تا چند لحظه بعد، دیگر نمیتوانست ذهنش را بر میدان بیرون پنجرهاش متمرکز کند. میدانست زمستان است، احتمالاً ساعت چهاربعد از ظهر بود و خورشید داشت به سرعت غروب میکرد. در همان لحظه، مرد جوانی از پای پنجرهاش گذشت و او را دید، و اصلاً نمیدانست دارد میمیرد. گروهی از نوازندههای بولیویایی- راستی بولیوی کجاست؟ چرا مقالات مجلهها این را نمیپرسند؟ – برابر مجسمۀ “فرانس پر سرِن”، شاعر بزرگ اسلووِنیایی مینواختند که چنان تأثیر ژرفی بر روح مردم کشورش گذاشته بود. نویسنده به صراحت این ایدهها را بازنمایی نمیکند، اما با این حال، آن را از طریق سفر زندگی شخصیتهایش به نمایش میگذارد. او حتی در به نمایش گذاشتن جنبه خودآگاهی برای خلق انسانی خوشبینتر و آگاهتر، حتی در فضایی مانند یک بیمارستان روانی موفق عمل کرده است.
کوئلیو با داشتن تجربه اقامت در بیمارستان روانی این قصه را مینویسد. اگر داستانهای لطیف انسانی با تم عرفانی و با موضوع تحول انسان را دوست دارید حتما از خواندن این داستان زیبا لذت خواهید برد. و از آن لحظه بهبعد نمی توان وانمود کرد که چیزی رخ نداده است یا بهانه بیاوریم که آمادگی نداشته ایم چون این مبارزه منتظر ما نمی ماند. زندگی به عقب باز نمی گردد، اینجاست که متوجه میشویم حتی یک هفته هم زمان زیادی است تا تصمیم بگیریم سرنوشت خویش را پذیرا باشیم یا خیر. از زمان اولین وبلاگ پائولو کوئیلو حضور خود را در اینترنت با وبلاگهای روزانه خود در وردپرس، مای اسپیس و فیس بوک گسترش داده است.
دو اثر دیگر این سهگانه «کنار رود پیدرا نشستم و گریستم» و «شیطان دوشیزه پریم» هستند.کوئلیو در «ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد» داستانی شگفتانگیز از رویارویی با مرگ میگوید؛ تجربهای حتمی و اجتنابناپذیر در زندگی هر موجود فانی. پائولو کوئیلو با الهام از وقایع زندگی خود، کتاب ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد را نوشته و در این رمان معنای جنون را زیر سوال میبرد و از افرادی سخن میگوید که جامعه آنها را طبیعی و عادی نمیداند. این نویسنده مشهور با قلم جادویی خود توانسته لحظات آخر زندگی ورونیکا و احساسات درونیاش را به تصویر بکشد و ارزش زندگی را طور دیگری بیان کند.
رمان کیمیاگر که در سال 1988 نوشته شد، بیش از 85 میلیون نسخه فروخت که الهام بخش بسیاری از مردم جهان بوده است. این لقب از آنجا به او تعلق گرفت که تمامی کتابها و نوشتههایش در وبسایت خود و دیگر شبکههای به اشتراک گذاری کتاب وجود دارد و یکی از پرطرفدارترین نویسندگان در شبکههای اجتماعی است که مردم سراسر دنیا مطالبش را دنبال میکنند. شب ها برای تفریح بیرون می رود، با مردهای جذاب ملاقات می کند، اما شاد نیست. برای همین است که صبح روز ۱۱ نوامبر سال ۱۹۹۷، تصمیم می گیرد بمیرد.
مرد جوان دست تکان داد؛ ورونیکا تصمیم گرفت وانمود کند به چیز دیگری نگاه میکند؛ مرد جوان با ناراحتی به راهش ادامه داد و از آنجا بسیار دور شد و برای همیشه، آن چهرۀ پشت پنجره را از یاد برد. در دهه ۱۹۸۰، او به طور تمام وقت به نویسندگی روی آورد و این زمانی بود که کوئلیو از آن به عنوان نوعی بیداری درونی یاد میکند. پس از چند رمان اول او که تجربه ناموفقی بودند، کتاب کمیاگر را نوشت.
ما زندگی خود را صرف این میکنیم که بفهمیم زندگی در واقع چیست و وقتی پایان آن فرا میرسد، میترسیم و نمیدانیم پس از مرگ با چه چیزی رو به رو میشویم. به طور خلاصه، ما در مورد هر یک از آنها کاملاً بی اطلاع هستیم. تا همانند تمامی کسانی باشد که در جهان برایِ «خوش بودن» به دیگران توسل میجویند.
در این صورت، چه رنجِ دردآوری پدر و مادر وی را در خود میتنید؟ میبایست نه تنها سنگینیِ دردِ مرگ دختر خود را تحمل کنند که ناگزیر بودند جسدی به هم ریخته را نیز شناسایی و هویت آن را معلوم سازند. اما ورونیکا خوشحال بود که برای آخرینبار کسی به او توجه کرده است. بهخاطر فقدان عشق، خودش را نمیکشت؛ همچنین بهخاطر کمبود محبت از سوی خانوادهاش یا مشکلات مالی یا بیماری غیرقابل درمان نیز خودش را نمیکشت. این کتاب برای کسانی که به خواندن داستان و رمان به خصوص داستانهای روانشناسانه و فلسفی علاقه دارند، جذاب خواهد بود. در سال 2009، فیلمی به همین نام توسط امیلی یانگ ساخته شده است.
ثبت ديدگاه