یعنی محکمهٔ محاکمه و قصر در داستان قصر باید برچیده شود. خود نابود خوهند شد، چنانکه در محاکمه و قصر میبینیم چگونه قهرمانان این دو داستان سرانجام نابود میشوند. طولی نمیکشد که کا.احساس میکند حالش دارد در این تالار متعفن به هم میخورد و اگرچه با دختر زیبایی که ظاهرا با دادگاه در ارتباط است حرف میزد باز هم احساس میکند که حالش خوب نیست. سرانجام به کمک آن دختر زیبا و مردی که از کارمندان دادگاه است از راهروهای پر پیچ و خم دادگاه میگذرد و به خیابان میرسد. وقتی که خود را در هوای تازه و خنک بیرون دادگاه مییابد به حالت عادی برمیگردد.
این همان روحیه ای است که برای خواندن کتاب محاکمه به آن نیاز داریم و به واقع، خواندن آثار دیگر این نویسنده هم نیازمند همین روحیه است. او معما را به سطح بالاتری می برد؛ سطحی که در آن، سرنخ ها، مدارک و فضای هیجان و عدم اطمینان، ورای صحنه ی جرم می روند و به دنیای پیرامون نفوذ می کنند. در این رابطه، همان طور که تعریف کافکا از ادبیات بیان می کند، تمام آثار ادبی تا حدی با رمز و راز همراه هستند. را روایت میکند که یک روز صبح بیدار میشود و متوجه میشود که به اتهام یک جرم نامشخص دستگیر شده است. در حالی که روندهای قانونی مبهم و پیچیدهای در اطراف او پیش میرود، K. تلاش میکند تا موقعیت خود را درک کرده یا دیگران را از بیگناهی خود قانع کند.
چون همون طور که میدونین کتاب های فرانتس کافکا بعد از مرگش و از روی دست نوشته هاش جمع اوری و منتشر شده. اما ژوزف کا.تا آخرین لحظه امیدش را به رستگاری از دست نمیدهد، یعنی با وجود بودن تمام شرایط منفی باز هم امیدوار است و مانند قهرمانان دیگر کافکا تا آخرین دقایق تلاش خود را برای زنده بودن و مبارزه کردن میکند تا شاید پیروز شود. قهرمانان کافکا حتی هنگام رویارویی با مرگ میانگارند که شاید امکاتن نجاتی باشد. آدم شکست خورده کسی است که در برابر مشکلات اقدامی برای خنثی کردن آنها نکند و دقایق زندگی از بیگناهی خمد دفاع میکند و تا پایان داستان امید دارد که قضات در بارهاش تصمیمی عادلانه بگیرند. پس این دنیای رجالههاست که باعث نابودی یک انسان اصیل و شریف میشود. در روزههای بعد آن خانم مستأجر جوان جدا از روبرو شدن با کا.خودداری میکند ولی کا.قصد دارد با او رابطهٔ دوستی برقرار کند.
او جنگ جهانی اول را مشاهده کرده بود و به شهرهای مختف نیز سفر می کرد.او در طول عمر خود از لذت هایی مانند استقلال فردی، زندگی خانوادگی و عشق محروم ماند، به پدر و مادرش وابسته بود و در ۳۰ سالگی در خانه پدری زندگی می کرد. فرانتس کافکا سر انجام در سوم ژوئن سال ۱۹۲۴ در آسایشگاهی در وین در اثر سل در گذشت. یک مرتبه کا.میبیند که او را در آغوش گرفته است و دارد میبوسد ولی خانم جوان به این کار او اعتراضی نمیکند. ناگهان برادرزادهٔ خانم صاحب پانیسون وارد اتاق مجاور میشود و بلافاصله رفتار آن خانم مستأجر جوان با کا.تغییر میکند و او را با عصبانیت از اتاق بیرون میراند.
واقعیت تصویر او همیشه از قلمرو تخیل فراتر می رود و نمی توان گفت کدام بهتر است. نوشتار «طبیعتگرایانه»، گستاخی تردید میلسون نسبت به دنیای خیالانگیز یا خیالانگیز است که بهدلیل محدود بودن تصویر، واقعی به نظر میرسد. درست است که اقتباس اورسون ولز از رمان کمی با اشارات سیاسی مککارتیسم آمیخته است، اما بازی بینظیر آنتونی پرکینز و خود ولز، و همینطور موفقیت ولز در ساختن فضای سنگین و دستنیافتنی دادگاه تردیدی در درخشان بودن اقتباس باقی نمیگذارد. اما گفتهاند کافکا بعضی از فصلهای رمان را در کافهای برای دوستانش میخواند و چنان بلند بلند به آن میخندیدند که گاهی از کافه بیرونشان میکردند.
ثبت ديدگاه