بالاخره، دست سرنوشت پدر سرگی را هنگامی که مشغول درمان دختری بیمار است، به گناه وا می‌دارد. در حقیقت، مسیر برای کنیاز تا حدودی ساده‌تر از ایوان ایلیچ است. پدر‌سرگی برخلاف ایوان ایلیچ راهی برای گریز از درد و رفع‌ورجوع مشکلات دارد. کنیاز نقش عوض می‌کند و از آجودان به روحانی تغییر می‌کند. چنین است که کنیاز پهلوبه‌پهلوی ایوان ایلیچ راه می‌رود اما از او در یک مسیر مشترک فاصله می‌گیرد. او حقیقت را نهایتاً در جایی گمان می‌کند که کشف کرده است.

لئو تولستوي در سال ۱۸۶۲ با زنی جوان به نام «سوفیا» ازدواج کرد و حاصل اين ازدواج سيزده فرزند بود. دوره‌ي اول آن شادکامی و سرخوشی بود و تولستوی شاهکارهای ادبی خود «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» را در این دوران نوشت. بعد از انتشار اين دو رمان شهرت تولستوی به خارج از روسیه رسید و نویسنده‌ای جهانی شد. اما در همین دوران کلیسای ارتدوکس و تزار‌های روسیه کنترل و نظارت بر فعالیت‌های او را بیشتر کردند. پیش‌نویس کتاب‌هایش ضبط و توقیف می‌شد و شایعه‌ی روان‌پریش بودنش در همه‌جا به گوش می‌رسید. در نهایت با انتشار کتاب «رستاخیز» از کلیسای ارتدوکس حکم ارتداد برای تولستوی صادر شد.

اگر می‌توانست به مردم خدمتی بکند یا مشکلی را با راهنمایی برای‌شان آسان سازد یا ستیزه‌جویانی را آشتی دهد هرگز سپاسی نمی‌دید زیرا جایی ماندنی نمی‌شد و به‌تدریج خدا در او تجلی می‌کرد. مثلا ترتیبی می‌دادند که او کار بدنی نکند و همه احتیاجاتش را مهیا می‌کردند و از او فقط می‌خواستند که تبرک خود را از نیازمندانی که مقصودشان همان بود و به منظور دریافت آن به صومعه می‌آمدند، دریغ نکند. تا اینکه روزی به خاطر نداشتن اطلاعات و مدارک شناسایی دستگیر شده و به سیبری فرستاده می شود. او در آنجا نزد دهقانی مشغول کار شده و به کودکان درس می دهد و از بیماران پرستاری می کند. کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد وینش محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی می باشد.

داستان با دوران کودکی و جوانی شاهزاده ای استثنایی و جذاب به نام استپان کاساتسکی (Stepan Kasatsky) و در شهر پترزبورگ روسیه آغاز می شود. گویی بهترین و بزرگترین چیزها در سرنوشت شاهزاده ی جوان مقدر شده است. اما در دوران جوانی دلباخته ی دختری جذاب، دوشیزه کنتس ماری می شود و به سهولت درخواست ازدواجش مورد پذیرش قرار می گیرد. این کتاب  درباره‌ی زندگی پر فراز و نشیب شاهزاده‌ای به نام استپان کاساتسکی است. او دلباخته‌ی دختری است و در آستانه‌ی ازدواج با او قرار دارد اما زندگی برای او برنامه‌ای دیگر در نظر دارد. برنامه‌ای که او را تغییر می‌دهد و به سمت دیگری می برد این پسر شیفته‌ی شهرت است اما به‌جای نزدیک شدن به زنان راه تقوا پیشه می‌کند، انگشتانش را از دست می‌دهد و مسیحی‌ای تندرو می‌شود.

باادب و مهربانی با او حرف می‌زدند اما رفتارشان نشان می‌داد که او را از خود نمی‌دانند و تصمیم گرفت که میان این‌ها نیز خودی باشد. همیشه هدفی دیگر نیز داشت که آن را دنبال می‌کرد و این هدف، هر قدر هم ناچیز بود، او تمام توان خود را صرف رسیدن به ان می‌کرد و برای ان زنده بود تابه آن دست یابد. «خدایا، یعنی آن‌چه در کتاب زندگی قدیسان نوشته است حقیقت دارد؟ آیا به راستی شیطان برای اغوای انسان به گناه به‌صورت زنی درمی‌آید؟ بله، صدای زنی است، و چه صدای نرم و وآزرمگین و چه دلنشین! زندگی‌اش همه محنت بود، اما نه به سبب روزه داشتن و دعا خواندن. مشقت اصلی مبارزهٔ باطنی بود، مبارزه با خود، به‌طوری که هیچ انتظار نداشت که کار تا به این اندازه دشوار باشد.

