین اصلی اثر ارائه میدهد. سارتر به تحلیل شخصیت مورسو میپردازد و او را نمایندهای از انسانی پوچ که با پذیرش بیمعنایی اساسی زندگی، آرامش مییابد، معرفی میکند. او مورسو را فردی میداند که نه خوب و نه بد است، بلکه صرفاً فردی است که به درک اساسی از بیمعنایی زندگی رسیده و با آن همراه شده است.
پس از گفت و شنودمان، حالا من او را برانداز میکردم. دیدم مردی است با چهرهای ظریف، چشمهای آبی گود نشسته، قدبلند، با سبیلی خاکستری و بلند، و موهایی کموبیش سفید. به نظرم آدمی بسیار منطقی آمد و بهطور خلاصه، به رغم پرشهایی عصبی توی صورتش که دهانش را به یک طرف میکشید، آدمی دوستداشتنی بود. موقع بیرون رفتن خواستم برای دست دادن با او دستم را دراز کنم، ولی به موقع یادم آمد آدم کشتهام.
دیگر چیزی نمیدیدم، فقط شوق لجامگسیختهی مسابقه را احساس میکردم و، میان جرثقیلها و ماشینآلات، بادبانهای رقصان بر پسزمینهی افق و بدنهی کشتیها که از کنارشان میگذشتیم، بال گرفته بودم. من زودتر به کامیون آویزان شدم و برقآسا بالا پریدم. از نفس افتاده بودیم، کامیون، میان گردوخاک و آفتاب، روی آسفالت ناصافِ اسکله جستوخیز میکرد. همسایهٔ مرسو که ریمون سنته نام دارد و متهم به فراهم آوردن شغل برای روسپیان است با او رفیق میشود. مرسو به سنته کمک میکند یک معشوقهٔ او را که سنته ادعا میکند دوست دختر قبلی او است به سمت خود بکشد.
بعد از رفتن کشیش، او متوجه میشود که مورسو خوشحال است زیرا او در واقع از لحظات زندگی خود لذت برده است. او هنگام دیدار خود را مجبور به لبخند زدن کرده و ابراز امیدواری میکند که مورسو تبرئه شود و آنها با هم ازدواج کنند. همانطور که در انتظار محاکمه است، مورسو به آرامی با زندگی در زندان سازگار میشود. انزوا از طبیعت، زنان و سیگار در ابتدا او را عذاب میدهد اما سرانجام خود را با زندگی بدون آنها تطبیق داده و خیلی زود حتی متوجه عدم حضور آنها هم نمیشود. او موفق میشود ذهن خود را مشغول کند و بیشتر روز را میخوابد. بعداً، ریموند از مورسو میخواهد که از طرف او شهادت دهد و مورسو موافقت میکند.
آفرینش هیجانی که با خواندن این داستان تجربه میکنید، تنها از عهده نویسندهای همچون استیون کینگ برمیآید. نظر شما در مورد کتاب بیگانه چیست؟ اگر این کتاب را نخواندهاید، آیا به مطالعه آن علاقهمند شدید؟ لطفا نظرات خود را با ما در میان بگذارید. به جرأت میتوان گفت که تقریبا تمامی کتابهای او حداقل یک جایزه ادبی را از آن خود کردهاند و یا نامزد دریافت جایزه شدهاند، در مجموع وی تاکنون بیش از شصت عنوان جایزه ادبی کسب کرده است. با انتشار کتاب کری و استقبال خوانندگان از سبک نوشتاری کتاب، این نویسنده به سرعت به شهرت رسید، و محبوبیت داستان باعث شد تا دو سال بعد از انتشار فیلمی بر اساس داستان آن توسط برین دی پالما ساخته و روانه بازار شود. مرا در اتاقی که جلو پنجرههایش پرده کشیده شده بود، پذیرفت. روی میزش تنها یک چراغ بود که فقط صندلیای را که به من گفت رویش بنشینم روشن میکرد و خودش در تاریکی قرار گرفته بود.
شخصیت اصلی کتاب مورسو، با رفتارهای خود و تعامل با دیگر شخصیتها، مسائل فلسفی و اجتماعی متعددی را مطرح میکند. او معتقد بود تلاش انسان برای پیدا کردن معنایی در این جهان بینتیجه خواهد بود، بنابراین در جستجوی معنا بودن یا زندگی کردن به طریقی که گویی معنایی در زندگی جاری است، کاری مضحک است. ابسوردیسم شاید در نگاه اول هم معنای اگزیستانسیالیسم به نظر برسد، ولی این دو مقوله با هم تفاوتهایی دارند.
استیون ادوین کینگ که به اختصار با نام استیون کینگ میان مردم شناخته میشود، نویسنده رمان و داستانهای کوتاه است که در 21 سپتامبر 1947 در ایالات پورتلند در امریکا به دنیا آمد. استیون یکی از برترین نویسندههای قرن حاضر محسوب میشود. اغلب آثار کینگ در ژانر وحشت است و میتوان گفت که در حال حاضر استیون کینگ برترین نویسنده ژانر وحشت به شمار میآید.
ثبت ديدگاه