وانگهی، این اثر را میتوان بهعنوان استعارهای از گناه نخستین تفسیر کرد که، از منظر دینی، انسان به دوش میکشد. بهعنوان مثال، گناهی که با نخستین لغزش حضرت آدم برای انسان به میراث ماند. علاوه بر این، محاکمه را میتوان به چشم جدال شخصی کافکا با احساس گناه خودش در برابر پدر دیکتاتورش هرمان کافکا دید. این رمان بهعنوان یک اثر انتقادی اجتماعی هم تفسیر میشود چرا که محاکمه را میتوان بهمنزلهٔ یک پیشگویی دربارهٔ نظامهای توتالیتر قرن بیستم نیز درک کرد، سیستمهایی که تمامیت یک فرد را از لحاظ وجودی تهدید میکنند.
همچنین درها و پنجره نمادهای مهمی در این داستان هستند. پنجره که او مدام کنارش میرود، رابطۀ او با آزادی و با اجتماع است و او در این طرفش مانده و دیگر راهی بهآن ندارد. همسو با حس از خودبیگانگی و بیگانه بودن با جهانی که دارد، بین او و دیگران درهای زیادی است که اغلب بسته هستند و یا بسته میشوند. هنر کافکا که او را در جهان یکی از بهترینها کرده، همین چندلایگی معنایی و وسعت معنای او است. ….این بلا سر خود من آمده است که دلت میخواهد از همه چیز دست بکشی، توی خونه به رختخواب پناه ببری و دیگر چیزی نشنوی. چون توی رختخواب هم آرامش دوام چندانی نخواهد داشت.
ممنون میشم اگه نظرتون رو در مورد این کتاب واسم بنویسین. شاید واستون جالب باشه که کافکا علاوه بر نویسنده بودن نقاشی هم میکشیده. عکس های زیر نقاشی های کافکا هستن که الان توی موزه کافکا در پراگ نگهداری میشن. یکی از نکات جالب این است که اتاق این نقاش هم آتلیه ای است درست در کنار دادگاه و به دادگاه راه دارد. یوزف به همراه عمویش به نزد قاضی ای رفت که دوست قدیمی عمویش بود و مشکل خود را برای او توضیح داد در خلال همین رفت و امد ها بود که یوزف با خدمتکار این قاضی آشنا شد.
یک مرتبه کا.میبیند که او را در آغوش گرفته است و دارد میبوسد ولی خانم جوان به این کار او اعتراضی نمیکند. ناگهان برادرزادهٔ خانم صاحب پانیسون وارد اتاق مجاور میشود و بلافاصله رفتار آن خانم مستأجر جوان با کا.تغییر میکند و او را با عصبانیت از اتاق بیرون میراند. «مدام میکوشم چیزی بیان ناشدنی را بیان کنم، چیزی توضیح ناپذیر را توضیح بدهم، از چیزی سخن بگویم که در استخوانها دارم، چیزی که فقط در استخوانها تجربه پذیر است. چه بسا این چیز در اصل همان ترسی است که گاهی دربارهاش گفتوگو شد، ولی ترسی تسری یافته به همه چیز، ترس از بزرگترین و کوچکترین، ترس، ترسی شدید از به زبان آوردن یک حرف. البته شاید این ترس فقط ترس نیست اشتیاق چیزی است فراتر از هرچه که موجب ترس میشود» این جملهها را فرانتس کافکا در یکی از نامههای شخصیش نوشته است و شاید بهترین توصیفی است که میتوان برای رمان محاکمه نوشت. رمانی که سالها پس از انتشار نیز هنوز حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
با شنیدن نخستین فریاد آن دو نفر کا.در ارا میبندد و پیکار خودش میرود. طولی نمیکشد که کا.احساس میکند حالش دارد در این تالار متعفن به هم میخورد و اگرچه با دختر زیبایی که ظاهرا با دادگاه در ارتباط است حرف میزد باز هم احساس میکند که حالش خوب نیست. سرانجام به کمک آن دختر زیبا و مردی که از کارمندان دادگاه است از راهروهای پر پیچ و خم دادگاه میگذرد و به خیابان میرسد. وقتی که خود را در هوای تازه و خنک بیرون دادگاه مییابد به حالت عادی برمیگردد. کا.در دادگاه میبیند که قضات حتی با همسر نگهبان دادگاه هم روابط نامشروع دارند و با چشمان خود میبیند که قضات هنگام دادرسی به جای مراجعه به کتابهای قانون به کتب ضاله با صور قبیحه مراجعه میکنند. اگر در «محاکمه» بخواهیم قدرتی بیچونوچرا را تصور کنیم، آن قدرت بدونشک خود قانون است.