او در طی این سفرها با نویسندگان بزرگ جهان ازجمله «چارلز دیکنز» آشنا شد و تحت تأثیر «ژان ژاک روسو» قرار گرفت. کتاب پدر سرگی که در سال هزار و سیصد و هشتاد و شش چاپ شده می باشد.این اثر توسط لئو تولستوی نوشته شده است.که انتشارات آن نسیم دانش می باشد.و با ترجمه مهناز صدری انجام گرفته است. “پدر سرگی” داستانی است که توسط لئو تولستوی بین سالهای 1890 تا 1898 نوشته شده و برای اولین بار در سال 1911 پس از مرگ وی منتشر شد.داستان از کودکی و جوانی شاهزاده استپان کساتسکی آغاز می شود. او در آستانه عروسی خود فهمید که نامزد خود کنت مری کروتکووا با تزار نیکلاس اول محبوبش رابطه برقرار کرده است. با وجود دور شدن از جهان ، او هنوز به خاطر این که زندگی او را به طرز چشمگیری تغییر داده است ، به یاد می آوریم.

زندگی‌اش همه محنت بود؛ اما نه به سبب روزه‌داشتن و دعاخواندن. بعد از اینکه سرگی به صومعه‌ای می‌رود در آنجا به واسطه نوع زندگی و تقدسی که پیدا می‌کند، مشهور می‌شود و آوازه‌اش به گوش مردم می‌رسد. مردم هم برای دیدن او مشتاق می‌شوند؛ در این بین، گرفتار وسوسه ارتباط با زنی می‌شود؛ اما در همین حین، با تبر انگشت خودش را می‌برد تا به این وسیله مرتکب گناه نشود. این کتاب مثل اثر قبلی تولتز فقط از جملات او نیست، بلکه سرشار از عقاید و نوشته های نویسندگان بزرگ دنیا همچون بودلر، کامو، فروید، کافکا، تولستوى و… است. از دیگر فعالیت‌های اجتماعی او، پشتیبانی از زندانیان سیاسی، دینی و سربازان فراری بود. مشقت اصلی مبارزه باطنی بود، مبارزه با خود، به طوری که هیچ انتظار نداشت که کار تا به این اندازه دشوار باشد.

پس از سال‌ها، شهرت پدر سرگی بیشتر می‌شود و عده‌ی زیادی برای دیدن او به کلیسا می‌آیند اما او هنوز خود را در رسیدن به ایمان واقعی ناکام دیده و می‌داند که غرور و هوس در درونش از بین نرفته است. این احساسات متناقض و پرسش‌های اخلاقی، مسیر زندگی این مرد را تغییر می‌دهد و تصمیمات جدیدی برای آرام کردن درونش می‌گیرد. داستان از دوران کودکی و جوانی شاهزاده استپان کاساتسکی شروع می‌شود؛ مردی زیبا و جذاب که همواره در زندگی خود می‌خواهد نفر اول باشد و به نوعی دچار غرور و تکبر فراوانی است. او که می‌خواهد با نامزدش کنتس ماری کوروتکووا ازدواج کند، نزدیک عروسی متوجه می‌شود که زن محبوبش قبلا معشوقه تزار بوده و همین موضوع شاهزاده را بسیار ناراحت می‌کند. داستان کتاب در مورد شاهزاده جوانی است که قصد ازدواج با یکی از ندیمه‌های ملکه را دارد اما درست یک ماه قبل از ازدواجش متوجه می‌شود که نامزدش قبلا معشوقه تزار بوده است.

او در جبهه‌های جنگ حضور داشت و به همين دليل موضوعات ناب بسياري در اختيارش قرار داشت و در همان دوران «حکایت‌های سواستوپل» را نوشت. مجموعه‌ای از سه داستان کوتاه که تولستوی  به کمک تجربه‌های شخصی‌اش، چهره‌ی خشن و بی‌رحم جنگ را در آن روایت کرد. پس از مواجهه با یک دختر جوان و ترک صومعه، به دنبال پاشنکا، زنی که سال‌ها پیش به او آسیب رسانده بود، می‌رود. در نهایت، او به سیبری می‌رسد و به عنوان کارگر در یک مزرعه مشغول به کار می‌شود، جایی که به آموزش کودکان و کار در باغ‌ها می‌پردازد. این داستان از اوج امید تا تنهایی و رستگاری او را روایت می‌کند.

به این معنا که سودایی شعله‌ورش می‌داشت که در هر کاری که در زندگی پیش می‌گرفت موفق شود و به‌کمال. مثلاً در درس های دانشکده یا تمرین‌های نظامی به‌قدری جدیت می‌کرد که همه به او آفرین گویند و نمونه‌اش بشمارند. اما دقایقی می‌رسید که آن‌چه او را زنده می‌داشت و به زندگی‌اش معنایی می‌بخشید ناگهان به چشمش تیره می‌آمد. البته اعتقادش را به آن از دست نمی‌داد ولی دیگر آن را عیان نمی‌دید. نمی‌توانست یقینی را که می‌خواست در خود فراخواند و خاطراتش، و هیهات، پشیمانی از پیش گرفتن این راه بر دلش می‌تاخت. اگر از علاقه‌مندان به ادبیات روسیه و داستان‌های خارجی هستید، این کتاب برای شما مناسب است.