او عموماً با کتاب کودک «پسری به نام کریسمس» شناخته میشود؛ اثری پرفروش که به فیلم هم تبدیل شد و بعدها چندین دنباله برای آن نوشت. برای مثال، در یکی از زندگیهای احتمالی، او با دوست پسرش ازدواج میکند، اما زندگی اش آنطور که او انتظار داشت نیست. او همچنین خود را به عنوان یک یخچالشناس میبیند که در مجمع الجزایر سوالبارد در قطب شمال تحقیق میکند – زندگی بسیار متفاوت با زندگی ای که او سعی میکند از آن فرار کند، اما لزوماً انتخاب بهتری نیست. مت هیگ (متولد ۱۹۷۵) داستاننویس و روزنامهنگار انگلیسی است که هم برای کودکان و نوجوانان و هم برای بزرگسالان داستان مینویسد. این داستان الهامبخش، به بررسی انتخابها، حسرتها و معنای واقعی خوشبختی میپردازد و مخاطب را دعوت میکند تا ارزش زندگی خود را از دریچهای جدید ببیند.
کتابخانه نیمه شب دقیقا همان کتابی است که باید برای فرار به دنیای دیگر انتخاب کنید. همه چیز از حسرت شروع میشود، هر بار که حسرت چیزی یا کاری را میخورید، یک زندگی دیگر از شما در جهان موازی شروع میشود. در رمان جدید و مسحور کنندۀ مت هیگ به نام کتابخانه نیمه شب، نورا این انتخاب را دارد که زندگیاش را با زندگی جدیدی عوض کند. اما فیزیکدانها در مورد چندجهانیبودن هستی خیلی مطمئن نیستند و تاکنون دلایلی برای آن پیدا نکردهاند.
این مفهوم در نسخههای مختلف زندگی نورا که او بررسی میکند، نشان داده شده است، زیرا او میبیند که چگونه انتخابهای به ظاهر جزئی میتوانند به نتایج بسیار متفاوتی منجر شوند. «کتابخانه نیمهشب» علاوه بر مضامین پشیمانی، فرصتهای دوم و سلامت روان، ایدهی چندجهانی یا جهانهای موازی را نیز بررسی میکند. این مفهوم نشان میدهد که نسخههای بی نهایتی از واقعیت وجود دارد که هر کدام نشاندهنده مسیر متفاوتی است که میتوانست بر اساس انتخابها و اقدامات ما طی شود. تموم کردن کتاب برای من سرشار از حال و احوال و احساسات خوب بود. پیشنهاد می کنم که حتما بخونید اگر به هر یک از موضوعات بالا علاقه مندید چرا که خوندن در موردشون به زبان داستانی این کتاب خیلی تأثیرگذار تره از برخی متن های خشک و بی روح. داستان که با بیکار شدن نورا از کار و سپس مردن گربهاش ولتر آغاز میگردد، با روبرو شدن او با یک کتابدار دانا ادامه پیدا میکند که درسهای بینظیری از زندگی به او میدهد.
کتابها در اپلیکیشن کتابراه با فرمتهای epub یا pdf و یا mp3 عرضه میشوند. پدر نورا از رابطهاش با نادیا صحبت کرد و حالا در لندن زندگی میکند. او در نهایت متوجه شد که برای رسیدن به موفقیت، باید بر روی خودش تمرکز کند و از مقایسه خود با دیگران دست بردارد. در نهایت، نورا تصمیم گرفت که کتاب را ببندد و از این احساسات رها شود. فروشگاه اینترنتی کتابستان، جایی است برای گشت و گذار مجازی دربین هزاران عنوان کتابِ پرفروش، به روز و جذاب از ناشران مطرح کشور و خرید آسان کتاب از هر نقطه ایران عزیز بیشتر بخوانید..
مت هیگ در سن ۲۴ سالگی به علت درگیری با بیماری افسردگی تا مرز فروپاشی عصبی پیشرفته است، اما از این چالش سربلند بیرون آمده و تجربیات تلخ ناشی از این بیماری را دست مایه آثار پرفروش خود قرار داده است. هیگ در رشتهی تاریخ و ادبیات انگلیسی درس خواند و تقریباً از سیسالگی نوشتن رمان را شروع کرد. رمانهای بزرگسال او فضایی به نسبت تیرهوتار دارند و همیشه رگههایی از افسردگی و فروپاشی شخصی و خانوادگی در آنها وجود دارد.
او به یاد آورد که از خیلی چیزها پشیمان است؛ از اینکه نتوانسته شناگر المپیک شود، از اینکه با پدرش قبل از مرگش صحبت نکرده و از اینکه به خاطر انتخابهایش نتوانسته زندگیاش را به شکلی که میخواست، بسازد. خانم علم توضیح داد که اینجا زندگیهای موازی وجود دارند که به اندازه زندگی واقعی نورا واقعی هستند. او از نورا پرسید آیا میخواهد زندگیاش را متفاوت تجربه کند یا چیزی را تغییر دهد.
در ابتدا نورا علاقهای به امتحان کردن زندگیهای دیگر ندارد و احتمالاً زندگی دقیقاً همان چیزی است که نورا از آن یکی دیگر نمیخواهد. نورا در کتابخانه ای با یک کتابدار بسیار دانا به نام “الم” آشنا میشود. کتابدار به نورا میگوید که یک انسان در طول زندگی میلیونها تصمیم میگیرد و تمام تصمیمها، هرچند جزئی، قدرت این را دارند که مسیر زندگی او را کامل تغییر دهند. نورا درباره زندگی ای که دیده بود صحبت کرد، جایی که پدرش به خاطر او زنده بود اما رابطه پنهانی داشت و مادرش زودتر از دنیا رفته بود. او با برادرش جو رابطه خوبی داشت، چون هرگز ناامیدش نکرده بود. اما در این زندگی، جو به خاطر پولی که به نورا میآورد با او خوب بود و این همان رویای المپیکی نبود که او تصور میکرد.
همانطور که اشاره شد، مت هیگ خود از افسردگی شدید رنج میبرد و حتی یکبار تا مرز خودکشی پیش رفت. او میگوید که آموخته است با افسردگیاش کنار بیاید و آن را به بخشی از وجود خود تبدیل کند، بهجای آنکه افسردگی بخواهد او را تسخیر کند. هیگ یاد گرفت که درباره این بیماری بیشتر مطالعه کند و از تجربیات دیگر افراد مبتلا به افسردگی بهرهبرداری نماید. همچنین، متوجه شد که نوشتن میتواند به عنوان یکی از روشهای مقابله با افسردگی عمل کند. در نهایت، با حمایت خانوادهاش، موفق شد بر این چالش غلبه کند. داستان از جایی آغاز میشود که به او خبر میدهند گربهاش در خیابان تصادف کرده و مُرده.
ثبت ديدگاه