در روزگاران قدیم تاجر پیری بود که بعد از سالها کسب و کار و تجارت، از بدشانی روزگار ورشکست شده بود. هر چه می خرید، ارزان می شد، هر چه می فروخت، یکباره گران می شد. پیرمرد بیچاره کم کم تمام ثروتش را به خاطر شرایط بازار، از دست داد. بالاخره پیک تیز پا به دربار رسید و به حضور پادشاه رفت و نامه اهالی شهر را به او داد. نادر پس از خواندن نامه از ظلم دست نشانده خود بسیار ناراحت شد و نامهای برای او نوشت و از او خواست تا بنا به دستور سلطنتی مطابق با مالیات معمول از مردم خراج بگیرد و دیگر در منطقه خود جوری را روا ندارد. روزگاری در زمان حکومت نادر شاه افشار، حاکمی بود ظالم و بر مردم زیر دستش بسیار سخت میگرفت.
دخترک نیز بر اثر ذکاوت فطری روز به روز بر مدارج علم و مراتب کمالش میافزود. همین که چشمش به او افتاد، مهرش به او بجنبید و او رابه عقد زناشویی خود درآورد. دختر به این شرط راضی شد که در مواقع صرف غذا، او را تنها گذارند.
و از فرط انفعال و سر افكندگی سر تا پا خیس عرق شود و زبانش بند آید. این اصطلاح که زیرآبش را زدند ریشه از همین کار دارد که چندان دور هم نبوده است. صاحب خانه وقتی خبردار میشد خیلی ناراحت میشد چون بی آب میماند. امر کرد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کردند و بند تنبانش را محکم بستند.
درواقع ضربالمثلها به وجود آمدهاند تا نکات کوتاه را در نهایت اختصار بیان کنند و نکتهای را به مخاطب بیاموزند. به طوری که بعد از مدتی در هیچ خانه ای غذایی برای خوردن پیدا نمی شد. نخلستان ها خشک شدند و مردم به سختی زندگی می کردند، ولی مرد بت پرست با اینکه شرایط سختی را پشت سر می گذاشت حاضر نبود به بت از خرما ساخته شده ی خود دست بزند و مانند قبل به آن احترام می گذاشت.
مرد داستان ما هم که خیلی خوش برخورد بود؛ شروع به رقص و آواز میکند. در حین رقصیدن متوجه پاهای این افراد میشود و مطمئن میشود که آنها انسان نیستند؛ بلکه از ما بهتران هستند. در یک شب مهتابی مرد قوزدار خوش اخلاق تصمیم میگیرد به حمام برود.
وقتی دوست بداخلاقش از این داستان مطلع میشود به نزد دوستش میرود و از او میپرسد که چه کار کرده است که دیگر قوز ندارد و قوزش صاف شده است. فردی دو کوزه شیری از ده برای فروش به شهر می برد در بین راه جهت رفع خستگی کوزه ها را جلویش به زمین می گذارد وبه درختی تکیه می دهد. کم کم به خیالات رفته که اگر شیر ها را خوب بخرند می تواند بار دیگر چهار کوزه بیاورد و چهار را هشت و آنها را تبدیل به روغن نموده واگر زیاد تر بیاورد ومرکز فروش داشته باشد، حجره ی تجارت باز کند. زن و شوهر با هم شمع برداشتند كه محمد بن عبدالله را مشایعت كنند. موقعی كه پذیرایی تمام شد پیامبر اسلام و یارانش به راه افتادند كه از خانه بیرون بروند. فردی ثروتمند نیز در روستا زندگی میکرد که همه مردم انتظار داشتند تا او کمک زیادی در ساخت امامزاده کند ولی او فردی بسیار خسیس بود و به هیچ وجه کمکی نمیکرد.
کتابراه مرجع قانونی دانلود کتاب الکترونیکی و دانلود کتاب صوتی است که امکان دسترسی به هزاران کتاب، رمان، مجله و کتاب صوتی و همچنین خرید کتاب الکترونیک از طریق موبایل تبلت و رایانه برای شما فراهم میکند. شما با استفاده از کتابراه همیشه و همه جا به کتابها و کتابخانه خود دسترسی دارید و میتوانید به سادگی از هر فرصتی برای مطالعه استفاده کنید. در کتابراه برای همه سلیقهها از داستان، رمان و شعر تا روانشناسی، تاریخی، علمی، موفقیت و…
ثبت ديدگاه