آنها هر جمعه و شنبه به طرف مرکز شهر راه میافتند و هر جور دوست دارند زندگی میکنند و سرگرم عیش میشوند و سر آخر شاید دعوایی هم چاشنی کار کنند. بعد، سالی یکی دو بار به مناطق تفریحی در کشورهایی مثل اسپانیا، يونان و کانادا میروند. و همان کارها را با کمی شدّت بیشتر، تکرار میکنند. یک میمون دوان دوان دور میشود تا برای انتقامش نقشهی موذیانهای بکشد؛ میرود تا راههایی برای تولید ضعف در آنها که قویتر از او هستند و او را خوار کردهاند، پیدا کند. و وقتی این کار کامل شد، آن وقت میشود دست به شرارت زد.
برنین تأثیری عمیق بر تفکر فلسفی رولندز گذاشت و او را به ارزیابی مجدد نگرشاش به عشق، خوشبختی، طبیعت، و مرگ سوق داد. کتاب شیوه گرگ یک منبع ارزشمند برای افرادی است که به دنبال بهبود مهارتهای فردی و حرفهای خود در زمینه مذاکره، فروش، و تأثیرگذاری هستند. این کتاب با الهامبخشی، داستانهای قوی، و راهکارهای عملی، خواننده را به یک سفر توسعه شخصی و حرفهای هدایت میکند. کتاب شیوه گرگ همچنین به بررسی مهارتهای رهبری و تأثیرگذاری در سازمانها میپردازد. گرگ وال استریت با توجه به تجربیات خود در موقعیتهای مختلف، راهکارها و اصولی را بیان میکند که یک رهبر مؤثر باید آنها را در کار خود بهکار بگیرد.
بعضی وقتها آنها ناخوشایندترین زمانهای قابل تصوّر هستند – تاریکترین لحظات زندگی ما. عالیترین لحظههای ما وقتیاند که ما در بهترین سطح خود هستیم. و اغلب این وضعیت برای ما به راستی هولناک است. اگر مسلّم میگیریم که معنی زندگی عبارت است از یک هدف، پس باید امید داشتهام که هیچ وقت به آن هدف دست پیدا نکنیم. اگر معنی زندگی در هدف نهفته باشد، شرطی ضروری برای ادامهدار بودن معنی زندگی، ناکامی ما در دست یافتن به آن هدف است. تا آنجا که میتوانم درک کنم، این ناکامی معنی زندگی را به امیدی بدل میکند که هرگز نمیتواند تحقق پیدا کند.
امّا فایدهی امیدی که هرگز نمیتواند تحقق پیدا کند، چیست؟ یک امید بیهوده نمیتواند به زندگی معنی بدهد. سیزیف بیتردید این امید بیهوده را در سر داشت که سنگ بزرگ وقتی برای اولین بار به بالای تپه غلتانده شد همان جا بماند. امّا این امید به زندگی سیزیف معنی نمیداد. فکر میکنم به این نتیجه میرسیم که معنی زندگی را در پیشروی به طرف یک هدف یا نقطهی نهایی نمیتوان یافت. و اگر عاشق باشید باید آنقدر قوی باشید که به همهی آنها نظر داشته باشید. فکر میکنم ذات فيليا خشنتر و بیرحمتر از آن چیزی است که مایل باشیم تصدیق کنیم.
او فکر میکرد یک مسئلهی فلسفی ظاهراً لاینحل همیشه این طور از کار در میآید که مبتنی بر این یا آن مفروض است. مفروضی که ناآگاهانه، و نهایتاً به طور غیرمجاز، قاچاقی وارد بحث شده است. این مفروض قطعاث ذهنیّت و طرز فکر ما دربارهی آن مسئله را شکل میدهد. و بُن بستی که نهایتاً امّا ناگزیر به آن میرسیم، نمودی از خود مسئله نیست، بلکه نمود این مفروض است و باعث میشود دربارهی آن مسئله آن طور فکر کنیم. وقتی هم سعی میکنیم «بهتر» را بر اساس مفهوم برتری بفهمیم، همین طور است.
نوع خاصی از میمون بودن صرفاً یک هدف بیشتر است که میتوانیم داشته باشیم. میمونی که ما بیشتر از همه میخواهیم باشیم، چیزی است که به طرف آن میتوانیم پیش برویم. این، چیزی است که میتوانیم به آن دست پیدا کنیم اگر به اندازهی کافی باهوش، سختکوش و خوش شانس باشیم. دوزخ جایی به مراتب بدتر بود اگر فقط جایی نبود که در آن شکنجه و عذاب میشدید، بلکه جایی هم بود که مجبور میشدید کسانی را که بسیار دوست دارید عذاب کنید. در آن روزها که برنین داشت میمرد، به دوزخ این طور فکر میکردم – اینکه مجبور بودم گرگی را شکنجه کنم، چون به صلاح خودش بود.
اگر به جای اینکه میمون باشم یک گرگ بودم، آن وقت گرگی بودم که از جمع متفرق میشد. بعضی وقتها گرگی گلّهاش را ترک میکند و راه جنگل را پیش میگیرد و هرگز برنمیگردد. آنها سفری را شروع میکنند و هیچ وقت به خانه برنمیگردند. کسی با اطمینان نمیداند آنها چرا این کار را میکنند. بعضیها فرضیهی اشتیاق ژنتیکی به تولید مثل را مطرح میکنند.
امّا رفتار او به روشنی حکایت از چیز دیگری داشت. او پس از این شکار، چه موفق میشد و چه نمیشد، همیشه با آن برق چشمانش، با هیجان در کنار من جست و خیز میکرد. تا اندازهی زیادی اطمینان دارم که او گرگ خوشبختی بود. و اگر این طور است، خوشبختی او ربط زیادی به این نداشت که از فرو کردن چنگال خود در بدن خرگوش سرخوش شود. یکی از نتیجههای این تمرکز مفرط بر احساسات این است که انسانها استعدادِ روان رنجوری دارند.
اما دلیلش این نبود که او آنقدر خطرناک بود که هیچ جایی برایش در جامعهی متمدن وجود نداشت. دلیل واقعی این است که او به اندازهی کافی از رفتار خطرناک و ناخوشایند دور بود. فکر میکنم تمدن فقط برای حیوانات، عمیقاً ناخوشایند ممکن است. او بیش از یک دهه، طی اکثر سالهای دههی ۱۹۹۰ و بخشی از دههی ۲۰۰۰، با من زندگی کرد. برنین در نتیجهی زندگی مشترک با یک اهل فکر سرگردان و بیقرار، گرگی دائمالسفر شد و در ایالات متحده، ایرلند، انگلستان و بالاخره فرانسه زندگی کرد. او تا اندازهی زیادی ناخواسته، بیشتر از هر گرگ دیگری آموزش دانشگاهی آزاد دید.
ثبت ديدگاه