هیچ تغییری در پرونده خود نمیبیند به همین دلیل به این فکر می افتد که خود پرونده خود را به دست بگیرد و از خود دفاع کند، مرخصی بگیرد و دفاعیه بنویسد چرا که فکر میکند دوست عمویش آن چنان که باید نمیتواند و نمیخواهد که به او و پرونده اش کمک کند. اما این بازداشت یک بازداشت عادی نیست بلکه بازداشتی است عجیب. میداند که چرا بازداشت شده است و نه کسی دلیل این بازداشت را به او میگوید. البته عجیب بودن این بازداشت فقط به همینجا ختم نمیشود و خصوصیات عجیب دیگری نیز این بازداشت دارد. مثلاً به او اجازه میدهند که در طول روز در محل کار خود حاضر شود و کارهای عادی خود را در طول روز انجام دهد.
هر چه قدر هم که بیشتر از زمان متهم شدن و باز شدن پرونده اش در دادگاه میگذرد معاونش بیشتر قدرت را در بانک به دست میگیرد به همین خاطر یوزف احساس خطر میکند. یک مشتری بانک که کارخانه دار بزرگی هم هست از طریق معاون او از پرونده یوزف ک. پیشنهاد میکند که به سراف یک نقاش که رابطه ی نزدیکی با قاضی ها دارد برود و از نفوذ این نقاش بر روی قاضی ها استفاده کند.
در داستان محاکمه یک معنای ظاهری وجود دارد که همه در موردش اتفاق نظر دارند.کافکا در این لایه سطحیتر داستان به سیستم قضایی و به بوروکراسی حاکم بر جامعه حمله میکند و بیهودگی و دستوپاگیری و آزاردهندگی و بیعدالتی آن را نشان میدهد. همچنین دیوانسالاری عقیم و خوفناک و برگزاری بازپرسیهای شبانه در حکومتهای توتالیتر را بهخوبی ترسیم میکند. فضاهای بیتهویه و بیپنجره اتاقهای دادگاه خشونت عریان نظامهای توتالیتر و دخالت آنان در خصوصیترین زوایای زندگی افراد و بیپناهی مردم در مقابل آنها را نمایش میدهد. اگر با نویسندۀ دیگری جز کافکا روبرو بودیم، شاید میتوانستیم بگوییم نیت مؤلف به همینجا ختم شده است، اما در مورد کافکا به هیچ وجه نمیتوان چنین گفت. او به قرینۀ مجموعۀ آثارش، همواره بسیار عمیقتر و فراتر از پوستۀ مسایل اجتماعی رفته است. کافکا چون خیام، نگاهی متحیّرانه، سردرگم و در پی شناخت به جهان دارد.
“محاکمه” از نظر زبانی و ساختاری نیز به عنوان یک اثر استثنایی محسوب میشود. اسلاگهای واژگانی، توصیفات دقیق و جزئی، و طراحی شخصیتهای چندگانه، این رمان را به یک شاهکار ادبی میپیونداند. کافکا در آثار خود به مفاهیمی از قبیل بیروحی دستگاههای بروکراتیک و ناتوانی انسان در مقابل قوانین و ساختارهای پیچیده و ناشناخته میپردازد.
یا دو تکدرخت دور از هم و خلنگزاری تیره، که بینهایت عیناً تکرار میشوند، یادآور سرنوشت انسان از دیدگاه اگزیستانسیالیستها و تنهایی وجودی که برای انسان قائل هستند، است. جهانی چون «قصر» که هر چه تلاش میکند، راهی به کنه آن نمیبرد. هرچند او از سرنوشت انسان شکایت دارد، اما همچنان در جستجوی حقیقت است. را روایت می کند که صبح روز تولد سیسالگیاش بدون اطلاع قبلی بازداشت میشود.
ثبت ديدگاه