مطالعهی کتاب پیش رو انگیزهی لازم برای تغییر در قسمتهایی از زندگیتان را به شما میدهد و متوجهتان میکند که چه زمانی و به چه دلیل از پیشرفتتان جلوگیری کردهاید. این کتاب نیز دارای متن و هدف یکسان و هدف نفر اول موجود در داستان پولدار شدن و مشهور شدن است. و چون از دانشی که در کتابها یافت میشود بهرهای نبردهاند، وقت و ثروت هنگفتی را به هدر میدهند. پسر در خلوتش فکر میکند ولی هرچه بیشتر با خودش کلنجار میرود این ترس همچنان با اوست؛ ترس از نرسیدن به هدف. جوان چک را به دولتمند سپرد و او بر روی کاغذی، چیزی برای جوان نوشت و از او قول گرفت که فعلاً آن را نخواند. مجموعه موج رادیکال از سال 1396 در زمینه آموزش، مشاوره و مدیریت کمپینهای دیجیتال مارکتینگ مشغول فعالیت است.
صبح از خواب بیدار شد، این بار در قفل نبود و خشمناک در پی پیرمرد به راه افتاد. ۴- انسان متوسط از ترس حرف دیگران و یا از دست دادن امنیت ، هرگز جرات نمی کند کاری را که دوست دارد به انجام برساند. اگر احساس میکنید باورهایی درونی مانع پیشرفت شما هستند، این کتاب میتواند راهحلی ارائه دهد.
کتاب در قالب داستانی جذاب با نثری زیبا به معنای واقعی انگیزشی است . مارک فیشر در این کتاب به شما یاد میدهد چگونه هم به دولت و ثروت برسید ؛ هم دانا و فرزانه به نظر آیید. در این فصل از کتاب حکایت دولت و فرزانگی به این نکته پی میبریم که تنها موفقیت مادی برای دولتمند شدن کافی نیست و دولت یافتن در گرو مفاهیم جامعتری مثل شادمانی و نیکبختی است.
این باغبان، که در واقع یک میلیونر حکیم است، با ارایه پانزده حکایت آموزنده، به جوان میآموزد که چگونه میتواند با تغییر نگرش و طرز تفکر خود، به ثروت دست یابد. این حکایتها شامل موضوعاتی چون تمرکز بر هدف، ارزش زمان و ایمان به خود هستند. کتاب حکایت دولت و فرازنگی از آن کتابهایی است که باید چندین بار خوانده شود دلیلش هم این است که هر بار که شما این کتاب را می¬خوانید مطالبی را یاد میگیرید که تأثیر بسار مثبتی را بر زندگی شما میگذارد. در باغ، گلها و درختان باشکوهی نظرش را جلب کردند، اما نگاهش به پیرمرد باغبانی افتاد که مشغول کار روی بوتههای گل سرخ بود. پیرمرد با لبخندی گرم به او خوشآمد گفت و از هدفش پرسید.
در روزگاری نهچندان دور، جوانی باهوش و آرزومند، در عین حال ناامید، زندگی میکرد که مصمم بود روزی به ثروت برسد. با وجود موانع بسیاری که در مسیرش وجود داشت، همچنان به خوشاقبالی خود باور داشت. او که در انتظار طلوع بهترین لحظات زندگیاش بود، بهعنوان معاون مدیر حسابداری در یک شرکت تبلیغاتی کوچک کار میکرد. حقوقش ناکافی بود و مدتی بود احساس میکرد این شغل برای او مناسب نیست.
ثبت ديدگاه