او می‌خندد و می‌گوید که می‌تواند صدای نفس‌هایش را از پشت در بشنود. من سعی می‌کنم احساساتم را کنترل کنم و اشک‌هایم را پنهان کنم، اما نمی‌توانم از این وضعیت فرار کنم. آخر شب، بعد از خواباندن سیسیلیا، اندی موضوع اتاق زیر شیروانی را مطرح می‌کند و من موافقت می‌کنم که به آنجا برویم. او قول می‌دهد که آرام پیش برویم و به من می‌گوید که هیچ چیزی برای ترسیدن وجود ندارد.

او به حیاط نگاه می‌کند و من متوجه می‌شوم که او به انزو، باغبان، چیزی می‌خواهد بگوید. اندی به انزو می‌گوید که دیگر نیازی به خدماتش ندارد و او را اخراج می‌کند. انزو با بی‌تفاوتی می‌گوید که می‌رود و من از این تغییرات در زندگی‌ام شگفت‌زده می‌شوم.

نمی‌خواستم در تخت او بخوابم، اما شرایط به گونه‌ای پیش رفت که اینجا هستم. او اشاره می‌کند که می‌تواند کسی را برای کارهای نظافتی پیدا کند و من می‌توانم اینجا بمانم. این صحبت‌ها باعث می‌شود قلبم تندتر بزند و احساس کنم که ممکن است ماجرا به یک رابطه جدی ختم شود.

صدای دیگری می‌گوید که سیسیلیا زنده است، اما به او دارو داده‌اند. تصمیم می‌گیرم از تلویزیون وینچسترها استفاده کنم و دراز می‌کشم تا برنامه‌ای را تماشا کنم. در همین حین، اندی به من می‌پیوندد و ما درباره آب لوله‌کشی و کره بادام زمینی صحبت می‌کنیم. او می‌گوید که سیسیلیا آلرژی به کره بادام زمینی ندارد و این موضوع مرا متعجب می‌کند.

یک هفته بعد، نینا با کیسه زباله‌ای به خانه می‌آید و از من می‌خواهد که لباس‌های کوچکش را به جعبه اهدایی‌ها ببرم. او به من می‌گوید که لباس‌هایش برای من مناسب است و من با کمال میل آنها را قبول می‌کنم. نینا همچنین از تمایلش برای بچه‌دار شدن صحبت می‌کند و من نمی‌دانم چه جوابی بدهم.

چیزی در نگاه باغبان هست که به او هشدار می‌دهد از این خانه دور بماند. سوزان به من نزدیک شده و در مورد باغبان جذاب‌مان، انزو، صحبت می‌کند. او مرد خوبی به نظر می‌رسد و من از اینکه کارش را خوب انجام می‌دهد خوشحالم. اما در عین حال، احساس می‌کنم که نمی‌توانم به کسی اعتماد کنم.

برای همین هم خودش را به آشپزخانه می‌رساند، جایی که می‌توان از چاقوها به عنوان سلاح استفاده کرد. در تلاش است تا به سمت کشوی چاقوها برود که پایش روی مایعی که کف زمین ریخته لیز می‌خورد و با آرنج به زمین می‌خورد. بعد از اینکه دوباره از جایش بلند می‌شود، در اندک نوری که از رعدوبرق در اتاق افتاده به آن مایع نگاه می‌کند.

دراز کشیدن روی یک تخت معمولی که به محض رسیدن سرم به بالش خوابم می‌برد، حس خیلی خوبی دارد. وحشت زده در جایم می‌نشینم و سعی می‌کنم به یاد بیاورم کجا هستم. گفتیم که یکی از مضامین اصلی رمان «راز خدمتکار» مسئله‌ی سلامت روان است. شخصیت‌های فرعی داستان نیز هر کدام با رازها و گذشته‌ی خود، به توسعه و پیچیدگی داستان کمک می‌کنند. نینا وینچستر، صاحب‌خانه و کارفرمای میلی، در ابتدا زنی مهربان و دوست‌داشتنی به نظر می‌رسد، اما به مرور زمان چهره‌ی واقعی و پیچیده‌تری از او نمایان می‌شود. نینا با رفتارهای غیرقابل پیش‌بینی و گاهی بی‌رحمانه‌اش، فشار روانی زیادی بر میلی وارد می‌کند.