به نظر می‌رسد طنز تلخ داستان کافکا نشان می‌دهد که مدرنیته آنقدر جهنمی‌ است که چنین مسخی- اگرچه به مرگ ختم می‌شود – واقعاً تنها رهایی است که انسان مدرن می‌تواند به آن دست یابد. انزوای اجتماعی گرگور از نزدیک‌ترین و عزیزترینانش، و مرگش (یک مرگ ناشی از ناامیدی که به همان اندازه فداکاری نجیبانه به خاطر خانواده‌اش است)، همگی حکایت از جریان‌های غم‌انگیز داستان و در عین حال شیوه‌ای که کافکا ایجاد می‌کند، دارد. کافکا در این داستان به طور ظریفی به تغییر رفتار انسان‌ها در موضع ضعف و قدرت می‌ پردازد. فرانتس کافکا با چیره‌ دستی و دقت تمام به بیان جزئیات در داستان می ‌پردازد.

و عجیب اینکه گرگور به جای اینکه از این موضوع ناراحت شود خوشحال است که توانسته چنین زندگی آرامی برای خانواده‌اش بسازد. گرته خوراکی‌های دیگری برای او می‌آورد تا گرگور بتواند بخورد. کافکا با زیرکی تمام در اوایل قرن بیستم و اوج صنعتی و کارگری شدن اروپا، با نوشتن مسخ تصویر جامعه کارگری و قشر متوسط اجتماع را روایت کرد. لحن رسمی او به عنوان نویسنده، با موضوع کابوس وار داستان در تضاد است؛ گویی که او در حال روایت یک اتفاق روتین است. صادق هدایت به عنوان مترجم این اثر، ترجمه‌ی خوب و یکدستی ارائه کرده است.

این حادثه در او نه اعجاب نه شورش نه ترس و نه هیچ چیز دیگری تولید نمی‌کند. به بیان دیگر، می‌توان گفت گرگور که دیگر وظایف گذشته‌اش را انجام نمی‌دهد، برای خانواده مانند یک سوسک بی مصرف است. بعضی‌ها با این کتاب ارتباط برقرار نمی‌کنند و بعضی دیگر مسخ کتاب بالینی‌شان است. درهرصورت همه‌ی کسانی که کتاب را می‌خوانند اذعان می‌کنند که هر روز (یا بعضی روزها) صبح که از خواب بلند می‌شوند و چشمانشان را باز می‌کنند به این فکر می‌کنند که مبادا به سوسک تبدیل شده باشند؟! آن‌ها می‌دانند پیش از آنکه واقعا سوسک بشوند، باید فکری به حال خود و زندگی‌شان بکنند.

«گرگور سامسا یک روز از خواب بیدار شد و دید که در رختخوابش به حشره ای مهیب تبدیل شده است.» کافکا با این جمله ی تکان دهنده، عجیب و حتی شاید طنزآمیز، شاهکار خود را آغاز می کند. این رمان جاودان به داستان زندگی مردی جوان می پردازد که یک شبه به حشره ای بزرگ و سوسک مانند تغییر شکل می دهد و در چشم خانواده اش، به مایه ی ننگ و نفرت تبدیل می شود. او اکنون در اتاق خود نیز احساس بیگانگی می کند و مجبور است جهانی بی رحم و ناآشنا را صرفا تحمل کند. کتاب مسخ که تأملی دلهره آور (و به شکلی پوچ گرایانه طنزآمیز) از احساساتی انسانی نظیر بیگانگی، انزوا و احساس گناه است، بدون تردید در زمره ی برجسته ترین و به یاد ماندنی ترین آثار داستانی سده ی بیستم قرار می گیرد. کتاب مسخ اثر فرانتس کافکا، شاهکاری ماندگار در ادبیات جهان است. این اثر داستان فروشنده‌ای به نام گرگور سامسا را روایت می‌کند که برای تأمین نیاز‌های مالی خانواده، ظلم رئیسش را تاب می‌آورد.

روزی گرگور از خواب بیدار می‌شود و متوجه احساسی ناشناخته در خود می‌شود؛ او به سوسکی بزرگ تبدیل شده است. داستان از اینجا به بعد شرایط گرگور مسخ‌شده را روایت می‌کند که چطور باید با شرایط جدیدش کنار بیاید. کتاب مسخ مهم‌ترین اثر فرانتس کافکا و یکی از مهم‌ترین آثار داستانی نمادین در ادبیات معاصر جهان است. داستان درباره فروشنده جوانی به نام گرگور سامسا است که روزی از خواب برمی‌خیزد و درمی‌یابد که به شکل یک حشره‌ نفرت‌انگیز درآمده است. صادق هدایت برای اولین بار این اثر را در سال ۱۳۲۹ به فارسی ترجمه و منتشر کرد. داستان مسخ روایتگر زندگی “گرگور سامسا” است، یک مرد جوان که به عنوان فروشنده در یک شرکت کار می‌ کند و برای تأمین هزینه‌ های خانواده‌ اش تلاش زیادی می‌ کند .

یک روز صبح که گرگور از خواب بیدار می‌شود متوجه می‌شود که‌ به حشره‌ای (سوسکی) بزرگ تبدیل شده است؛ او که باید صبح زود برای کارش خودش را به قطار برساند، از پیشامد بوجود آمده شوکه شده و تلاش‌هایش برای فائق آمدن به وضعیت جدید بی‌فایده است. چون گرگور عادت داشته است که‌ شب‌ها در اتاقش را قفل کند، برای همین پدرش از پشت در به وی گوشزد می‌کند که‌ دیرش شده است؛ درنهایت گرگور موفق به انجام هیچ کاری نمی‌شود و ساعتی بعد، فردی از تجارتخانه (محل کار او) به دنبال او می‌آید. همکار گرگور سامسا و اعضای خانواده‌اش با دیدن او در این وضعیت به‌شدت وحشت می‌کند. همکارش با ترس و لرز خانه آن‌ها را ترک می‌کند و پدر و مادرش نیز تصمیم می‌گیرند تا او را در اتاق حبس کنند. با این حال به نظر می‌رسد که او از اتفاقی که افتاده است، متعجب نمی‌شود.