شیرجههای نرفته گاهی کوفتگیهای عجیبی به جا میگذارند. بنظرم ترجمه روانی نداره و باید هنگام خوندن تمرکز بالایی داشته باشی تا درکش کنی. میدانم داشتن سلیقه برای پوشیدن لباس زیر لطیف به اجبار مفهومش این نیست که آدم، پاهایش کثیف باشند بگذریم از این که گاه ممکن است لفظ و قلم به کار بردن مانند پارچه لطیفی باشد برای پوشاندن زردزخم.
وقتی از عشق و عفاف نا امید شدم به این نتیجه رسیدم که عیاشی باقی مانده است. عیاشی به خوبی جایگزین عشق میشود خندهها را از میان میبرد سکوت را باز میآورد و مخصوصا جاودانگی میبخشد. در مرحلهای از مستی هوشیارانه وقتی که دیرگاه شب میان دو زن هرجایی، خالی از هرگونه خواهشی خوابیدهاید، امید دیگر شکنجه نیست. روح بر سراسر زمان حکم میراند، درد هستی برای همیشه به آخر میرسد، از یک جهت میتوان گفت که من همیشه در عیاشی زندگی کرده بودم چون هرگز از آرزوی زندگی جاوید دست نکشیده بودم. همچنین از مخاطب این تک گویی جز کمی که آن هم از طریق حدس زدن از پرسشها و پاسخهای قاضی تائب چیزی نمیدانیم. او کیست؟ چرا اینجاست؟ چه میکند؟ با توجه به تمام حضور او پا به پای شخصیت اصلی ماجرا با اطلاعات کمی آن هم به صورت غیر مستقیم پاسخ داده میشود.
فضا پردازی کم است و ما تاثیر زیاد این فضا را بر شخصیت میبینیم اما خود فضا را نه. تفسیرهای متعدد و رنگ به رنگی که از سقوط شده است ایهام و دو پهلویی آن را مؤكداً نشان می دهد. بعضی آن را اعتراف به گناهی از جانب کامو دانسته اند، و بعضی آن را توبه و پس گرفتن اظهارات پیشین او، خصوصاً در بیگانه، دانسته اند. با این حال، شخصیت طنزآمیز و شیطانی کلامانس به نظر نمی رسد که جایی برای چنین تفاسیر یک بعدی باقی بگذارد. ژان باتیست کلامانس سخنوری قهار، بازیگری کامل، مهاجم، چاپلوس، مطمئن از سلطه نهایی اش، و در واقع طراح مبتکر یک کلاهبرداری بزرگ است؛ او همچنین مردی است سترون که در خود فرومانده است و نمی تواند دایره جادویی تنهایی اش را بشکند.
این کتاب توسط کاوه میرعباسی به فارسی برگردانده شد و توسط نشر چشمه به چاپ رسید. این کتاب، رمانی فلسفی است که از زبان ژان باتیست کلمانس که وکیل بوده و اینک خود را «قاضی توبهکار» میخواند روایت میشود. در رمان سقوط که با زاویهی دید تک گویی بیرونی روایت میشود ما با افکار و زندگی مردی آشنا میشویم که جزو طبقهی ممتاز و مشهور در پاریس بوده و حالا در آمستردام سکونت دارد. خوانندگانی در سراسر جهان که این سقوط را باور میکنند و گاهی هم همذات پنداری میکنند و نقل قولها و نظرات گوناگون حاکی از آن است که بسیاری آن را به خود و زمانهی خود شبیه میدانند. ژان باتیست میشنود که جهان به او میخندد زیرا احساس میکند جهان در مورد او قضاوت میکند. بنابراین جالب است که چرا خنده؟ آیا او نباید صدای فریاد از آب بشنود؟ یا شاید کلماتی مانند «بزدل!
کتاب سقوط از مصادیق شاهکار ادبی توسط آلبر کامو نوشته و خلق شده است. داستان کتاب مربوط به زندگی شخصی به نام ژان باتیست کلمانس میباشد که در حال روایت اتفاقات مختلف زندگیاش برای شخصی غریبه است. ژان که شغل اصلیاش وکالت بوده است هم اکنون خود را قاضی توبه کار میداند و معرفی مینماید. رمان سقوط اگرچه اثری طولانی نمیباشد اما با تلاش و دقتی که نویسندهاش داشته است به خوبی توانسته مفاهیم عمیقش را بیان نموده و به خواننده علاقهمندش ارائه نماید.
در یک کلام، اگر کسی بخواهد مشهور شود، کافی است سرایدارِ ساختمان را بکُشد. متأسفانه، چنین آوازهای ناپایدار است، از بس زیادند سرایدارهایی که سزاوارِ نیش چاقو باشند و نصیبشان بشود. کتاب سقوط به قلم کاوه میرعباسی به زبان فارسی ترجمه شده و از سوی نشر چشمه در اختیار مخاطبین علاقهمند قرار گرفته است. کتابها در اپلیکیشن کتابراه با فرمتهای epub یا pdf و یا mp3 عرضه میشوند. و همینطور از کتابهای نیمهخوانده و رفقای نیمبند میگه. وقتی به زندگی خودم و اطرافیانم نگاه میکنم میبینم با اینکه نیم قرن از دورهای که کامو زندگی میکرد گذشته اما حرفاش درباره این دوره هم صدق میکنه.
در یک نگاه کلی، نوشتههای کامو را میتوان به دو دستهی «ادبی» و «نظری» تقسیم کرد؛ آثار نظری او شامل جستارها، مقالات و کتابهایی با درونمایههای سیاسی، اجتماعی و فلسفیاند. برای نمونه، میتوان به کتابهای «عصیانگر» و «افسانهی سیزیف» اشاره کرد. آثار ادبی او شامل نمایشنامهها و رمانهای مشهوری چون «سوءتفاهم»، «بیگانه»، «کالیگولا» و… آلبر کامو (Albert Camus) نویسنده و فیلسوف فرانسوی – الجزایری، به سال 1913 متولد شد و در چهار ژانویهی 1960 از دنیا رفت.
باید یک چند باری از رویش بخوانید و بیشتر تحقیق کنید تا مفهومش را درک کنید. بحث ما این دو تا فیلسوف نویسندهی شاخص آن عصر است که هم خیلی از نظرِ نظری به هم نزدیک بودهاند و هم کلی دعوا و مناقشه داشتهاند. نمونهاش را توی دورهی خودمان توی ایران هم میبینیم که همیشه نویسندههای شاخص یک سبک با هم جر و بحث دارند.
در این حال، بر حسب خلقوخوی خودش، یا بزرگواریام را تحسین و یا جُبن و بیغیرتیام را تحقیر میکرد؛ بیآنکه فکر کند که انگیزه من سادهتر از اینها بوده است. من همهچیز حتی نام او را از یاد برده بودم؛ بنابراین، همین نقصی که موجب بیاعتنایی یا حقناشناسی من میشد، مرا شریف و بزرگوار جلوه میداد. آلبر کامو، کتاب سقوط را به شیوه مونولوگ یا همان تکگویی نگاشته است و در آن، راوی مخاطب و یا شنوندهای ناشناس دارد که گاهی او را با نام آقای عزیز و گاهی نیز با نام دوست عزیز موردِ خطاب قرار میدهد.
ثبت ديدگاه