او به یک کاروان ملحق می‌شود که از طریق صحرای بزرگ به سوی مصر حرکت می‌کند. در این مرحله از داستان، سانتیاگو با انگلیسی‌زبان مرموزی آشنا می‌شود که به دنبال کیمیاگر است. این انگلیسی‌زبان تمام زندگی خود را وقف تحقیق در مورد علم کیمیاگری کرده است و به دنبال کیمیاگری است که بتواند فلزات را به طلا تبدیل کند.

مرد انگلیسی در جستجوی گنج خود یعنی سنگ فیلسوف و اکسیر زندگی به دنبال کیمیاگری است که گفته اند در واحه الفیوم عرب زندگی می کند. بلور فروش درک نمی کرد چرا پسر تا این حد مشتاق تغییر است و نمی گذارد همه چیز مثل سابق بماند. او نیز رویای رفتن به مکه را دارد اما می داند این آرزو فقط در حد رویا می ماند و ترجیح می دهد رویایش را داشته باشد زیرا در رویا هیچ نا امیدی وجود ندارد در حالی که سانتیاگو می خواست رویای خود را محقق کند. پیرمرد به او می گوید به سوی اهرام مصر برود و همیشه از نشانه ها پیروی کند زیرا خدا مسیری برای هر کس آماده کرده و نشانه هایی در مسیر قرار داده که باید آن ها را بخواند. سانتیاگو سعی می کند خوابش را فراموش کند و خواندن کتاب جدیدی را آغاز می کند، در این حین با پیرمردی ظاهرا عرب برخورد می کند اما تمایلی به صحبت کردن با او ندارد و سعی می کند به نحوی از او خلاص شود. پائولو کوئلیو در جوانی در سفری که به ایران داشته، در محضر عارفی بنام ضیاءالدین مولوی با اندیشه‌ها و افکار مولانا آشنا شده است.

رویای تکرارشونده در ذهن سانتیاگو، جوان چوپان ماجراجوی اندلسی می‌گذرد. هروقت سانتیاگو زیر درختی که در کنار کلیسا روییده می‌خوابد، این رویا را می‌بیند. در رویایش، بچه‌ای به او می‌گوید که پای اهرام ثلاثه مصر گنجی را جست‌و‌جو کن. سانتیاگو برای تعبیر خوابش پیش زنی کولی می‌رود و کولی در کمال تعجب به او می‌گوید که به مصر برود. او به روح جهان می رسد و می بیند که جهان بخشی از روح خدا است و روح خدا روح خودش است.پسر می تواند معجزه کند، او به باد تبدیل می شود و جان خود و کیمیاگر را نجات دهد. البته حتما با این کتاب آشنایی دارید و آن را خوانده اید یا اگر کتاب کیمیاگر را نخوانده باشید حتما جملات زیبا و معروف این کتاب پرفروش به گوشتان خورده است.

فرد باید غریزه‌ی خودش و چیزهایی که از روح جهان در خودش دارد، ارائه دهد. سانتیاگو در نهایت با گوش دادن به روح جهان، با همه‌ی طبیعت از جمله باد و خورشید ارتباط برقرار می‌کند و به حالت بالاتر می‌رسد. داستانی که در کتاب کیمیاگر توسط پائولو کوئلیو روایت می‌شود، نشان می‌دهد که این جوان در راه رسیدن به افسانه شخصی و هدفی که برای خودش معین کرده است دو بار تا لبه پرتگاه مرگ هم پیش می‌رود. او در این مسیر چندین بار مال و ثروتی بسیار زیادی برای خودش دست و پا می‌کند و دوباره همه را از دست می‌دهد ولی جالب است که هرگز حاضر نمی‌شود که کنار بکشد و افسانه شخصی خودش را فراموش کند. او در تمام طول داستان مطمئن است که گنجی وجود دارد و او باید به این گنج دست پیدا کند.

اما خورشید هم با این که درباره عشق می داند، نمی تواند پسر را به باد تبدیل سازد. در این بخش از کتاب کیمیاگر دریافتیم که قدرت رویای آدمی بسیار بالا است و فرد می­تواند با تلاش و پشتکار به آن دست پیدا کند. با خرید نسخه اصلی کتاب کیمیاگر، شما به سفری جادویی و آموزنده در جستجوی رویاها و آرزوهای خود می‌پیوندید. پسر رویایش را تعریف می کند اما آن ها می خندند و رهایش می کنند. یکی از مردان پیش از رفتن برای سانتیاگو تعریف می کند که دو سال قبل چند بار رویا دیده که در دشت های اسپانیا، در نزدیکی یک کلیسای متروک و کنار درخت چنار گنجی نهفته است اما او آن قدر احمق نبوده  که به آن جا برود. کیمیاگر هنگام صحبت با فرمانده خود را راهنمای سانتیاگو معرفی می کند و ادعا می کند جوان کیمیاگری است که می تواند خودش را به باد تبدیل کرده و اردگاه را از بین ببرد.

در «کیمیاگر»، تنهایی به عنوان بخشی از سفر درونی و رشد فردی سانتیاگو نشان داده می‌شود. او در طول مسیرش لحظاتی از تنهایی را تجربه می‌کند، اما این تنهایی به او فرصت می‌دهد تا با خود و صدای درونی‌اش ارتباط برقرار کند. در این لحظات، او به شناخت عمیق‌تری از خود و جهان اطرافش می‌رسد و با نیرویی معنوی و کائناتی همسو می‌شود. پائولو کوئیلو به این نکته اشاره می‌کند که تنهایی می‌تواند دریچه‌ای برای فهم بهتر خود و جهان باشد. در «کیمیاگر»، عشق به عنوان یکی از نیروهای اساسی و الهام‌بخش در زندگی انسان‌ها مطرح می‌شود. عشق در این کتاب نه تنها به عنوان رابطه‌ای عاشقانه بین دو نفر، بلکه به عنوان نیرویی عمیق و معنوی که انسان‌ها را به سوی رویاهایشان هدایت می‌کند، تعریف شده است.