گویی این حال‌و‌هوا و نثر به کلیت فضای کیمیاگر هم بیشتر شبیه است و آن را به ماهیت هزارو‌یک‌شبی و مثنوی مولاناگونه‌اش نزدیک‌تر می‌کند. سپس چیزهای زیبایی به من آموختی، چیزهایی هم چون زبان و روح جهان. تمامی این ها، اندک اندک مرا به بخشی از وجود تو تبدیل کردند. وقتی دارم می خورم، به چیزی جز خوردن نمی اندیشم.

این همان حکایتی است که پائولو کوئیلو نیز با زبانی دیگر بیان کرده است. کتاب کیمیاگر با عنوان اصلی «o Alquimista» که در انگلیسی با نام «the Alchemist» شناخته می‌شود اولین بار سال 1988 منتشر شد. پائولو کوئلیو این کتاب را تنها در دو هفته نوشته است. کتاب کیمیاگر 5 سال بعد به زبان انگلیسی برگردانده شده شد. این رمان به‌سرعت به یک کتاب پرفروش تبدیل شد و درنهایت در سراسر جهان به کتابی محبوب بدل شد. داستان کتاب روایت زندگی یک چوپان اسپانیایی ساکن اندلس به نام سانتیاگو است که با الهام از خواب هایی که می بیند می پندارد که گنجی در پیرامون اهرام مصر پنهان شده است و از او خواسته می شود که گنج را پیدا کند.

کیمیاگری در واقع فرایند تبدیل یک فلز کم‌ارزش به فلزی ارزشمند مانند طلاست. از کیمیاگری به عنوان نشانه‌ای برای تغییر سانتیاگو و حرکت به سمت ماموریت و هدف شخصیش استفاده شده است. این نماد به قدری اهمیت دارد که عنوان کتاب را به خود نسبت داده است. در کیمیاگری باید فلز پایه همه‌ی ناخالصی‌های خودش را ازدست بدهد تا به حالت تکاملی برسد.

مهم نبود که چند بار باید دور بزنند، کاروان همواره به سوی همان هدف حرکت می کرد. می ترسم این ها فقط یک فریب بزرگ باشند، برای همین هنوز رویاهایم را ترجیح می دهم. تغییرات را دوست ندارم، نه تو و نه من، به حسن، آن بازرگان ثروتمند نمی مانیم. اگر او در خرید جنسی اشتباه کند، چندان آسیبی نمی بیند. اما ما دو تا باید همواره بار خطاهایمان را به دوش بکشیم.

به این ترتیب، سانتیاگو هم باید در این راه همه‌ی ناخالصی‌هایش را رها کند، مانند تمایل به پذیرفته شدن نزد خانواده‌، تمایل به زندگی به عنوان چوپان ثروتمند و حتی تمایل به زندگی در کنار فاطیما. او خودش را از این تمایلات خلاص کرد تا بتواند ماموریت شخصیش را انجام دهد و به مرحله‌ی بالاتری برسد. مربیان سانتیاگو از ملشیزدک گرفته تا کیمیاگر، همگی ترس را محکوم می‌کنند و آن را محصول سوءتفاهم در مورد درک چگونگی رفتار جهان با افرادی که در پی ماموریت شخصیشان هستند، می‌دانند. آن‌ها می‌گویند اگر خیلی وفادارانه رویای خودتان را دنبال کنید، حتی مرگ هم شما را نمی‌ترساند. کسانی که ماموریت‌های شخصی‌شان را رها می‌کنند، مانند تاجر کریستال (بلورفروش)، پشیمان می‌شوند و نمی‌توانند ثروت و لذت‌های افرادی را که دنبال ماموریت‌های شخصی‌شان رفته‌اند، تجربه کنند.