پس از چادر برداری برای زنان شهرنشین احتیاجات نوظهوری پیدا شده بود. بر شمار تابلوهای آنان در کوچهها و خیابانها روز به روز افزوده میشد. من آن وقتها که جوان بودم، دندان در دهانم بود و موهای سرم از سیاهی مثل شبق برق میزد اهل این شیطنتها نبودم؛ حالا که به قول معروف پاتیلم دررفته است چطور ممکن است باشم؟ درست است که او زنی قشنگ، خوش صحبت، و از همه مهمتر مهربان بود؛ امّا امر به تو مشتبَه نشود، خودش یک پا مرد بود؛ زنهای تهرانی همه چنیناند.
با بدبینی عمومی مردم نسبت به اصلاحات و اقدامات دولت به طور کلّی بیارتباط نبود. تحوّلاتی که از بالا انجام میشد و به وسیله پشت میزنشینها یا چکمه پوشان ارتش اشاعه مییافت از نظر مردم مثل رزق صیّاد برای ماهی در خور پرهیز بود. نقشه خلق السّاعه تجدید نظر در قرارداد نفت، چراغانیها و جشنهای فرمایشی توخالی، و حتّی کارهای بزرگ و اساسی از قبیل ساختمان راه آهن سرتاسری که در همه آنها شبح دستی با موهای حنایی به چشم میآمد، نمیتوانست مایه خوش بینی و تشویق یا دلخوشکنَک عموم باشد. مردم میگفتند دولت اگر آب میخورد با اجازه یا حتّی دستور انگلستان میخورد؛ هر قدمی که بر میدارد در جهت منافع او و به ضدّ مصالح ایران است. و در این میان اگر حقّا اصلاحاتی به چشم میخورد با همین چوب مبالغهآمیز بدبینی رانده میشد. قضیّه تعویض کلاه و قتل عام مسجد گوهر شاد که کربلای خونین دیگری بر وقایع تاریخ افزوده بود، هنوز سالها وقت لازم داشت تا از خاطرهها برود.
بوی رنگ فضا را پر کرده بود و کسانی که با دکانها و مغازه ها سروکار پیدا می کردند بدقت مواظب خود بودند که بدرها مالیده نشوند. رفتگران، با حوصله و وظیفه شناسی بی سر و صدایی که ذاتی آنها بود، صندوق های آشغال حاشیه خیابان را از محتوی خود خالی می کردند تا با کامیون ببرند و بیرون شهر بریزند. این صندوق ها یکی از ابتکارات مردم پسند شهردار تازه وارد آنجا بود و رنگ های سبز و سفید و قرمز آنها در آن روشنایی خیره کننده بعدازظهری زیبایی و شکوه شهر را دو چندان کرده بود. طفلک لپها و نوک بینیاش از سرما مثل لبوی پوست کنده قرمز شده است. هر صفحه رمانی که نوشته بود، برگی بود از زندگی واقعی مردم کوچه و بازار به معنای توده مردم، و این یک رویداد مهم ادبی بود. چه بسیارند سرابیها که از رویِ هوا و هوس، دل به هُماها بسته و تکتکِ استخوانهایِ غرور و اعتمادبهنفسِ آهوها را زیرِ پا له میکنند.
این اثر درست زمانی فرارسیده که هیچکس انتظارش را نداشته است… و اکنون اگر بخواهیم بزرگترین داستان پرداز زبان فارسی را نام ببریم بی گفتگو جز « علی محمد افغانی » کس دیگری نمی تواند بود… از همان صفحه اول کتاب، لحن تازه کلام و سرشاری و طراوت آن ما را می رباید. رمان شوهر آهو خانم نوشته علی محمد افغانی، نخستین بار در مهر ماه سال 1340 با سرمایه خود مؤلف انتشار یافت، و در اندک زمانی به حجم قطور نزدیک به 900 صفحه و گستردگی موضوع و توانایی نویسنده در طرح خُلق و خوی عامه مردم، به عنوان یک رمان اجتماعی و اثر بزرگ هنری شهرت خاصی پیدا کرد، چنانکه در فاصله یکسال بهچاپ دوم رسید. این رمان، خطر لو رفتن زیادی ندارد، با این وجود، سعی کردم تا در این خلاصه، برای آنهایی که کتاب را نخواندهاند، مزهی روایت را از بین نبرم. داستان شوهر آهو خانم در شهر کرمانشاه میگذرد؛ جایی که موطن دوم خود نویسنده، پس از مهاجرت پدرش هم بوده است.
این اثر درست زمانی فرارسیده که هیچکس انتظارش را نداشته است… و اکنون اگر بخواهیم بزرگترین داستان پرداز زبان فارسی را نام ببریم بی گفتگو جز «علی محمد افغانی» کس دیگری نمی تواند بود… از همان صفحه اول کتاب، لحن تازه کلام و سرشاری و طراوت آن ما را می رباید. فکرها و صحنه های رنگارنگ پشت سرهم می آید، بی آنکه بیم آن باشد که ذخیره آنها به پایان برسد. داستان شوهر آهو خانم ، در سال ۱۳۱۳ در کرمانشاه رخ میدهد و درونمایه اصلی داستان در ارتباط با واقعیّت تاسف بار زندگی زنان در لایههای پایین جامعه در آ ن سالها ، همچنین در انتقاد و سرزنش آیین چند همسری بیان شده است.
ثبت ديدگاه