در سال 1932 فیلمی با اقتباس از این اثر به کارگردانی فرانک بورزیگی و بازی هلن هیز و گری کوپر به نمایش درآمد. چندین سال بعد فیلم دیگری در سال 1957 به کارگردانی چارلز ویدور از روی این رمان شاهکار ساخته شد. مثل دادگاه بود، حرف منطقی به درد نمیخورد، یک حرف اداری و فنی به درد میخود که آدم به همان بچسبد، بدون این که آن را توجیه کند. مدتی گذشته بود و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم و چیزهایی که پرافتخار بودند افتخاری نداشتند و ایثارگران مانند گاو و گوسفند کشتارگاه شیکاگو بودند، گیرم با این لاشههای گوشت کاری نمیکردند جز این که دفنشان میکردند. کلمههای بسیاری بود که آدم دیگر طاقت شنیدنشان را نداشت و سرانجام فقط اسم جاها آبرویی داشتند.
سادهتر است آدم در سرزمینی خوب با پیشگیریهای لازم سالم بماند تااینکه خیال کند سرزمینی که کارش تمام است، هنوز خوب است. میدانید که چه میخواهید؟ کاملا، و همیشه هم به دستش میآورم. پول را که همیشه درآوردهام، و درثانی شانس هم خیلی آوردهام. بنابراین خوشبخت هستید؟ غیر از مواقعی که به دیگران فکر میکنم. این و آن همیشه شادمانی را محدود میکردند، جز مشتی انگشتشمار که همان قدر خوب بودند که بهار.
فردریک به سختی از اعدام به وسیله ارتش نجات پیدا می کند و به میلان برمی گردد تا کاترین را پیدا کند. در استرسا کاترین را می یابد و همراه با او به سمت سوئیس فرار می کند. فردریک و کاترین در مرز دستگیر می شوند ولی مقامات سوئیس به آنها اجازه می دهند که در این کشور زندگی کنند. کتابها در اپلیکیشن کتابراه با فرمتهای epub یا pdf و یا mp3 عرضه میشوند. بگذارید بگویم اگر به دنبال اغراق، تشبیه بسیار، قصهای سطحی و یک رویا هستید، این کتاب انتخاب مناسبی نیست.
در فصل پانزده فردريک با چند دکتر دونرتبهي نظامي سر و کار پيدا ميکند که به شکلي مبهم در مورد وضعيت او بحث ميکنند و معتقدند تا زمان عمل جراحي، شش ماه بايد صبر کند تا مايع مفصلي تشکيل شود. فردريک از دکتر بيمارستان تقاضا ميکند که پزشک ديگري با درجهي نظامي بالاتر دربارهي وضعیتاش نظر دهد. سرگردي از اوسپداله ماجوره1، جاييکه قبلا فردريک را براي گرفتن عکس اشعهي ايکس برده بودند، معاينهاش ميکند. دکتر که چهرهي آفتاب سوختهاي دارد و «هميشه ميخندد»، علاقهي مفرطي به کاترين نشان ميدهد و ميگويد روز بعد جراحي را شروع خواهد کرد.
همینگوی موفق شد در «وداع با اسلحه» ماجراهای دلخراشی را که در جریان عشق اتفاق میفتند به تصویر بکشد. او یک واقعگرا بود- مردی که میدانست، حتی در اوج عشق، ممکن است در حال تجربهی درد و غم باشیم. وقتی کاترین به فردریک میگوید که سه ماهه باردار است، آنها تصمیم میگیرند به مدت شش هفته به مرخصی بروند.
او را به بیمارستانی در شهر میلان که کاترین هم به آنجا فرستاده شده است، منتقل میکنند. جنگ هر روز شدیدتر میشود و هنری در صحبت با همرزمانش متوجه میشود که همگی تا چه حد از جنگ بیزار هستند. یک قاره به محض اینکه ما پا به آن میگذاریم زود پیر میشود. سرزمین زود فرسوده میشود مگر اینکه انسان بقایای خود و حیوانهای زمین را دوباره به آن برگرداند. وقتی انسان دیگر از حیوان استفاده نکند و به جایش ماشین را به کار بیندازد، زمین زود مغلوبش میکند. ماشین نمیتواند تکثیر کند و زمین را هم بارور نمیکند و آنچه را که نمیتواند بپروراند، میبلعد و تمام میکند.
– فرمان اینه که ما این جا بمونیم ، شما زخمیها رو از این جا به مرکز ببرین. ولی پس از آنکه آنها را بیرون کردم و در را بستم و چراغ را روشن کردم دیدم فایده ای ندارد. کمی بعد بیرون رفتم و بیمارستان را ترک گفتم و زیر باران به هتل رفتم. وقتی آدم چیزی نداشته باشه که ببازه، اداره کردن زندگی چندون سخت نیست.
توجه داشته باشید تست محصولات در شرایط استاندارد (وردپس نصب شده فاقد افزونه های جانبی و استفاده از قالب های پیش فرض) می باشد. پایان داستان نشان میدهد که زندگی همیشه تحت کنترل ما نیست و باید با سختیها و فقدان کنار بیاییم. عشق میان فردریک و کاترین، بهعنوان نیرویی برای بقا و مقابله با ناامیدی در برابر جنگ به نمایش گذاشته میشود. همینگوی علاقه بسیاری به ماجراجویی داشت او از آفریقا، اسپانیا تا کوبا به سفرهای مختلفی رفت و بیشتر رمان هایش را بر اساس تجربیات شخصی خودش نوشته است. آدم باید در وهله اول عاشق آنها باشد تا بتواند بنای دوستی را با آنها بریزد. در کتابچین از کتابهای رمان و داستان گرفته تا کتابهای مدیریت ،موفقیت ،روانشناسی ،شعر ،دینی و مذهبی و دیگر کتابهای با موضوعات مختلف را پیدا خواهید کرد.
ثبت ديدگاه