مرگ یکی دیگر از مضمون‌های مهم ناطور دشت است که به صورت پیوسته از طریق شخصیت الی، برادر هولدن که سه سال پیش از دنیا رفته است، مورد توجه قرار می‌گیرد. هر وقت هولدن نسبت به هستی خود دچار ترس می‌شود (مثل زمانی که می‌ترسد ناپدید شود)، شروع به صحبت با الی می‌کند. او در خیالات خود الی را در قبرستانی بارانی تصور می‌کند که توسط افراد مرده احاطه شده است. هولدن مرگ را با بی‌ثباتی زمان مرتبط می‌داند. آرزو می‌کند کاش همه چیز به همین صورت فعلی باقی می‌ماند و به ویژه زمانی که اتفاقات زیبایی رخ می‌دهد، زمان متوقف می‌شد. کم کم به نظر می‌رسد هولدن از خود زندگی هم زده می‌شود و به این نتیجه می‌رسد که زندگی یعنی تغییر.

اگرچه کلام هولدن پر از فحاشی و سرزنش دیگران است اما هرگز این لحن ناخوشایند را در مواجهه با خواهر کوچکش “فیبی” به کار نمی‌برد. فیبی، دختری جوان است که هولدن احساس بسیار نزدیکی با او دارد، او تنها کسی است که هولدن می‌تواند با آن ارتباط برقرار کند، کسی که با او می‌توان به راحتی حرف زد و به آن اعتماد کرد. همانطور که داستان حول زندگی هولدن میچرخد،  ناتوانی او را در پذیرش دنیای واقعی نشان می‌دهد که خامی و بلوغ نیافتگی او را نشان می دهد. نظر شما در مورد کتاب ناتور دشت چیست؟ آیا کتاب‌هایی که شخصیت اصلی آن بدون تعارف با مخاطب صحبت می‌کند را می‌پسندید؟ اگر این کتاب را نخوانده‌اید، آیا به مطالعه آن علاقه‌مند شدید؟ لطفا نظرات خود را با ما در میان بگذارید. هولدن پس از یک درگیری لفظی با هم‌اتاقی خود از خوابگاه مدرسه‌ شبانه‌روزی بیرون می‌زند و راهی خیابان‌ها می‌شود.

هولدن با لحنی تند، بی‌خیال و طنزآمیز، دنیایی را توصیف می‌کند که در آن همه‌چیز به شکل خنده‌داری مصنوعی به نظر می‌رسد. این کتاب روایت سفری است که در آن با هولدن همراه می‌شویم و سوالات اساسی او درباره ماهیت دروغین روابط انسانی ما را به فکر وامی‌دارد. بنظر می‌رسد خوانندگان از شخصیت و نگاه هولدن به جهان پیرامونش بیزار هستند، اما نباید از گذشته‌ی او که پدیدآورنده شرایط اکنون هولدن است غافل شوند. “آلی”،  برادر هولدن است و بر اثر سرطان خون درگذشته است و هولدن که با او یک ارتباط صمیمی و بسیار نزدیک داشته است همچنان او را پس از مرگ در کنار خود حس می‌کند. یکی دیگر از نمادهای عدم بلوغ و سرسختی او، چهره‌ی مطلوبی است که وی آرزو داشت به فیبی ارائه بدهد.

در واقع هولدن نمیتونست ارتباط درستی برقرار کنه با محیط اطرافش.من داستان رو دوست نداشتم. هولدن به راحتی تمام تجربیات را، چه خوب چه بد جذب می‌کند. او این تجربه‌ها را به دایره معلومات خود اضافه می‌کند. در واقع این نوجوان بیچاره به حدی نسبت به کاری که باید در زندگی انجام دهد دچار سردرگمی شده که هر بار بیشتر از قبل از جامعه فاصله می‌گیرد. با دور شدن از بقیه مردم، او امیدوار است که از مسیرهای مهمی که در دوران بزرگسالی پیش رویش قرار می‌گیرد، فرار کند. پریشانی شخصیت‌های سلینجر به نوعی با اوضاع و احوال جامعه نیز درآمیخته و از همین درآمیختگی است که نگاه نقادانه‌ی نویسنده به زندگی اجتماعی عصر معاصر را می‌بینیم.

پیری و بی‌ثباتی دو مساله غیر قابل اجتناب هستند. تنها جامعه نیست که هولدن را مجبور به بزرگ شدن می‌کند، بدن او هم از نظر بیولوژیکی در نهایت او را وارد چنین مسیری می‌کند. او در برابر تغییر مقاومت می‌کند، در اصل با این کار می‌خواهد با ساعت بیولوژیکی بدنش مقابله کند که در نهایت او را وارد پیری و سپس مرگ می‌کند. شاید این خلوص در نگاه اول مورد تحسین ما قرار گیرد و حتی گاهی اوقات آرزوهای او را درک کنیم، ولی در نهایت به این نتیجه می‌رسیم که مسیری که هولدن در پیش گرفته باعث فرسودگی و در نهایت، جنون او می‌شود. جی.دی سالینجر نویسنده‌ای است که در آثار خود از تنهایی و انزوای انسان‌ امروزی نوشته است.

“زندگی یه بازی هست پسر، زندگی بازی‌ایه که هرکسی با قوانین خودش بازی میکنه”. هیچکدام.جالبه واقعا جالبه که از گذاشتن یک مشت کلمات رکیک در زبان یک نوجوان چنان تفاسیر فلسفی و ادبی برداشت شده توسط این همه مخاطب. واقعا نمیدونم علت معروف شدن بعضی از کتابها چیه.داستان جذاب نبود روایت هم خوب نبود. این لیست مجموعه ای از آثار درخشان ادبیات داستانی جهان است که برای علاقه مندان به ادبیات داستانی خصوصا کسانی که دستی بر نوشتن دارند می‌تواند راهگشا باشد.. “نشانه یک فرد نابالغ این است که می خواهد به دلیلی ، شرافتمندانه بمیرد. و نشانه یک فرد بالغ این است که می خواهد به دلیلی ، با تواضع زندگی کند.”