یعنی حتی چهره همسرش رو هم نمیشناسه و فقط از روی لباس، لحن صدا، بوی عطر و اینا میتونه تشخیصش بده.۱- این مشکلش هیچجوره برام قابل تصور نبود! ۲- املیا به آدام نمیگه که فلانی تو مهمونی صدبار از جلو چشمشون رد شده. این درحالیه که اون فرد پوشش همیشگی مخصوص خودشو داشته و با توجه به توضیحات نویسنده، آدام باید از روی ظواهر لباسش فرد رو میشناخته!
نخستین اثر او، گاهی دروغ میگویم، در سال ۲۰۱۷ به چاپ رسید و موفقیت چشمگیری به دست آورد و به زبانهای متعدد ترجمه شد. سنگ، کاغذ، قیچی چهارمین رمان آلیس فینی است و خیلی زود توانسته موفقیت رمان اول نویسنده را تکرار کند و به فهرست پرفروشهای بین المللی راه یابد. شخصیتهای این رمان در فضایی برفی و وهم آلود که یادآور فیلم هیجان انگیز درخشش، اثر استنلی کوبریک، است به تدریج رازهای زندگی یکدیگر را کشف میکنند. رمان سنگ کاغذ قیچی پس از انتشار در سال ۲۰۲۱، با استقبال وسیعی از سوی مخاطبان روبهرو شده است.
این زوج به سفر میروند تا از این بخت نیز استفاده کنند. هتلی که برای آنها در نظر گرفته شده، کلیسایی قدیمی است که تغییر کاربری داده است و این زوج تنها ساکنانش هستند. پس از مدتی ماندن در هتل متوجه میشوند هیچ چیز عادی نیست.
این رمان را «سحر قدیمی» به فارسی برگردانده و «نشر نون» آن را به چاپ رسانده است. آدام از روی رمانهای جناییِ نویسندهی محبوبش، هنری وینتر، برای تلویزیون فیلمنامه مینویسد که از قضا پدر همسر اولش نیز هست. او از اینکه همهچیز را حتی رابطهاش با املیا را فدای قوامِ حرفهاش بکند هیچ ابایی ندارد.
آن ها همسایه ای مرموز و انزواطلب به نام «رابین» دارند که باعث وحشت «آملیا» می شود وقتی او می بیند که «رابین» پشت پنجره خانه ایستاده و به آن ها خیره شده است. داستان خیلی زود پیچ و خم هایی خطرناک به خود می گیرد و روایت هر کدام از این سه شخصیت، «جعبه پاندروایی» را می گشاید که سرشار از اسرار، دروغ ها و خیانت های ریز و درشت است. گاه تمام سرمایهگذاری عاطفیات را بر روی یک آدم قرار میدهی و زمانی که او میرود یا دیگر مانند سابق نیست، تو خالی خالی میشوی. گویی در یک قمار بزرگ همهی سرمایهات را باخته باشی. این همان احساسی بود که این اواخر آدام و کاملیا، هر دو در حال تجربهی آن بودند. رمان سنگ، کاغذ قیچی (Rock Paper Scissors) کتابی عاشقانه نیست!
این زوج همسایهای مرموز و انزواطلب به نام «رابین» دارند که باعث وحشت «آملیا» میشود. وقتی آملیا، این همسایه را میبیند که پشت پنجرهٔ خانه ایستاده و به آنها خیره شده است، میترسد. روایت هر کدام از این سه شخصیت، «جعبهٔ پاندروایی» را میگشاید که سرشار از اسرار، دروغها و خیانتهای ریز و درشت است. کتاب «سنگ، کاغذ، قیچی» رمانی نوشته «آلیس فینی» است که نخستین بار در سال 2021 به چاپ رسید. «آملیا» و «آدام رایت»، زوجی که در مرکز این داستان قرار دارند، در حال گذراندن آخرهفته خود در ارتفاعات اسکاتلند هستند، با این احتمال که شاید بتوانند ازدواج ده ساله خود را از نابودی نجات دهند.
اگر نگذاری کسی زیادی نزدیک شود، آسیب نمیبینی.امروز را تنها گذراندم و بخشهایی از نیویورک را دیدم که ندیده بودم و در همان حال تو بههمراه هنری وینتر در شهر میگشتی. شاید آن نویسندۀ مُسن یا معدود دفعاتی که در کنارش بودی برایت جالب باشد، اما در زندگی واقعی، او یک آدم منزوی است، زیادی مشروب مینوشد و راضی کردنش خیلی سخت است. نمیتوانم این چیزها را به تو بگویم، چون نباید بدانم.
اکثر دوستان همسنوسال ما والدین مسن یا فرزندان خردسالی دارند که نگرانشان باشند، اما ما فقط همدیگر را داریم. بدون پدر و مادر، بدون خواهر و برادر، بدون فرزند؛ فقط خودمان. کمبود آدمهایی برای عشق ورزیدن، چیزی است که ما همیشه در آن باهم مشترک بودهایم. وقتی پدرم رفت، خیلی کوچکتر از آن بودم که چیزی درمورد او به یاد بسپارم و مادرم زمانی مُرد که من هنوز مدرسه میرفتم. دوران کودکی همسرم هم کمتر از ماجرای الیور توئیست نیست؛ او قبل از تولدش یتیم بود. مهمانان تا حالا دیگر میدانند کلیسا مال هنری است و او مُرده.
رابین دوست دارد ریزریز بیسکویت را گاز بزند، لبههای بیرونی را بخورد تا جایی که فقط مرکز مرباییاش باقی بماند ـ کاری کند که لذت خوردنش تا حد ممکن طولانیتر شود. خواندن این رمان را به دوستداران ژانر تریلر، معمایی، جنایی و داستانهای پرتعلیق و مهیج پیشنهاد میکنیم. گاهی فکر میکنم ترس از سقوط است که باعث میشود آدمها اشتباه کنند. وقتی جوانیم، هنگام دویدن یا بالا رفتن یا پریدن تردید نمیکنیم و نگران صدمه دیدن یا تحمل شکست نیستیم. طرد شدن و زندگی واقعی ترسیدن را یادمان میدهد، اما اگر حقیقتاً چیزی را بخواهی، باید خطر کنی. خاطرات تغییر میکنند و رؤیاها به حقیقت محدود نمیشوند، برای همین است که همۀ چیزهایی را که او میخواهد به یاد بیاورد یادداشت میکنم.
نقاط مشترک زیادی داشتیم و چیزهای یکسانی از زندگی میخواستیم یا حداقل من اینطور فکر میکردم. شاید دنبال کس دیگری است، چون من که تغییر نکردهام. اگر هر داستانی پایان خوشی داشت، دیگر دلیلی نداشت دوباره از نو آغاز کنیم.
ثبت ديدگاه