حالا هم حافظه‌ی کوتاه‌مدت او آسیب دیده و هر روز خاطراتش پاک می‌شوند. دقیقا یازده سال پیش بود که بروک در دادگاه علیه دوست‌پسر آن زمان خود، شین، شهادت داد؛ شهادتی که منجر به محکومیت شین به حبس ابد شد. اما ترامای این واقعه همچنان خواب راحت را از بروک گرفته و بازگشت به خانه به معنی مواجهه‌ی دوباره با این گذشته‌ی ناراحت‌کننده است. نیک باستر، صاحب متل در ابتدا رفتاری دوستانه دارد، اما کویین مدام احساس می‌کند که چیزی درباره‌ی رفتارهای او یا گذشته‌ی متل جور درنمی‌آید. با وجود کولاکی که انگار بساطش جمع‌شدنی نیست، کویین می‌فهمد که خطر بیش از آنچه تصورش را می‌کرد بیخ گوشش قرار دارد.

او به همراه نامزد و دوستانش به تعطیلات رفته بوده‌اند که نامزد و دوستانش به دست یک روانی به قتل می‌رسند. به جز ادعای سرقت ادبی، در «یادت هست» یک چالش بزرگ و مهم‌تر پیش پای مک‌فادن بوده که به کاراکتر تس بازمی‌گردد. او هر روز که چشم باز می‌کند هیچ خاطره‌ای از روز قبل ندارد و باید یک سری اطلاعات تکراری را مرور کند. پیاده کردن این ایده، بدون آنکه بیش از اندازه تکراری به نظر برسد، کاری دشوار است. البته نمی‌توان داستانی درباره‌ی فراموشی نوشت و ماجرا برای خواننده کمی تکراری نشود؛ اما مک‌فادن با تعلیق و پایان‌بندی غیرمنتظره‌ی خود این کمبودها را جبران می‌کند.

میلی کالووی که تقریباً ناامید می‌شود، پس از یک هفته و بر خلاف انتظارش، تماسی از خانم وینچستر دریافت می‌کند که او را برای آغاز کارش، دعوت می‌کند و شروع به کار خدمتکار در خانه مجلل با وقایعی ترسناک، همراه می‌شود. داستان کتاب بخش دی، که می‌توان آن را یک رمان روان‌شناسانه و دلهره‌آور دانست، به یک دانشجوی پزشکی به نام ایمی برنر می‌پردازد که در یک بیمارستان دوره‌ی کارورزی خود را می‌گذراند. ایمی، از زمان ورود به این بیمارستان، به دلایلی شخصی که ما در آغاز داستان از آن‌ها اطلاعی نداریم، از بخش دی، که بیماران مبتلا به اختلال‌های روانی شدید در آن بستری هستند، دوری کرده است.

وقتی میلی صدای گریه‌ها و فریادهای وندی را می‌شنود و لباس‌خواب خون‌آلود وندی را می‌بیند، تصمیم می‌گیرد هرطور شده از ماجرا سردربیاورد. او با وجود اینکه از دخالت کردن در ماجراهای خانوادگی نینا وینچستر، هیچ خاطره‌ی خوشی ندارد، پشت در اتاق مهمان آنچه را که نباید ببیند، می‌بیند. پس از شروعی میخکوب‌کننده، فریدا مک‌فادن داستان زندگی شخصیت اصلی مجموعه‌ی خدمتکار، میلی کالووی، را از سر می‌گیرد. میلی چند سال بعد از ماجراهایش در خانه‌ی وینچستر، باز هم به دنبال شغلی جدید می‌گردد.

از دیگر ویژگی‌های متن مک‌فادن می‌توان به ساده و سرراست بودن آن‌ها اشاره کرد. به نظر می‌رسد پیشینه‌ی فریدا مک‌فادن در زمینه‌ی پزشکی، به بهترین شکل در سبک نوشتاری کتاب‌های او نیز مشخص می‌شود. توضیحات او مختصر هستند اما به خال می‌زنند؛ داستان تمرکز و انسجام خود را از دست نمی‌دهد و دیالوگ‌ها هم در حفظ سرعت داستان نقشی اساسی دارند.

نورا مصمم است که گذشته‌اش را پشت سر بگذارد؛ او نام خانوادگی‌اش را عوض کرده و موفق شده به آرزویش که می‌خواست روزی جراح شود، برسد. نورا از صمیمی شدن با دیگران و حتی نگه‌داری از حیوانات خانگی وحشت دارد که نکند روزی روح ترسناک گذشته‌ی وحشتناکش در او حلول کند. بعد تصویر مندی جوهانسون روی تلویزیون نقش می‌بندد. پوست شیری‌رنگ با چشم‌های آبی درشت و موهای بلند تیره دارد. در عکس نصفه‌ونیمه می‌خندد و آدم خوبی به نظر می‌رسد. مندی جوهانسون بیست‌و‌پنج‌ساله‌ی اهل سیاتل از یک هفته و نیم گذشته گم شده است.