ارنست همینگوی در سال ۱۹۴۴ وارد لندن شد و در آنجا با «مری ولش» خبرنگار روزنامهٔ مجلهٔ تایم آشنا شد و به او علاقه پیدا کرد. همینگوی پس از جدایی از مارتا در سال ۱۹۴۵ با مری ولش ازدواج کرد. یکی از مهمترین لحظات همینگوی در جنگ دوم جهانی، حضور او در آزادی پاریس در ۲۵ آگوست بهعنوان خبرنگار بود. در سال ۱۹۴۷ بهپاس حضور همینگوی در جنگ جهانی دوم، مدال ستارهٔ برنزی به او اعطا شد. ارنست همینگوی پس از یک عمر فعالیت درخشان ادبیْ نوبل ادبیات را در سال ۱۹۵۴ دریافت کرد. او دوم ژوئیه ۱۹۶۱ پس از یک دوره بستری در کلینیک بهدلیل افسردگی، با تفنگ دولول محبوبش، به خودش شلیک کرد و درگذشت.
قهرمان داستان به جای قهرمانبازی، از جنگ فرار میکند و دلیرانه با چیزی مبارزه نمیکند. توصیفات همینگوی از هنری در حقیقت بازتابی سوزناک از آثار جنگ است. همچنین در بخشهایی از کتاب با دیالوگهایی روبرو میشویم که از پوچ بودن جنگ و شرایطی که جنگ بر جا میگذارد، حرف میزند و خواننده را با واقعیتها روبرو میکند.
با ماشین به گوریزیا، ویلای خودمان، بازگشتم و همانطورکه گفتم، رفتم به دیدن میس بارکلی که مشغول کار بود. این رمان خواندنی را انتشارات افق به دنیای کتاب عرضه کرده است. ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم. تجربه خوبی بود و کتاب تو بسته بندی خوب و به موقع به دستم رسید.
این شاهکار ادبی صرفاً یک روایت از جنگ نیست و داستانی احساسی و پرشور را هم در دل خود جای داده است. کتاب وداع با اسلحه که یکی از پرفروشترین رمانهای تاریخ به حساب میآید، نوشتهٔ ارنست همینگوی است. این کتاب به بهترین شکل درد نسل نویسنده را در زمان جنگ جهانی اول میگوید. وداع با اسلحه صرفاً یک رمان جنگی نیست؛ داستانی عاشقانه هم هست.
نظامیها از کنار رودخانه در جاده میگذشتند و گردوخاکی که بلند میکردند روی برگهای درختان مینشست. وقتی به جبهه برگشتم هنوز در آن شهر سکونت داشتیم. سلاحهای خیلی بیشتری در گوشه و کنار منطقه وجود داشت و بهار رسیده بود. مزارع سبز بودند و جوانههای سبز کوچکی روی درختان تاک روییده بود. درختهای کنارجاده برگهای سبز کوچکی داشتند و نسیمی از دریا میوزید. من شهر را با تپه و قلعه قدیمی بر فراز آن به شکل فنجانی میان تپهها با کوههای اطرافش دیدم، کوههایی قهوهای رنگی که سبزی کوچکی روی سرازیریهایشان بود.
گویا جنگ وصلهی ناخوشایندی است که ناغافل دامان زندگی انسانها را گرفته و تنها انسانی که از خرد برخوردار باشد درمییابد، نه سرشت طبیعت و نه ذات انسان، هیچکدام با جنگ و خونریزی سر سازش ندارند. سال 1932 فیلم وداع با اسلحه A FAREWELL TO ARMS با بازی «گری کوپر» و «هلن هایز» ساخته شد. این فیلم موفق شد در آکادمی اسکار جایزهی بهترین تدوین و بهترین صداگذاری را دریافت کند. وقتی به خط مقدم برگشتم، هنوز در همان خانه زندگی میکردیم. جنگافزارهای بیشتری در روستاهای اطراف مستقر شده بود و بهار هم از راه رسیده بود. کشتزارها سبز شده بود و تاکستانها جوانه زده بودند.
اپلیکیشن کتابخوان کتابراه برای اندروید، IOS و ویندوز در دسترس است. فردریک هنری در جنگ مجروح میشود و برای درمان به بیمارستانی در میلان فرستاده میشود. پس از آنکه این افسر مجروح میشود، داستان از جبهۀ جنگ به بیمارستانی میرود که او در آنجا بستری است. در این شرایط، او عاشق دختری به نام «کاترین» میشود که بر جذابیتهای کتاب افزوده است.
وقتی من رفته بودم همه اینها بود غیر از اینکه حالا بهار بود. به در اتاق بزرگ نگاه کردم و سرگرد را دیدم که پشت میزش نشسته بود. پنجره باز بود و نورخورشید به داخل اتاق میآمد. او مرا ندید و من نمیدانستم داخل بروم و گزارش بدهم یا اول به طبقه بالا بروم و دست و رویم را بشویم.
ثبت ديدگاه