در واقع نویسنده برای آنکه انتقاد خود را صریحتر و مشکلات زیستی و اجتماعی را برجستهتر عنوان کند، از رویدادهایی در ماجرای کتاب بهره میبرد که ممکن است واقعیتهای مورد نظر را با شدت بیشتری بازنمایی کنند. برای همین است که وقتی به خلاصهی داستان کتاب هزار خورشید تابان نگاه میکنید، ممکن است این تصور را داشته باشید که با رمانی بیش از حد تاریک طرف هستید؛ اما چنین قضاوتی چندان درست به نظر نمیرسد. “من در بادبادک باز داستان پدران و پسران افغانستان را نوشتم و هزار خورشید ادای دینی به زنان سرزمینم است.”فکر میکنم خالد حسینی با این داستان این دین را بخوبی ادا کرده. داستان در مورد خانواده های افغانی و وضع زندگی اونهاست در سالهای 1959 تا 2003 یعنی بحبوحه جنگهای سریالی! داستان بیشتر حول زندگی زنها در سالهای جنگ، تحمل مشکلات، حقارتها و باورهایی که نسبت به اونها روا داشته میشه میچرخه. بسیار زیبا نوشته شده و بسیار روان و گویا ترجمه شده.
کتاب خیلی خوبیه گرچه غمناکه ولی به نوعی واقعیت جامعه کنونی افغانستان را نشان میده. جدا ادم تاسف میخوره برای زنان افغانی که در این دوره زمانه باید چه طوری زندگی کنند به خاطر جهالت و فقر فرهنگی حاکم بر این کشور . خالد حسینی از اسطورهای معاصر افغانستانه که تونست درد و رنج مردم جنگ زده رو به خوبی به تصویر بکشه. او در سن پنج سالگی پای خود را بخاطر رفتن روی مین از دست داد. او و لیلا سرانجام عاشق یکدیگر شدند و پس از یک دهه جدایی باهم ازدواج کرده و در پایان رمان در انتظار فرزندشان هستند.
او فرزند یک سرمایهدارد است؛ مردی ثروتمند که بهطور کامل مریم و مادرش را در فقر و تنگدستی رها کرده و هیچ علاقهای به ارتباط با آنها ندارد. در ادامهی سیاهروزیهای شخصیت مریم، وی در سن پانزدهسالگی و درحالیکه همچنان یک نوجوان است، مجبور به ازدواج با مردی بسیار مسنتر از خود میشود؛ مردی به نام رشید که انسانی رذل است و از کتک زدن زنان لذت میبرد. مریم مجبور میشود در نوجوانی به وصلت با چنین مردی تن دهد.
هزاران خورشید تابان تا ۱۵ هفته پرفروشترین رمان در لیست نیویورک تایمز بود و تا یک سال در لیست پرفروشترینهای این مجله باقی ماند. کتاب هزار خورشید تابان نیز یک اثر رئالیستی با دغدغههای اجتماعی محسوب میشود. کتابی که نویسندهاش خالد حسینی، کوشش دارد از طریق آن، مجموعهای از انتقادات سیاسی، اجتماعی و مذهبی را در دل یک داستان عنوان کند. در راستای چنین هدفی، بیدلیل نیست اگر بگوییم برخی از رخدادهای داستانی این اثر، با نوعی اغراق هم همراه هستند.
داستان از طریق سرگذشتهای این دو زن، از دوران کودکی تا بزرگسالیشان، پیش میرود و ما را با رویدادها و تغییرات سیاسی و اجتماعی در افغانستان آشنا میکند. این رمان فراتر از داستانِ مقاومت و دوستی میان زنان است؛ گویی نمایانگر انعکاس صداهای خاموش در جامعهای است که زنان اغلب در آن قربانی نابرابریها و سنتهای خشونتبار میشوند. در هزار خورشید تابان، زنانی مانند مریم و لیلا نه تنها با مشکلات روزمره، بلکه با چالشهای سهمگینِ سیاسی و اجتماعی نیز دستوپنجه نرم میکنند. حسینی شخصیتها را در تقابل با ظلم و خشم میگذارد، اما این کتاب پر از لحظات زیبایی، امید و دوستی میان زنان است که این کار را سخت و عمیقاً انسانی میکند. تاریخچه ای کم نظیر از سی سال تاریخ افغانستان و داستانی به شدت تأثیرگذار درباره ی خانواده، دوستی، ایمان و رستگاری ناشی از عشق را می توان در رمان هزار خورشید تابان دید.
داستان کتاب هزار خورشید تابان (A Thousand Splendid Suns) به قلم خالد حسینی (Khaled Hosseini)، در ارتباط با دو شخصیت به نامهای مریم و لیلا است. مریم دختری روستایی است که توسط مردم با انواع صفتهای غیردوستانه و خصمانه توصیف میشود. مریم در واقع فرزند یک رابطهی نامشروع است و توسط مردم حرامزاده خطاب میشود.
مریم خیلى دوست داشت میهمان به کلبهى آنها بیاید. کدخداى ده و هدیههایش، بىبىجان و کمردرد و خبرها و شایعات بىپایانش و البته ملافیضاللّه. شبها خیلى بد مىخوابید و همیشه نگران بود که مبادا گرفتارى و مشکلى براى جلیل پیش بیاید و نتواند روز پنجشنبه به دیدنش بیاید تا او مجبور شود براى دیدنش یک هفتهى دیگر منتظر بماند. چهارشنبهها در اطراف کلبه پرسه مىزد و با حالتى گیج و منگ به مرغها دانه مىداد.
فقر، دربه دری، خشونت، جنگهای بیوقفه و مخرب و مهمتر از همه رنج زن بودن در چنین شرایطی به زیبایی در این رمان به تصویر کشیده شده است. لیلا و مریم علیرغم تجربیاتی تلخ و دردناک همچنان و با تمام وجود برای رسیدن به زندگی بهتر و گرم نگه داشتن تنور عشق از پا نمینشینند. دختر لیلا و طارق است که لیلا او را در چهارده سالگی باردار شد. هنگامی که خبر مرگ دروغین طارق می رسد ، برای پنهان کردن نامشروع بودن کودک و تأمین هزینه های زندگی ، لیلا تصمیم می گیرد که با راشد ازدواج کند. بعد از تولد عزیزا لیلا از چشم راشد می افتد و اینجاست که کم کم دوستی مریم و لیلا شکل می گیرد.
ثبت ديدگاه