افراد بسیاری از سراسر جهان با داستان‌هایی که نویسندگان روس نوشته‌اند و شعرهایی که شاعران روس سروده‌اند آشنایی دارند و شاید یکی از طرفداران جدی و وفادار این داستان‌ها و شعرها به‌شمار بیایند. یکی از نویسندگانی که آوازه‌ی شهرتش در وادی کتاب‌خوانان پیچیده است “فیدور داستایوفسکی” نام دارد. داستایوفسکی طرفدار کم ندارد و کتاب‌هایش بارها در ایران و جهان ترجمه و منتشر شده است.

فیودور داستایوفسکی در سال ۱۸۸۱ بر اثر خون‌ریزی ریوی جان سپرد. کتاب خوبی بود ولی به نظر من در حدی نبود که تو لیست کتابهای پیشنهادی بیاد….شاید هم من نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم و بفهممش….. فقط کسی را می‌توانم دوست بدارم که آزاده باشد و احساسات مرا بفهمد و محترم بدارد. ناستنکای عزیز، حالا ما، بعد از این هزار سال جدایی، باز هم به هم رسیده‌ایم.

ما امروز بریده‌هایی از کتاب شب های روشن را گردآوری کرده‌ایم که امیدواریم از خواندن آن‌ها لذت ببرید. آنچه که ما امروز هستیم، نتیجه‌ی تجربه‌های گذشته‌مان است؛ تجربه‌هایی که گاهی می‌توانند به تراژدی نزدیک شوند، اما در عین حال جهان‌بینی ما را برای همیشه تغییر دهند. داستان‌هایی مانند «شب‌های روشن» کم نیستند، و برای علاقه‌مندان به آثار عاشقانه‌ی کلاسیک و نوشته‌های داستایوفسکی، خواندن چنین کتاب‌هایی تجربه‌ای لذت‌بخش خواهد بود. او به شکلی ناامیدانه به این امید تکیه می‌کند که شاید سرانجام خوشی در انتظار او و دختری باشد که حتی به‌درستی نمی‌شناسد.

نمی‌دانید چه عمارت آجری ملوس دلچسبی بود وقتی با آن پنجره‌های قشنگش به آدم نگاه می‌کرد دل آدم روشن می‌شد به عمارت‌های زمخت و بدترکیب مجاورش با چنان افاده‌ای نگاه می‌کرد که هر وقت از کنارش رد می‌شدم، راستی راستی کیف می‌کردم. مرد جوان قصد رفتن به مسکو را می‌کند و این فکر ناستنکا را بسیار آشفته می‌کند. در نهایت ناستنکا تصمیم خود را برای همراهی با او به مسکو می‌گیرد. شب قبل از اینکه مرد پترزبورگ را به مقصد مسکو ترک کند، ناستنکا به اتاق او رفته و از او می‌خواهد که با هم ازدواج کنند. او از ازدواج در آن زمان امتناع می‌ورزد و ادعا می کند که پول لازم برای حمایت از ناستنکا را ندارد، اما به او اطمینان می‌دهد که یک سال دیگر پیش او بازخواهد گشت، تا به قولش عمل کند و او را از زندگی محدودش نجات دهد. خیال می‌کردم که او…وای، چطور می‌توانستم چنین خیال کنم؟ چطور می‌توانستم این‌جور کور باشم؟ حال آن‌که همه‌چیز را دیگری تصاحب کرده بود، و من جز باد در دست نداشتم.

او توضیح می‌دهد که منتظر کسی است که هنوز نیامده است. او با بیان اینکه نمی‌تواند او را از آمدن منع کند، با دیدار دوباره با او موافقت می‌کند. ناستنکا به او قول می‌دهد که داستان خود را به او بگوید و با او همراه باشد، مشروط بر اینکه صحبت کردن به گفتگوهای عاشقانه بین آن دو منجر نشود. شیوه‌ای که ناستنکا احساسات و عقایدش را به راوی بیان می‌کند و راوی گاهی آگاهانه او را نادیده می‌گیرد، تصویری کامل از ناامیدی است؛ با وجود این تضادها، رابطه‌ی پویای آن‌ها به شکلی است که خواننده به دو شخصیت دل می‌بلندد. این کتاب، بدون شک یکی از ماندگارترین کتاب‌های عاشقانه‌ خواهد بود که در عمر خود می‌خوانید. اثری جاویدان از بزرگترین نویسنده تاریخ یعنی داستایفسکی بزرگ.

