مطمئن بود که پرى کمال از این کارها و حرفها اصلاً خوشش نخواهد آمد. ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم. مگه ما قراره امشب علاوه بر عشق كار دیگری هم بكنیم؟ منزلگه عشق ما دل احباب است در قصه ی عشق هزاران باب است عشق با معنای یگانگی اش شروع خیلی چیزهاست. بهترین آنها هم به خدا رسیدنه. چقدر به خداوند فكر می كنی… من كمی حسودیم میشه.
برای دانلود قانونی کتاب باده کهن و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید. دکتر کیومرث آدمیت متخصص قلب است که با گذراندن دوره تخصص خود در آمریکا، در سال 1370 وارد آبادان میشود تا در بیمارستان این شهر مشغول خدمترسانی شود. او با بازگشت به ایران درگیر اتفاقاتی میشود که در این رمان خواهید خواند. داستان باده کهن ساختاری ساده و سست دارد و تعابیر و صحنههای داستانهای دیگر اسماعیل فصیح را یادآوری میکند. همچنین این اثر حاوی مطالب عاشقانه و عارفانه و ذکر بیتهایی از حافظ، مولانا، خواجه عبدالله انصاری و…
کتاب “باده کهن” اثر اسماعیل فصیح، یکی از رمانهای مهم ادبیات معاصر ایران است که در سال ۱۳۵۵ منتشر شد. این اثر داستانی پیچیده و عمیق درباره زندگی و تجربیات انسانی را روایت میکند و به بررسی موضوعات مربوط به عشق، احساسات و تضادهای اجتماعی میپردازد. اسماعیل فصیح اسفند سال 1313 در محله درخونگاه تهران به دنیا آمد.
همچنین دربردارندهی موضوعاتی لطیف، عاشقانه و عارفانه همراه با اشعاری دلنشین از حافظ، مولانا، خواجه عبدالله انصاری و … داستان در سال 1370 اتفاق میافتد. کیومرث برای راهاندازی بخش قلب و عروق یک بیمارستان جدید به آبادان میآید و در آن فعالیت میکند. در یکی از روزها با خانمی به نام پری کمال آشنا میشود که تکنیسین آزمایشگاه است و میخواهد با دکتر همکاری کند؛ زنی قوی و با پشتکار فراوان که شوهرش در جنگ شهید شده و اکنون با مادرش زندگی میکند. این زن، دکتر را همراه با خود به سفری روحانی میبرد و تمام معنویات فراموش شدهاش را به او باز میگرداند. فضای آغازین رمان، آشنا و تکراری است که آبادان نفتخیز و جنگزده را برای شما به نمایش میگذارد.
اما این شنبه، از همان ثانیههاى اولى که بیدار شده بود، فرق مىکرد. تمام مدتى که با حمام و اصلاح و درست کردن قهوه آماده مىشد تا با کت حولهاى و فنجان قهوه پشت میز بنشیند، کمى مطالعه و کار کند احساس دیگرى داشت. یک نیروى غیب، انگار یک چراغ کوچک سیگنال چشمک زن، ته ذهن ناآگاهش، یک گوشه سوسو مىزد.
ثبت ديدگاه