بدبینیاش نسبت به جنگ و کشته شدن معشوق منصور فرجام در تصادف، همه متأثر از مرگ همسرش است که خواسته و ناخواسته بازتابش در این اثر دیده میشود. جلال آریان پس از تلاشهای فراوان ادریس را در آبادان پیدا میکند در حالی که یک دست و یک پای او سوخته و صورتش نیمسوز شده است. در این سفر با رزمندگان دیدار دارند و چند وصیتنامه از شهدا را میخواند که حال منصور فرجام را دگرگون میکند و او تحت تأثیر محیط جنگ و شهادتطلبی قرار میگیرد. جلال آریان برای کمک به مریم با او ازدواج مصلحتی انجام میدهد و گذرنامۀ جدیدی برای او صادر میشود. لاله هم مادر خود را از دست میدهد و وضع روحی بسیار بدی دارد. فرشاد نیز عازم جبهه میشود درحالیکه در اهواز جنگ شدت گرفته و خطر بمباران حتمی است.
شاید بتوان گفت که به دلیل جذابیت بصری تماشای نقاشیهای کتاب برای کودک دو ساله هم خالی از لطف نباشد. این کتاب کودک را با بخشی از روند طبیعی زیست قورباغه آشنا میکند و گریز خیلی اندکی هم به برخی حیوانات دیگر میزند. از این جهت یک کتاب آموزشی به ویژه برای کودکان 6 یا 7 ساله محسوب میشود. اما اگر از جنبه طنزشان به آنها بنگریم از اهمیت این موضوع کاسته میشود.
اسماعیل فصیح کارهایی در زمینه ترجمه نیز انجام داده، مانند ترجمه کتاب بازیها(روانشناسی روابط انسانی) اثر اریک برن، و شاید یک دلیل قوی بودن شخصیتها و استاندارد بودن آنها آشنایی او با روان انسانی است. شخصیتهایی که اسماعیل فصیح به بازی میگیرد و تیپهایی که به سراغ آنها میرود با ظرافت از یکدیگر متفاوت میشوند و تقریبا در بیشتر داستانها روابط باورپذیری دارند. به نظر عادلانه نیست اگر بگویم اسماعیل فصیح زن را چنین خلق کرد یا از مرد چنان شخصیتی ساخت، زیرا او مرد و زن آن دوران را نمیسازد یا خلق نمیکند، بلکه وصف میکند. زن مدام و در همه جا حضور دارد تا بر اشتباهات مردان سرپوش بگذارد، یا مایه سرگرمی شود و یا برای عشق ورزی اطراف مرد داستان حضور داشته باشد. زن مقهور قدرت مردان است، تسلیم اراده اوست و حتی اگر قوی باشد در کنار مرد قدرتمند شده. در طول داستان جلال آریان با فرد دیگری به نام مریم جزایری آشنا می شود که شوهرش به دلیل عضویت در حزب رستاخیز در اوایل انقلاب اعدام شده است و او نیز ممنوع الخروج است.
فرجام در نامهای به آریان نوشته که او فرشاد و لاله را متقاعد کرده که خود بهجای فرشاد به جبهه برود و فرشاد با کارت او به خارج از کشور سفر کند. جسد فرجام با نام فرشاد کیانزاد به خاک سپرده میشود و تنها آریان و دکتر یارناصر میدانند که مرد در خاک خفته چقدر به لاله عشق میورزیده است. نویسنده برای نشان دادن تضاد بین این دو شخصیت و نمایاندن ذهن تمیز و منظم فرجام و ذهن آشفته و فکر مشوش آریان، اتاق و وسایل شخصی منصور فرجام را همیشه منظم ترسیم میکند. فرشاد کیان خواستار زندگی و ماندن است و منصور فرجام، رفتن و مرگ را انتخاب میکند.
وی در ۲۵ تیر ۱۳۸۸ در بیمارستان شرکت نفت تهران به دلیل مشکل عروق مغزی درگذشت. رمانهای «شراب خام»، «داستان جاوید»، «ثریا در اغما»، «زمستان 62» و «درد سیاوش» از آثار او به شمار میروند. اسماعیل فصیح با قلمی روان و گاه بذلهگو با زاویهی دید اول شخص از زبان جلال آریان، که به نوعی شاید خود اوست، به توصیف جامعهی ایران به خصوص شهر اهواز در سالهای جنگ میپردازد. گاه از ماشین دست و پا گیر اداریِ تازه حرف میزند و گاه در شبنشینیهای خاموش و پر استرس شبهای اهواز به دل زندگی آدمهایی میرود که هر یک آمال و آرزویی دارند؛ و درست در همین شبنشینیهاست که منصور فرجام با لاله جهانشاهی آشنا میشود.
برای مردم کشورش دل میسوزاند، اما کاری انجام نمیدهد و منصور فرجام ایثارگر و فداکار است. به خاطر خدا، وطن و مفهوم پاک عشق حاضر میشود جانش را فدا کند. در واقع میتوان گفت اسماعیل فصیح بخشهای متضاد و متقابل وجودی خود را در منصور فرجام و جلال آریان تجلی داده است. جلال شخصیت و افکار نویسنده است و منصور شخصیتی است که فصیح او را دوست دارد و میخواهد همانند او باشد. با توجه به زندگینامۀ فصیح، نویسنده جزو طبقات متوسط رو به بالا و روشنفکر شهری است.
ثبت ديدگاه