در آخرین اجرا صاحب رستوران از شرلی توقع دارد که برای مهمانان رستوران پیانو بنوازد ، اما به او اجازه نمی دهد همانند یک انسان در همان رستوران غذا بخورد . شرلی که در تمام طول سفر بی احترامی های میزبانان قبلی را با احترام و سکوت پاسخ داده ، این بار جرات می ورزد تا از خود دفاع کند و بگوید یا در رستوران مانند دیگران غذا می خورد و یا اجرا نخواهد کرد . تونی این بار از او چیزی نمی خواهد ، اما با حمایت هایی که در طول سفر به عنوان یک دوست از او نموده است ، او را از تنهایی در آورده و به او جرات بخشیده است (تونی حتی به همراه شرلی به مسافرخانه درب و داغان مخصوص سیاهپوستان رفته تا او تنها نباشد). در نهایت خوشحال و راضی از تصمیم خود و اینکه توانسته در برابر خشونت و تبعیض و بی عدالتی جرات نه گفتن داشته باشد ، به همراه تونی به یک بار مخصوص سیاهپوستان می رود . پیانو می زند(البته اول لیوان نوشیدنی جا مانده روی پیانو را کنار می گذارد) . هرچند هنوز هم خطر و خشونت وجود دارد ، ولی این بار تونی با اسلحه اش مراقب شرلی و خودش هست.
محور اصلی داستان فیلم کتاب سبز حول یک مرد سفیدپوست احمق و دوستداشتنی شکل میگیرد که پس از گذراندن کمی وقت با یک مرد سیاهپوست که در نگاه اول منزوی و غیرقابل دوستداشتنی است و چند مرتبه کتک خورده است، یاد میگیرد که کمی نسبت به سیاهپوستان «دلسوزانهتر» عمل کند. داستان فیلم الهام گرفته شده از دوستی واقعی بین تونی واللونگا، بادیگارد و راننده ایتالیایی آمریکایی اهل برانکس است که از سوی پیانیست سیاهپوستی به اسم دان شرلی استخدام میشود تا راننده و محافظ شخصی او در تور کنسرتهای جنوب آمریکا در سال 1962 باشد. داستان فیلم اغلب اوقات خندهدار است، لحظات برجسته و متفاوتی دارد و ظاهرا احساس داخل فیلم به درستی منتقل میشود. کتاب سبز درسی است که میتوان هر روز افراد ناامید از آینده، آن را مرور کنند. کتاب سبز به خطر بی ادعا بودن شاید به مرزهای یک شاهکار سینمایی نزدیک نمیشود ولی از هر لحاظ و با احتساب هر پارامتر سینمایی فیلمی درخشان و قابل قبول و نقطه عطفی در کارنامه سینمایی پیتر فارلی به عنوان یک کارگردان و نویسنده فیلمنامه است.
از آن نوع تجربهها که مدتی بعد دلتنگش بشوید و بار دیگر به آن سر بزنید. تونی و دان در ابتدا با هم درگیر می شوند زیرا تونی احساس ناراحتی می کند که از او خواسته می شود با ادب بیشتری رفتار کند. با پیشروی تور، تونی تحت تأثیر استعداد دان در پیانو قرار می گیرد و به طور فزاینده ای از برخورد تبعیض آمیزی که با دان در زمانی که روی صحنه نیست می شود، وحشت زده می شود.
زمانی که داستان او را شنیدم، به من امید داد و میخواستم این امید را با شما در میان بگذارم. چون ما هنوز در زمانهای زندگی میکنیم که بین افراد فرق گذاشته میشود. اگر شما بتوانید با این فیلم همذاتپنداری کنید و با مفهوم آن تفاهم داشته باشید، تمامی افراد میتوانند این کار را انجام دهند. اگر بخواهیم واقعگرایانه بگوییم، چند سکانس در فیلم وجود دارد که مخالف صحبتهای بالا است.
