من در رؤیا همیشه برای خودم داستان‌های عاشقانه می‌بافم. و آدم از روی بهت سر می‌جنباند و در دل می‌گوید که عصر چه زود می‌گذرد! آدم از خود می‌پرسد که تو با این سال‌ها که گذشت چه کردی؟ بهترین سال‌های عمرت را کجا در خاک کردی؟ زندگی کردی یا نه؟ با خود می‌گویی نگاه کن، ببین این دنیا چه سرد می‌شود. سال‌ها همچنان می‌گذرد و بعد از آن‌ها تنهایی غمبار است و عصای نااستوار پیری به دستت می‌دهد و بعد حسرت است و نومیدی. از جمله آثار برجسته داستایفسکی می‌توان به “جنایت و مکافات”، “برادران کارامازوف”، “خاطرات خانه اموات” و “زیر زمین” اشاره کرد. او به دلیل قدرت ذهنی و دیدگاه‌های بی‌نظیر خود، همواره به یکی از برجسته‌ترین نویسندگان روسیه و جهان شناخته شده است.

او که از تاثیرگذارترین چهر‌ه‌های تاریخ ادبیات به شمار می‌رود، با انتشار کتاب «یادداشت‌های زیرزمینی»، سبک «اگزیستانسیالیسم ادبی» را پایه‌گذاری کرد. غالب داستان‌های داستایفسکی پس‌زمینه‌ای روان‌شناسی دارند و به بررسی وضعیت ذهنی انسان‌ها در جامعه‌ی روسیه‌‌ در قرن نوزدهم می‌پردازند. بسیاری از منتقدان ادبی، داستایفسکی را بهترین رمان‌نویس در حوزه روانشناسی معرفی کرده‌اند که نوشته‌های او تاثیر عمیقی بر افکار و باورهای فرهیختگان بزرگی همچون فردریش نیچه، ژان پل سارتر و آنتون چخوف گذاشته است. این کتاب در برگیرنده شش داستان نیمه‌کوتاه انتخاب شده مربوط به شش دوره خاص از زندگی فئودور داستایوفسکی نویسنده برجسته روسی است که سیر تکامل اندیشه را در این نویسنده بزرگ و نابغه نشان می‌دهد.

داستان کتاب در ژانر رئالیسم و رمانتیسم نوشته شده که هم‌زمان فکر و احساس مخاطب را درگیر خود خواهد کرد. در همین حال او چهار شب متفاوت با سراسر زندگی‌اش را پیش رو دارد. او که تا به حال با هیچ زنی غیر از صاحبخانه‌هایش هم‌صحبت نشده،‌ شب در حال برگشت زنی را می‌بیند.

کتاب شب های روشن یک رمان کوتاه عاشقانه از نویسنده‌ی نامدار روسی، فیودور داستایوفسکی است که نشر ماهی آن را با ترجمه جناب سروش حبیبی منتشر کرده است. فئودور میخائیلویچ داستایفسکی (Fyodor Mikhailovich Dostoevsky)، نویسنده روسی قرن نوزدهم، متولد 1821 و درگذشته 1881، از برجسته‌ترین نویسندگان تاریخ ادبیات روسیه است. او در بین نویسندگان روسیه و جهان به خاطر آثار خود در حوزه رمان‌نویسی، داستان کوتاه و ادبیات انسانی شناخته شده است.

صحبت های بلند فلسفی شخصیتهای داستایوفسکی حکایت از عجز شخصیتهای او در ارتباط گرفتن با یکدیگر دارد. این خصیصه به خوبی در شبهای روشن هم قابل مشاهده است. فروشگاه اینترنتی ابر بوک این بار سراغ داستانی عاشقانه رفته که سرشار از دل‌ تنگی، مهربانی و تنهایی است. داستان بصورت اول شخص از زبان جوانی خیال پرداز روایت می‌شود که در شهر سن پترزبورگ روسیه، تنهایی قدم می‌زند و رویا بافی می‌کند و خانه‌اش را در همان رویا می‌سازد. شاید خواندن چند صفحه‌ی اول کتاب بنظر طولانی و خسته کننده باشد، ولی این پیچیدگی بخاطر ناتمامی افکار این جوان بی‌نام و نشان است که گریزی از آن ندارد و ترجمه‌ی روان سروش حبیبی کار را در ادامه برای خوانندگان راحت‌تر می‌کند. روزی شخصیت اصلی داستان بطور اتفاقی با خانم جوانی به نام ناستنکا آشنا می‌شود که این آشنایی نقطه عطفی برای او محسوب می‌شود چون برای اولین بار است که در زندگی با خانمی، رابطه‌ای دوستانه دارد.

این رمان کوتاه در ایران توسط سروش حبیبی به زبان فارسی ترجمه شده است. داستان شب‌های روشن که در قرن نوزدهم و در شهر سن‌پترزبورگ جریان دارد، با محوریت مرد جوان تنهایی بوده که در حال مبارزه با بی‌قراری درونی‌اش است. این کتاب، روایتی موشکافانه و دقیق از غوطه‌ور‌ شدن در رنج و عذاب رابطه‌ی عاشقانه یک‌طرفه است. شب‌های روشن دو شخصیت اصلی دارد که هر دو از احساس بیگانگی شدید رنج می‌برند؛ احساسی که موجب شده است آن‌ها در کنار یکدیگر قرار بگیرند.

در شب‌های روشن هم مانند دیگر آثار داستایوفسکی دیدگاه روانشناسانه و انسانی نسبت به داستان و شخصیت‌ها وجود دارد. او در ابتدا مستقیما خواننده را مخاطب قرار می‌دهد بی آن که از نقشش در داستان چیزی بگوید. اما رفته‌رفته که پیش می‌رود، زاویه دید تغییر می‌کند و ما فراموشش می‌کنیم. اما در آخر ما درخواهیم یافت که او خود داستایوفسکی جوان است که در کوچه‌ها پترزبورگ قدم می‌زند و کوچک‌ترین حالات همه را در می‌یابد و برای همه‌ی آن‌ها در ذهنش جایی دارد.

مانند دیگر داستان‌هایش، در شب‌های روشن هم می‌توانیم ردپای زندگی شخصی داستایفسکی را ببینیم. در شب‌های روشن با حکایت مردی روبرو هستیم که در پترزبورگ و ذهن خودش توامان گیر افتاده. این که منزوی بودن او را به رویاپردازی کشانده یا رویاپردازی منزوی‌اش کرده در این داستان نمی‌گنجد. اما قصه آن جاست که این مرد خشت به خشت شهر را می‌شناسد. مردم را و لباسی که فلان پیرمرد در روز چهارشنبه می‌پوشند و در فلان پارک قدم می‌زند، را می‌شناسد. می‌دانید چه می‌گویم؟ او از آدم‌ها گریخته و در ذهنش همه را دوباره جان داده.