اون میدونست که شعلههای آتش باعث میشن حیواناتی که داخل جنگل زندگی میکنن به او نزدیک نشن. اما همون طور که قابل پیش بینی بود شیر نتونست پرواز کنه و با سرعت زیادی شروع به سقوط به پایین تپه کرد. فیل که این صحنه رو دید سریع طرف دیگر طناب که توی دستش بود رو کشید و اجازه نداد که شیرشاه به داخل دره سقوط کنه ..
خوشبختانه از آنجا که مقدر بود ستاره «ب ۶۱۲» شهرت پیدا کند، فرمانروای مستبدی در ترکیه پوشیدن لباس اروپائیان را، با وضع مجازات اعدام برای متخلفین، به ملت خود تحمیل کرد. ستاره شناس ترک دوباره کشف خود را در۱۹۲۰درلباس برازنده ای اعلام کرد. اما او جواب نداد، و همان طور که به هواپیمای من نگاه میکرد سرش را آهسته تکان میداد. پس تصمیم میگیرد خود را شبیه قاشق ها یا چنگال های دیگر بکند.
توی جنگلهای شمال ایران، کنار یک رودخانه، درخت بزرگی قرار داشت که کبوتر پدر و کبوتر مادری با جوجههایشان روی آن درخت زندگی میکردند. هر چه جوجهها بزرگتر میشدند به غذای بیشتری نیاز داشتند. برای همین کبوتر مادر و پدر با هم به دنبال غذا میرفتند. مجموعه کتاب تام گیتس اثر لیز پیشون یکی از بهترین رمان های پسرانه است که توسط نشر هوپا و نشر افق به چاپ رسیده است. تام پسر بچه ای باهوش و بازیگوشی است که به نقاشی و موسیقی راک به شدت علاقه دارد.
مجموعه کتاب مدرسه جاسوسی اثر استوارت گیبز یکی از بهترین کتاب های پسرانه می باشد که توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است. شخصیت اصلی قصه، “بنجامین ریپلی” نام دارد. او پسری نوجوان است که در “آکادمی جاسوسی سیا” تحصیل میکند؛ آموزشگاهی مهم با دانشآموزان باهوش و نابغه که جهت حفظ امنیت کشور امریکا و اهداف مختلف آن، مورد تعلیم قرار میگیرند. داستان های این مجموعه، ماجراهایی که برای بنجامین و مدرسه رخ می دهد می باشد. کتاب سیاه سفید اثر تارا سالیوان یکی از بهترین رمان های پسرانه است که توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است. داستان در مورد پسری 13 ساله به نام هابو میباشد که به بیماری آلبینیسم (یا همان زالی) مبتلاست.
با کتاب زندگی کودکان و نوجوانان تغییر میکند. در کنار یک جنگل زیبا و قشنگ درخت بزرگی زندگی میکرد که شاخههای بلندش را به زیبایی پخش کرده بود. مردمی که به جنگل میآمدند برای فرار از گرمای بسیار شدید خورشید به سایه خنک این درخت پناه میبردند. حتی تعداد بسیار زیادی از پرندگان و موجودات کوچک هم در شاخههای آن زندگی میکردند. روزی توی یک مرداب قشنگ چند تا ماهی کوچولو در کنار هم زندگی میکردند. هر روز صبح که از خواب بیدار میشدند با هم بازی میکردند تا شب که آنقدر خسته میشدند و نمیدانستند که کجا خوابشان میبرد.
ثبت ديدگاه