جنس خشم ماهرشالا علی، بسیار ظریف و درونگرایانه است؛ درست مثل شخصیت دان شرلی در این فیلم. در تک تک سکانسهایی که وی مورد رفتاری تبعیضآمیز قرار میگیرد، میتوان خشم فروخورده و درونی او را حس کرد، خشمی که میخواهد جهان و تمام نژاد پرستان را در آتش خود بسوزاند، اما یک نفس عمیق و چند ثانیه سکوت این هیولا را به اعماق وجود دان شرلی پرتاب میکند. به تصویر کشیدن این چنین خشمی، با چنین عمق و ظرافتی، تنها از ماهرترین بازیگران ساخته است و علی به زیبایی تمام از پس این کار برآمده است. او حتی وقتی بالاخره این هیولا را از بند خود رها کرده و زیر باران فریاد زده و اشک میریزد هم در کمال تسلط و زیبایی این کار را انجام میدهد تا توانایی خود در مدیریت و نمایش احساسات را به رخ بکشد. حال چنین شخصیتی در تقابل با دان شرلی نوازنده، ثروتمند، مبادی آداب و مانند تونی مغرور قرار میگیرد. با این ویژگیها متوجه میشویم تضاد تونی و دان دیگر فقط در رنگ پوست نیست بلکه این تضاد بسیار ریشهایتر است.
با حفظ درونمایه طنز و وفادار بودن به سبک کلی کارگردانی پیترفارلی بدون اینکه کام بینندگان را با مواجه شدن با فیلم تلخ در باب نژاد پرستی و سیاه پوستان آمریکا تلخ کند به خوبی توانسته در این فیلم جدای از فراهم کردن فضایی دلپذیر و دلچسب برای مخاطب به اهداف خود دست پیدا کند. او برای این کار به خوبی توانسته است که مواد موجود را برای این کار گردهم آورد و زیر بنای این کار فیلمنامهای دقیق و گیرا است که توسط برایان کورلی و پیترفارلی به رشته تحریر در آمده است. دان نیز بهعنوان سیاه پوست، اعتراضی صریح و به شکل مرسوم در دیگر فیلمها که غالبا با دیالوگ گفته میشود ندارد. موسیقی او و تاکید بر سرعتِ نواختنش، هم حسی از جنس اعتبار بخشیدن به خود دارد (بهگونهای که دان با خود نمائی در نواختن پیانو انگار فریاد میزند که ما سیاه پوستان را ببینید!) و هم حسی صلح آمیز و شاعرانه را در دل تونی و دیگر سفید پوستان شبیه به او میکارد. در سکانسی که دان، در تقابل با کارگران سیاه پوستی که بر سر زمین کار میگنند قرار میگیرد، ممکن است از خودمان بپرسیم آیا دان به واقع دغدغه آنها را دارد؟ حتی ممکن است این سؤال خود شخصیت نیز باشد.
کتاب سبز به عنوان یک فیلم جادهای دارای دو شخصیت درخشان و صد البته بستری فراهم و اماده برای درخشش دو شخصیت اصلی است. این امر وقتی با فیلمنامهای قوی و بازی درخشان و صد البته تدوینی چابک و دلنواز همراه میشود، در عین بی ادعایی تصویری تأثیر گذار و ماندگار از فیلمی روشنگر در باب نژادپرستی و تضاد بین ابنا بشر به نمایش میگذارد. موسیقی ملایم و دلکش فیلم که کمک خوبی برای حاکم شدن جو تقریباً طنز فیلم است به خوبی در دوری از درافتادن فیلم در ورطه فیلمهایی در باب نژاد پرستی نظیر مالکوم ایکس و یا در هم شکستن (کراش) مؤثر است. در نتیجه او پس از آن لحظه و در تمامی مدت باقیمانده فیلم دیگر چنین رفتار توهینآمیزی را از خود نشان نمیدهد.
ثبت ديدگاه