البته تمام نقاشیهایش یکی هستند، تصویر یک زن جوان که در کنار یک نهر ایستاده و یک پیرمرد رو به رویش قرار دارد. کتاب بوف کور قطعا یک داستان و رمان معمولی و تخیلی نیست. صادق هدایت در هر شخصیت و ماجرایی که تعریف میکند، داستانی از افکار و باورهایش را نمایش میدهد. شاید به همین خاطر است که هر کس برداشت متفاوت خودش از کتاب را دارد و نمیتوان یک بررسی برای آن نوشت.
هنر نویسندگی هدایت، توانایی او در تصویرسازی و قدرت تخیلش در بوف کور، آن را به اثری بیمانند در ادبیات فارسی تبدیل کرده است. بوف کور را میتوان بارها خواند و هربار رمزی را کشف کرد و با این وجود نتوان به جواب تمام سوالات پیشآمده رسید. بوف کور اثری خیالی و ترسناک است که درونمایههای فلسفی و هستیشناسانهی بسیاری در خود دارد و به همین دلیل قدرتی دارد که میتواند خوانندهی خود را به فکر فرو برده تا دربارهی چیستی خود، دیگران و مرگ بیندیشد. این به خواننده بستگی دارد که در این سیر و سلوک درونی با کتاب همراه شود یا نه.
کسانی هستند که از بیستسالگی شروع به جان کندن میکنند در صورتی که بسیاری از مردم فقط در هنگام مرگشان خیلی آرام و آهسته مثل پیهسوزی که روغنش تمام بشود خاموش میشوند. میان چهار دیواری که اطاق مرا تشکیل میدهد و حصاری که دور زندگی و افکار من کشیده شده، زندگی من مثل شمع خرده خرده آب میشود. نه، اشتباه میکنم مثل یک کندهی هیزمِ تر است که گوشهی دیگدان افتاده و به آتش هیزمهای دیگر برشته و زغال شده، ولی نه سوخته است و نه تر و تازه مانده، فقط از دود و دم دیگران خفه شده. به نظرم میآمد که تا این موقع خودم را نشناخته بودم و دنیا آنطوری که تاکنون تصور میکردم مفهوم و قوهی خود را از دست داده بود و به جایش تاریکی شب فرمانروایی داشت چون به من نیاموخته بودند که به شب نگاه بکنم و شب را دوست داشته باشم.
در سال ۱۳۱۵ به بمبئی رفت و معروفترین رمان او، “بوف کور” که دارای نگرش بدبینانه و الهیاتی است، برای نخستین بار در بمبئی منتشر شد. در اواخر زندگی، هدایت از دوستانش دور شد و به مصرف مواد مخدر و الکل روی آورد. او در سال ۱۳۲۹، در حالی که در گرفتار ناامیدی بود، تهران را ترک کرد و به پاریس رفت. او سرانجام در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ در آپارتمان خود در پاریس، با استفاده از گاز به جان خود پایان داد. ماحصل اصالت دادن به ضمیر ناخودآگاه در نوشتن، به وجود آمدن متنهایی است که شاید در نظر خواننده فاقد معنا است و یا اینکه معنایی آشفته و پراکنده دارد چرا که وقتی صحبت از ناخودآگاه است، پدیدههایی از ذهن به بیرون کشیده میشود که با فهم خودآگاه قابل درک کردن نیست.
کتاب با این جملات مشهور آغاز میشود «در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزواء میخورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد؛ چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزء اتفاقات و پیشآمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سَبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند. زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی بهوسیله افیون و مواد مخدره است؛ ولی افسوس که تأثیر اینگونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید». در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزواء میخورد و میتراشد. در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد. سلام بنظر من محتویات بوف کور بسیار فاخر و ارزش مند هستش که واقعا درک اینهمه برای هرکس میتونه سخت باشه.
آفرین.نویسنده یک آدم معتاد و متوهم با تمایلات جنسی و احتمالا مشکلات روحی.خوندنش روح و مغزتون خراب میکنه.نخونید. او در تمام طول بخش دوم رمان به تقابل خود و رجّالهها اشاره میکند و از ایشان ابراز تنفر میکند. رجّالهها از نظر او «هریک دهانی هستند با مشتی روده که از آن آویزان شدهاست و به آلت تناسلی شان ختم میشود و دائم دنبال پول و شهوت میدوند».
ثبت ديدگاه