پیشنهاد کرده بود تاریخ عروسی عقب بیفتد، اما بهنوعی مشکل اصلاً این نبود و سوگ نورا با افسردگی و اضطراب و این احساس که زندگیاش از کنترلش خارج است عجین شد. انگار عروسی علامتی از این حس آشوبناک بود که با طناب به ریل قطار بسته شده است و تنها راهی که میتوانست طنابها را باز کند و خودش را نجات دهد برهمزدن آن بود. هرچند در واقعیت، ماندن در بدفورد و مجرد بودن و مأیوس کردن ایزی در مورد نقشههای رفتن به استرالیا و کار کردن در مغازهی نظریهی ریسمان و گرفتن یک گربه برای خودش، همگی حسی متضادِ آزادی به او دادند.
نورا که به این موضوع فکر میکرد-که هر لحظه بیشتر و بیشتر هم داشت به آن فکر میکرد-فقط قادر بود به موقعیتهایی که به آنها دست نیافته است فکر کند. چیزها و موقعیتهای اجتماعی زیادی هم وجود داشت که او به آنها دست نیافته بود و به افراد متفاوتی تبدیل نشده بود. من نتوانستهام از وُلتر مراقبت کنم، و اکنون در آخر حتی نتوانستهبود بمیرد.
قدرت تمام حسرتهایی که همزمان از این کتاب بیرون میزدند جانش را میکاست. به پشت روی آرنجهایش دراز کشید، کتاب سنگین را زمین انداخت و چشمانش را بهزور بست. بهسختی میتوانست نفس بکشد، انگار دستهایی نامرئی دور گردنش بودند. این کتاب به سبک رئالیسم جادویی تالیف شده که شاخه های واقع گرایانه محسوب می شود. چرا که در طول داستان همه چیز و همه اتفاقات به جز یک مورد به خصوص بر روابط علت و معلولی وابسته هستند.
خودش هم تصور نمیکرد آنقدر حسرت در زندگیاش داشته باشد. دلیل این مسئله به این بازمیگردد که نورا تعریف سخت و خدشهناپذیری از موفقیت دارد و حاضر نیست ذرهای از آن عدول کند. و وقتی نمیتواند به آنها برسد خود را بازنده و شکستخورده حس میکند. او میخواست قهرمان المپیک شود، به دانشمند بزرگی تبدیل شود، خوانندهی گروه مشهوری باشد. اما وقتی هیچکدام اتفاق نیفتاد، تبدیل به آدمی پر از حسرت و شکست شد.
این موارد معدود باید آثاری باشند که در عین سادگی، معنایی عمیق را به شما منتقل کنند. مت هیگ نیز در رمان ماجراجویانه و علمی – تخیلی کتابخانهی نیمه شب، همین کار را میکند. او میتواند شما را به سفری درخشان ببرد تا ماجراهایی رویایی را تجربه کنید. تصور کنید که زندگی سختی دارید و هر کاری میکنید به در بسته میخورید. تمام اینها مانند باری سنگین روی دوش شما سنگینی میکنند؛ ولی باید تحمل کنید و صبر داشته باشید.
به طور کلی، کتابخانه نیمه شب برای مخاطبان گسترده ای جذاب است و یک تجربه خواندنی تفکربرانگیز و از نظر احساسی طنین انداز ارائه می دهد. درون نگری را تشویق می کند، امید می دهد و خوانندگان را وادار می کند تا در مورد زندگی و انتخاب های خود فکر کنند. کتاب اولی که نورا برمیدارد، به زندگی مشترک او و دَن میپردازد. در این حالت این دو با هم ازدواج کردهاند اما زندگی آنها کسالتبار و همهچیز بینشان ناخوشایند است تا درنهایت نورا میفهمد دن دارد به او خیانت میکند. نورا این بار کتابی انتخاب میکند که در آن گربهاش هنوز زنده است.
مقایسه نکردن خانم اِلم با مادرش سخت بود، مادری که با نورا مثل اشتباهی که نیاز به اصلاح دارد، رفتار میکرد. برای مثال وقتی نورا کودک بود، مادرش خیلی نگران بود که گوش چپ نورا بیشتر از گوش راست او بیرون زده و برای حل این مشکل از نوار چسب استفاده میکرد، و آن را زیر یک کلاه نوزادی پشمی پنهان میکرد. نورا نه ساعت قبل از اینکه تصمیم به مردن بگیرد، بیهدف در اطراف بدفورد پرسه میزد. مرکز ورزشی ساخته شده از سیمان ریگداری که پدر مردهاش یکبار شنای او را در طول استخر آن مجموعه تماشا کرد، رستوران مکزیکیای که دن را به صرف فاهیتا آنجا برده بود، بیمارستانی که مادرش آنجا تحت درمان قرار گرفته بود.
نورا با هدایت خانم الم، کتابدار عجیب و غریب، به دنیایی از کتابهای بینهایت وارد میشود، هرکدام نمایانگر زندگیهای مختلفی هستند. در این سفر، نورا تجربیات، پشیمانیها و امیدهای خود را بررسی میکند و مفهوم واقعی خوشبختی را برای خود بازنگری میکند. مت هیگ (متولد ۱۹۷۵) داستاننویس و روزنامهنگار انگلیسی است که هم برای کودکان و نوجوانان و هم برای بزرگسالان داستان مینویسد. او عموماً با کتاب کودک «پسری به نام کریسمس» شناخته میشود؛ اثری پرفروش که به فیلم هم تبدیل شد و بعدها چندین دنباله برای آن نوشت.
با هر کتابی که نورا برمیدارد، وارد زندگی جدیدی میشود و تجربههای متفاوتی را از انتخابهای جایگزینش درگذشته میبیند. مت هیگ نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی است که در ایران با کتاب مشهور کتابخانه نیمه شب شناخته میشود. او که خودش با بیماری افسردگی دست و پنجه نرم کرده است و شناختی از آن دارد، دست به تابوشکنی زده است؛ در کتابها و آثارش به سراغ این موضوع رفته است و باب صحبت و گفتگو پیرامون افسردگی را باز کرده است. این رمان معاصر، انگلیسی و فانتزی به قلم مت هیگ، به روایت زندگی دختری به نام «نورا سید» میپردازد که پس از گذر از دورانی پرتنش و پر از پشیمانی، وارد کتابخانهای جادویی میشود. این کتابخانه، نگاه نورا به تمام مسائل زندگی را تغییر میدهد.
او موفق به به تصویر کشیدن لحظاتی از عمیقترین احساسات میشود و با روایتی چالشبرانگیز، خواننده را به فکر واقعیتهای زندگی و معنای واقعی خوشبختی متنوعی که در آن پنهان شده است، میاندازد. خوب است بدانیم که زندان یک مکان نیست، بلکه یک تصویر ذهنی ست. بزرگترین کشف نورا این بود که از میان تمام زندگیها در زندگی واقعیاش اساسیترین تغییر را تجربه کرده بود. این تغییر بزرگ بهخاطر رسیدن به ثروت، موفقیت، شهرت یا حضورش در سوالبارد رخ نداد، بلکه زمانی اتفاق افتاد که نورا در تخت خودش در همان خانه کوچک و نمور از خواب بیدار شد. هنوز هم گربه و شغلی نداشت و از آینده پیش رویش بیخبر بود.
ثبت ديدگاه