در داستان «سمنوپزان» مریم‌خانم، زن عباس‌قلی‌آقا، سمنوی نذری می‌پزد تا هوویش از چشم شوهرش بیفتد. او از عم‌قزی طلسم می‌خواهد تا بتواند هوو را شکست دهد. این زن، همچنین، به شوهر دادن دختر دم‌بختش فکر می‌کند. گفتنی است امکان دانلود رایگان پی‌دی‌اف یا ایپاب این کتاب و چندین کتاب دیگر در طاقچه برایقرار گرفته‌اند. داستان هایی پربار و سودمند در مورد زنان جامعه ما .

این دوروزه لب به یک استکان آب نزده‌ام. بیچاره مادرم از غصه من اگر افلیج نشود هنر کرده است». مچ دستم هنوز که به یاد آن دقیقه می‌افتم می‌سوزد.

دوستانی که به این موضوع علاقه دارند حتما این کتاب را بخوانند . بعد کتابدار مدرسه آمد که ریزه بود و سر بی‌مویی داشت و به عجله راه می‌رفت و هرهر می‌خندید و به‌جای سلام به هرکس که رو می‌کرد، نیشش تا بناگوش باز می‌شد. بعد هم چند نفر دیگر آمدند و دست‌آخر معلم نقاشی وارد شد که عبوس بود و انگار تازه از یک دعوا خلاص شده بود. یک دسته‌ی کلفت کاغذ نقاشی زیربغل داشت و پای صندلی که رسید، سیگارش را زیر پا له کرد و نشست… تا صبح هی تو رخت خواب غلت میخوردم و هی فکر میکردم.

کتابچین یک اپلیکیشن کتاب مالتی پلتفرم است یعنی کاربران می توانند در تمام دیوایسها و سیستم عاملها (ویندوز، اندروید و آی او اس) کتابهای خود را مطالعه نمایند و از کتابخوانی در محیطی لذت بخش بهره مند شوند. کتاب‌ها در اپلیکیشن کتابراه با فرمت‌های epub یا pdf و یا mp3 عرضه می‌شوند. آل‌احمد در دههٔ ۱۳۴۰ به شهرت رسید و در جنبش روشنفکری و نویسندگی ایران تأثیر بسزایی گذاشت. از ته دل برای‌شان می‌گفت که شوهر باید با آدم صمیمی باشد، وفادار باشد، چاپار دولت نباشد، وقیح نباشد، خوش هیکل و پول‌دار باشد، از خانواده‌های محترم باشد و بهتر از همه این که چشم‌هایش آبی باشد. او در این داستان اوضاع نابه‌سامان فرهنگ و اجتماع را به تصویر کشیده است و توامان زندگی یکنواخت معلمی را به چالش می‌کشد و نوک پیکان هجمه‌اش را به سمت سیستمی می‌گیرد که در آن معلم را بی‌‍تعمق و تفکر نگه می‌دارد. خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران پیشنهاد می‌کنیم.

در حال حاضر، کتاب مجموعه‌ای است از نه داستان و یک مقدمه، شامل داستان‌های سمنوپزان، خانم نزهت‌الدوله، دفترچه‌ی بیمه، عکاس با معرفت، خدادادخان، دزدزده، جاپا، مسلول، زن زیادی. توی اداره وصف مرا از برادرم شنیده بود. روزهای جمعه پیش پدرم می‌آمد و بله بریهاشان را می‌کردند. تا قرار شد جمعه‌ی دیگر بیاید و مرا یک نظر ببیند. هنوز هم که به یاد آن دقیقه و ساعت می‌افتم تنم می‌لرزد. یادم است از پله‌ها که بالا می‌آمد و صدای پاهایش که می‌لنگید و صدای عصایش که ترق توروق روی آجرها می‌خورد، انگار قلب من می‌خواست از جا کنده بشود.

البته ناگفته نماند که پیش از این، سه بار ازدواج کرده است. جلال آل احمد در 18 شهریور 1348 در 45 سالگی در اَسالِم گیلان درگذشت. پس از مرگ نابهنگام آل احمد، پیکر وی به‌سرعت تشییع و به خاک سپرده شد که باعث باوری دربارهٔ سربه‌نیست‌شدن او توسط ساواک شد. «من دیگر چطور می‌توانستم توی خانه پدرم بمانم؟ اصلا دیگر توی آن خانه که بودم انگار دیوارهایش را روی قلبم گذاشته‌اند.