عشق مولانا و سوگ او نسبت به گم شدن یا مرگ شمس در موسیقی و رقص و غزلیات نمود پیدا کرد. فیه مافیه که مجموعهٔ ای از نوشته های هفتاد و یک گانهٔ مولاناست که وی آن را در طول سی سال در مجالس نطق نموده و توسط توسط یگانه پسرش سلطان ولد، یا یکی دیگر از مریدان وی یادداشت و جمع آوری شده. نثر این کتاب بسیار ساده و روان بوده و درون مایه معنوی و عرفانی دارد. قدیمیترین مدارک درباره شمس در ابتدا نامه سلطان ولد و رساله سپهسالار پیدا شده است؛ در مقالات شمس، وی پدر و مادرش را افرادی مهربان و نازکدل توصیف کرده که وی را نازپروده بار آورده بودند. بر اساس برخی منابع، پدر وی فردی به نام جلالالدین بوده که او را با نام نومسلمان هم میشناختند؛ این نام نشان میدهد که شمس از ابتدا مسلمان نبوده و بعدها مسلمان شده است. پدر شمسالدین مردی دیندار و نیکو صفت بوده که در شهر تبریز به پارچهفروشی و تجارت میپرداخته؛ اشعار مولوی نشان میدهد که مادر شمس به زبان آذری باستان (تاتی) سخن میگفته است.
در کشور ترکیه، مولانا جایگاهی فراتر از شاعر دارد و پیروان زیادی به ستایش او مشغول هستند. «سلطان ولد» فرزند بزرگ مولانا و «اولو عارف چلبی» نوه مولانا هر یک طریقتی متفاوت از اندیشه مولانا پایه گذاری کردند و آنها را «طریقت مولاناه» نامیدند. و اما گروه شمسیه را عارف چلبی پسر سلطان ولد و نوهٔ مولانا پدید آورد بود که و قصد داشت با این گروه به دشمنی با تشرع بپردازد و ثابت کند که اشعار مولانا با دین تناقض دارد. مولانا و صلاحالدین زرکوب به مدت ۱۰ سال با رکاب یکدیگر بودند، وی نیز همچون شمس تبریزی مورد حسد و افترا مردم قرار گرفت تا اینکه زرکوب بیمار شد و جان سپرد و در قونیه دفن شد.
این اثر بههمت دکتر محمدعلی موحد، حقوقدان، پژوهشگر و متفکر معاصر گردآوری شده و پس از هر حکایت به شرح و توضیح آن پرداخته است. من «کیمیا خاتون» از سعیده قدس را رمانی گیرا دانستم که شخصیتی کمتر شناخته شده از دنیای مولانا را زنده می کند. این رمان همچنین بینشی از زندگی مولانا و دوره پرآشوبی که مکتب فکری جدید او ظهور کرد، ارائه می دهد. این روایت موازی نشان می دهد که چگونه بیداری معنوی مولانا نه تنها بر خانواده او بلکه بر جامعه گسترده تر او تأثیر گذاشت و منجر به بی اعتباری اولیه شد.
مولانا بهدلیل علاقه کیمیا خاتون به شمس تبریزی، آن دو را به عقد یکدیگر درآورد. شمس تبریزی علاقهای به وصلت با کیمیا خاتون نداشت و به درخواست مولانا تن به ازدواج داد؛ اما کیمیا خاتون عاشق رفتار و سلوک عارفانه شمس بود. کیمیا خاتون تلاش زیادی برای جلب توجه شمس تبریزی از خود نشان میداد و هر بار نتیجه عکس میگرفت. جلالالدین مولانا بلخی در سال ۶۰۴ قمری، در بلخ زاده شد و شصت و شش سال بعد در قونیه از دنیا رفت. از او شش کتاب به نامهای مثنوی معنوی، دیوان شمس، فیه ما فیه، مکتوبات و مجالس سبعه به جا مانده است.
مولانا از نبود شمس بسیار ناراحت و حزین شد و فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعی به دمشق فرستاد تا شمس تبریزی را مجددا به قونیه بازگردانند. حتما نام شمس تبریزی که شاعر عارف و دانشمند زمان خود بود به گوشتان آشنا است، در این بخش از زندگینامه مولانا به توصیف آشنایی وی با شمش تبریزی می پردازیم. اولین کسی که مولانا را به وادی شعر و عرفان راهنمایی کرد سید برهانالدین محقق ترمذی بود که یکی از مریدان پاکدل و وفادار پدر مولانا بود. او برای دیدن پدر مولانا به قونیه سفر کرد اما وقتی که به قونیه رسید، متوجه شد که او جان باخته است. از این رو باعث شد تا بهاءالدین ولد در سال ۶۱۰ قمری همزمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچ کند او به هنگام هجرت سوگند یاد کرد که تا برکنار شدن خوارزمشاه به شهر خود باز نگردد.
برخورد او با شمس در اواخر پاییز 37 سالگی مولانا بود که زندگی او را به کلی تغییر داد.روایت های گوناگونی از داستان آشنایی شمس و مولانا وجود دارد که در ادامه به بررسی آنها پرداختیم. پس از آن مولانا به قونیه برگشت، جایی که خاندانش در آن ساکن بودند و از بدو ورود به قیصریه، علما و عرفای شهر به استقبالش آمدند. ملاقاتهای شمس و مولانا و تاثیر عمیق شمس تبریزی بر زندگی مولانا در همین دیدارها، در قونیه اتفاق افتاده است. امروزه در محل آرامگاه مولانا، موزهای نیز تاسیس کردهاند که در آن از آثار ارزشمندی مانند دستنوشتهها و قرآن خطی، دیوان حافظ، آلات موسیقی دوران رومی و آثار هنری دوره سلجوقیان نگهداری میشود. بخشی از این موزه را نیز به نگهداری از لباس، کلاه، تسبیح، جانماز و دیگر وسایل باقی مانده از دوران مولانا جلال الدین، اختصاص دادهاند.
تاثیر شمس در زندگی مولوی چنان است که از یک فقیه و عالم دینی به عاشقی دل سوخته بدل می شود و عقاید خشک مذهبی را کنار گذاشته وارد دنیای متفاوتی از شناخت می شود. وابستگی مردم به بهاء ولد سبب ایجاد ترس در محمد خوارزمشاه شد و به همین علت بهاءالدین ولد به قونیه مهاجرت نمود اما در قونیه مورد مخالفت امام فخررازی که فردی بانفوذ در دربار خوارزمشاه بود، قرار گرفت و او بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت. گفتیم که شاعر بعد از ورود شمس به زندگی خود، تولدی دوباره یافت و به مریدی دلسوخته و عاشق تبدیل شد. واقعیت اینجاست که پیش از ورود شمس به زندگی مولانا، ایشان معلمی مذهبی بود که جایگاه ویژای در میان شاگردان خود داشت و به تدریس کتب علمی و مذهبی مشغول بود. پدرش بهاءالدین ولد، در جامعه خود به عنوان معلم دینی مورد احترام بود. زمانی که مغولان به آسیای میانه حمله کردند و خانواده امنیت خود را از دست داد، از زندگی راحت و خانه خود بیرون شدند.
ثبت ديدگاه