پس اگر در جستجوی لحظاتی ناب در دنیای خیال و قصه‌های مسحورکننده هستید، به جمع خوانندگان رمان بوک بپیوندید و نغمه‌ی دلنشین داستان‌ها را در وجودتان زمزمه کنید. خانواده‌ای که هرگز لبخند نمی‌زنه و همیشه به نیمه خالی لیوان نگاه می‌کنند و بدی‌ها و بدبختی‌های زندگی رو می‌بینن. آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگ‌تان موفق باشید. بر اساس داستان این رمان انیمیشنی جذاب در سال 2012 به کارگردانی و نویسندگی پاتریس لکونته ساخته شد و توانست با بازخورد مثبت از سوی تماشاگران نامزد جشنواره بیست و ششمین جوایز فیلم اروپا شود.

او با پاکتی که نشانی مغازه‌ی خودکشی رویش بود مغازه را ترک کرد. «آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید.» لوکریس با مشتری خداحافظی کرد و دوباره گوشی را برداشت. آن‌ها بهترین، کارآمدترین و ظریف‌ترین ابزارها را برای خودکشی دارند. آدم‌ها به مغازه‌ی آن‌ها پا می‌گذارند و ازشان درخواست می‌کنند ابزاری راستِ کار آن‌ها بهشان بدهند.

خودکشی کردن در این سرزمین بسیار رایج است زیرا مردمش دلیلی برای زنده ماندن ندارند. من خوندم و لذت بردم امیدوارم شما هم بخونین و خوشتون بیاد . اگه دوست دارید خودتون تصویرسازی کنید، فیلم رو بعدا ببینید.

اعضای خانواده کار خود را به خوبی انجام می‌دهند تا اینکه آلن به دنیا می‌آید. آلن برعکس همه آدم هایی است که ما تا به حال در رمان دیده‌ایم. کتاب مغازه خودکشی رمانی دارک و تکان دهنده به قلم ژان تولی؛ درباره خانواده تواچ و کسب‌‌و کار منحصر به ‌فرد آنهاست. کتاب مغازه خودکشی رمانی جذاب و خواندنی است که می‌تواند نگاهی متفاوت به موضوعات مهمی مانند مرگ و زندگی ارائه دهد. این کتاب به علاقه‌مندان به ژانر کمدی سیاه، داستان‌های غیرمعمول و رمان‌هایی که به بررسی موضوعات عمیق می‌پردازند، توصیه می‌شود. در سراسر کتاب مغازه‌ی خودکشی می‌توان حضور مرگ را احساس کرد.

اعضای خانواده ناچار می‌شوند با ترس‌ها و ناامیدی‌های خود روبه‌رو شوند، انتخاب‌هایشان را بازنگری کنند و در نهایت، لذت و معنای زندگی را دوباره کشف کنند. این دگرگونی قلب داستان است و پیام آن را به زیبایی به خواننده منتقل می‌کند. با این حال، نقطه عطف داستان با تولد آلن، کوچک‌ترین عضو خانواده، شکل می‌گیرد. برخلاف دیگر اعضای خانواده که همگی در ناامیدی و بدبینی غرق شده‌اند، آلن با روحیه‌ای شاد، خوش‌بین و پرانرژی قدم به این دنیا می‌گذارد.

لوکریس تواچ با عصبانیت کاغذی را پشت خود در دستان گره کرده‌اش پنهان کرده بود که با تکان‌های عصبیِ او می‌لرزید. خانم توآچ همچنان پای صندوق ایستاده بود و نمی‌توانست چشم از کالسکه بچه بردارد. کالسکه تکان می‌خورد و جیرجیر صدایش با طنین خنده بچه می‌آمیخت. آقا و خانم توآچ، مات و متحیر به یکدیگر نگاه کردند. اینجا حوالی کتاب‌ها پرسه می زنیم و با هم درباره کتاب‌ها صحبت می‌کنیم. با فعال سازی عضویت ویژه، به خلاصه کامل این کتاب و 100 ها کتاب دیگر دسترسی داشته باشید.