پلیس در سال  ۱۸۴۹ او را به جرم براندازی حکومت دستگیر کرد. دادگاه نظامی برای او تقاضای حکم اعدام کرد که در ۱۹ دسامبر مشمول تخفیف شد و به چهار سال زندان در سیبری و سپس خدمت در لباس سرباز ساده تغییر یافت. اما او را تا پای دار بردند و در آنجا حکم بخشش او را خواندند.

او در شبی از شب های روشن تابستانی در مسیر همیشگی اش به خانه با اتفاقی غیر همیشگی مواجه می‌شود. احساس مبهمی در دلش دردی خفیف پدید می‌آورد و هیجان در سینه‌اش می‌جوشد، میلی تازه وسوسه‌اش می‌کند و دل ضعیفش را جان می‌بخشد و به آهنگی نامحسوس خیل بزرگی اشباح تازه فرامی‌خواند و دور هم جمع می‌کند. تنهایی و رخوتْ طفل خیالش را به‌مهربانی نوازش می‌دهند و در آغوش می‌فشارند و اخگر آن را به‌نرمی شعله‌ور می‌کنند طوری که برمی‌جوشد، مثل آب در کتری ماتریونای پیر که به‌آرامی در آشپزخانه‌اش می‌پلکد و تفالهٔ قهوهٔ خود را می‌جوشاند.

در این داستان نیز با راوی بی‌نامی مواجه می‌شویم که روزهای سختی را پشت سر می‌گذارد و زندگی چندان با او سازگار نیست. نکته دیگر کتاب که بر گیرایی آن می‌افزاید داستان گویی این مرد و ناستنکا دختری می‌باشد که پس از آشنایی به صورتی جداگانه روایتگر زندگی خودشان می‌باشند. ناستنکا اگرچه خودش به مرد دیگری علاقه دارد اما هم صحبتی‌اش با شخصیت اصلی داستان که نام و شغلش را نویسنده مطرح نمی‌کند باعث دوری او از تنهایی همیشگی‌اش شده و قلبش را روشن می‌کند. در انتها اشاره به این موضوع ضروری است که نام شب‌های روشن که بر کتاب گذارده شده است معنایی استعاری است که به پدیدار شدن نوری در تاریکی حاصل از افسردگی و تنهایی مربوط می‌شود. «شب‌های روشن» داستان‌گو است اما برگ برنده‌ی آن نیست، جایی که کتاب می‌درخشد، شخصیت‌پردازی و طریقه‌ی عرضه‌ی دو کاراکتر اصلی است.

جوان ۲۶ساله‌ای بی‌کس و تنها در شهر پترزبورگ زندگی می‌کند. او به‌شدت رویاپرداز است و در دنیای خیال غوطه می‌خورد. جوان از صبح تا شب در خیابان‌ها پرسه می‌زند و از آن‌جایی که دوست و آشنایی ندارد تا با آن‌ها سر صحبت را باز کند با ساختمان‌های شهر در ذهن خود طرح رفاقت ریخته و به سخنانی که برای آن‌ها ساخته گوش می‌دهد و حتی از غم و اندوه‌شان ناراحت می‌شود. برای مثال یکی از ساختمان‌ها می‌گوید که قرار است مرا فردا به رنگ زرد در بیاورند که کار وحشیانه‌ای به‌شمار می‌رود و همین حرف باعث می‌شود که جوان غرق در اندوه گردد و نتواند پس از رنگ‌آمیزی به دیدن دوستش که همان ساختمان باشد برود.

همچنین در ویدیو زیر امکان گوش دادن به خلاصه کتاب صوتی این اثر نیز دسترسی خواهید داشت. این داستان کوتاه در سن پترزبورگ می‌گذرد و از دیدگاه یک راوی ناشناس روایت می‌شود. کتاب در شش بخش تقسیم شده است که در ادامه به اختصار به هر بخش می‌پردازیم. شخصیت اصلی داستان شب های روشن بر فردیت خود استوار است و انزوای خویش را تابع خجل بودن خویش می‌داند.