دیمیتری (میتیا)، پسر اول از ازدواج اول فئودور، مردی پرشور و احساسی است که به دنبال لذتهای زندگی میگردد. ایوان، پسر دوم از ازدواج دوم فئودور، فردی خردمند و فلسفی است که به مسائل اخلاقی و دینی عمیقاً میپردازد. آلیوشا، پسر سوم، مردی دیندار و معصوم است که به صومعه پیوسته و تحت راهنمایی زوسیما، روحانی معروف، قرار دارد.
علاوه بر این، گفت و گو با عبارات فرانسوی و گاهی لهستانی، و بسیاری از ارجاعات تاریخی و ادبی مسیحی و «معاصر» (حدود ۱۸۶۰) آمیخته شده است، که اغلب آنها نیز کاملاً مختص تاریخ فرهنگی روسیه هستند. برادران کارامازوف با یک قتل جذاب ، مثلثهای عاشقانه و یک محاکمه حساس ، عناصر یک طرح یک رمان خوب را بیان میکند.اما سرعت پیش روی داستان کمی کند است.اما خوانش آن همواره جذاب و پر از پیچیدی میان عناصر داستان است. داستایوفسکی یک یک رمان نویس ، داستان نویس کوتاه ، مقاله نویس و روزنامه نگار روسی بود. آثار وی همواره داری مضامین فلسفی , مذهبی با آمیخته های سیاسی و اجتماعی ومعنوی بود . به جرئت میتوان گفت وی یکی از تاثیر گذار ترین افراد در حوزه ادبیات روانشناسی و روانکاوی بود به نوعی که بسیاری از خوانندگان آن در شخصیت های روانشناختی آن غرق میشوند و در چرایی رفتار و ادبیات شخصیت ها قرار میگیرند.
اینطرز زندگی و عادتها بهصورت ضرورتهایی درمیآید که آدم حتی زندگیاش، شرافتش و حس بشردوستیاش را هم فدا میکند. … در این قضیه عزیزم موضوعی وجود دارد که تو هنوز از آن سردرنمیآوری. شاید هم واقعاً از او نفرت دارد؛ ولی نمیتواند خود را از چنگ او خلاص کند.
همچنین در این قسمت در مورد ایمان و بیایمانی داستایفسکی صحبت میشود. احتمالا شما هم میدانید که منتقدان به کتابهای داستایفسکی بعد از دوره محکومیت او در سیبری توجه ویژهای دارند و این کتابها را شاهکارهای او میدانند. داستایفسکی در دوره محکومیتش در زندان اومسک فقط میتوانست یک کتاب به همراه داشته باشد و مطالعه کند، این کتاب هم کتاب مقدس بود. این رمان ترجمههای مختلفی دارد و ما ترجمه احد علیقلیان را معرفی کردهایم.
دیمیتری به تبعید به سیبری فرستاده میشود و با ناامیدی و یأس به زندگی خود ادامه میدهد. او که خود را بیگناه میداند، به دنبال یافتن راهی برای اثبات بیگناهیاش است. «رمان برادران کارامازوف داستان پدری به نام فئودور پاولوویچ کارامازوف و چهار پسرش به نامهای دمیتری فیودوروویچ، ایوان، آلیوشا یا آلکسی و اسمردیاکوف است که هر یک با انگیزههای شخصی نقشه نابودی و مرگ پدر را میکشند.
آدمی خوش سیما و خوش بنیه و تا اندازهای بلند بالا مینمود. آلیوشا سر از صومعه درآورد چون تنها راهی بود که او را مجذوب میکرد و میشود گفت این راه، برونرفت مطلوبی برای روحش بود و البته این راه را انتخاب کرده بود چون بسیار مورد توجه زوسیما، پیر پرآوازه صومعه بود. بهنام پرستش دستهجمعی همنوعانش را از دم تیغ گذرانده است. خدایانی علم کرده و مردم را فراخوانده که «خدایانتان را ترک کنید و بیایید به ستایش خدایان ما مشغول بشوید، وگرنه وایبهحال شما و خدایانتان!
ثبت ديدگاه