نوع روایت معروفی در سمفونی مردگان منحصر به فرد است. راوی داستان چندین بار عوض میشود و هر بار داستان از دید یک شخص متفاوت بیان میشود. شخصیت اصلی داستان سمفونی مردگان آیدین است.
در انتها می توانید برای اطلاعات بیشتر کتاب سرگذشت ندیمه را نیز مطالعه کنید. گفت این لجنهای شورآبی همه مریضیها را ازبین میبرد، به خصوص رماتیسم را. با این تفاوت که تریاک هفتاد درد را درمان میکند ولی خودش مرضی میآورد که درمان ندارد. امّا حالا ریشههای درخت گورستان، چنان به دورش پیچیدهاند که نمیتواند تکان بخورد. در لابلای تنش فرو رفتهاند و شیرهاش را کشیدهاند. برای همین است که بعضی از درختها همیشه اخم دارند.
پیش از خرید این کتاب و مطالعهاش، حتماً این نکته را مدنظر داشته باشید و سپس از این رمان فوقالعاده لذت ببرید. برای آشنایی با بهترین کتابهای ادبیات فارسی وارد بخش معرفی کتاب وبلاگ شوید. معرفی رمان سال بلوا را هم نوشتهام؛ روی لینک کلیک کنید. آیدا و آیدین اما خواهر و برادر دو قلویی هستند که پدرشان با هیچ یک از آن دو رابطه ای به خوبی رابطه اش با اورهان ندارد. این دو فرزند طرز فکری مشابه با پدرشان ندارند و در بسیاری از مسائل دارای افکار مخالف و متناقضی با هم دیگر هستند.آیدین پسر وسط این خانواده شیفته ادبیات و هنر است؛ او به این دلیل که در اوقات بی کاری اش کتاب می خواند و گاهی شعر نیز می گوید از دید پدر بی عقل شمرده می شود.
کتاب را ازبر می خواند و املا می نوشت. در ماست بندی میدان سرچشمه مشغول شد. پاتیل شیر را هم می زد و روزی یک قران مزد می گرفت. پولش را کاغذ و کتاب می خرید، و پدر را بیشتر می چزاند. براش لباس نمی خریدند، با همان کهنه ها روزگارش را می گذراند. در بند هیچ چیز نبود و تنها به این فکر می کرد که از تخمه فروشی بیزار است، از تکرار زندگی پدر بدش می آید.
در ادامه این کتاب را به شما دوستان معرفی کرده و همچنین بریدههایی از آن را برای شما دوستان قرار خواهیم داد. رفتار آیدین با دیگران تفاوت داشت. دنیا را جدی تر از آن می دانست که دیگران خیال می کنند. آن شب فکر کردم از ترس دچار این حالت شده، اما بعدها به اشتباه خود پی بردم، و دانستم که درک او آسان تر از بوییدن یک گل است، کافی بود کسی او را ببیند.
شیوهی زندگی آیدین مورد پسند پدرش نیست و جابر چند بار اقدام به پارهکردن و سوزاندن کتابهای آیدین میکند. آیدین از کودکی دوست داشت تا روی پای خودش بایستد و متکی به کسی نباشد بهطوری که پدرش میگفت حتی اجازه نمیداد برای او خیار پوست بکنند و فقط میگفت خودم. یکبار جابر و اورهان اتاق ایدین را که در زیززمین بود طعمهی حریق میسازند و تمام دار و ندار پسر دوم خانواده را میسوزانند و هنگامی که اتش از در و پنجرهی اتاق آیدین زبانه میکشید پدر گفت که این روح شیطان است که دارد میسوزد.
کافی بود سر پدر یا مادر را دور ببیند تا خانه را روی سرش بگذارد، برادرها را انگشتبهدهان وامیگذاشت و آنها را مطیع خود میساخت. علاوه بر اینها، بیش از حد زیبا بود و این خود باعث میشد که پدر هر به ایامی نگران او باشد. میخواست که آیدا دختری سنگین، متین، گنگ و حتی عقبمانده باشد اما برعکس او با ملوسیها و گاه با گریهها و حتی با اداهایی که در صورتش پدید میآورد، هرآنچه را که میخواست بهدست میآورد. پدر که مدام سرگرم حجره و کسبوکارش بود ناگاه متوجه تحوّلی در خانه میشد؛ بچهها به خصوص آیدا، رشدشان خیلی سریع بود.
حس میکردم خیالش هم از من فرار میکند. حتی وسایل خانه از پنجرهها بیرون میدویدند. دیوارها دور میشدند، و من و خیال او تنها مانده بودیم.
انگار هم توی دستهاش بودم هم نبودم. گفتم آقاداداش این کریستف کلمب ما هنوز نمرده؟ گفت چطور مگر؟ گفتم میرود سرزمین کشف میکند اما چرا نمیآید اینجا را کشف کند؟ بعد من میرفتم داد میزدم آقای کریستف کلمب چرا نمیآیید ما را کشف کنید؟ گریس دمکلفت. بعدش هم یاد دایی ناصر خودم که از نسل زبان بستههاست. تا میبینمش این دست و پام شروع میکند به لرزیدن.
(هابیل) گفت مرا گناهی نیست که خدا قربانی پرهیزگاران را خواهد پذیرفت. اگر تو به کشتن من دست برآوری، من هرگز به کشتن تو دست برنیاورم که من از خدای جهانیان میترسم. میخواهم که گناه کشتن من و گناه مخالفت تو هر دو به تو باز گردد تا اهل جهنم شوی که آن آتش جزای ستمکاران عالم است. آن گاه پس از این گفتگو، هوای نفس او را بر کشتن برادرش ترغیب نمود تا او را به قتل رساند و بدین سبب از زیانکاران گردید. آن گاه خدا کلاغی را برانگیخت که زمین را به چنگال گود نماید تا به او بنماید که چگونه بدن مرده برادر را زیر خاک پنهان سازد.