هانس، یک برادر کوچکتر به نام لئو هم دارد که مدتی قبل به جرگهی کاتولیکها پیوسته و در رشتهی الهیات تحصیل کرده است. هانس همیشه خودش را یک هنرمند دانسته که بدون هیچگونه وابستگی به کلیسا فعالیت میکند. حالا بعد از دست دادن کارش، به بن؛ شهری که خانوادهاش در آن زندگی میکنند باز میگردد و در خانهی شخصیاش ساکن میشود. درست در همین زمان است که فلش بکهای ذهنی هانس به گذشته شروع میشود و مخاطب را در جریان تلخ و شیرینی زندگی و غم و نفرت و خشمهایش قرار میدهد.
بزرگترین موفقیت ادبی این نویسنده، رمان «آبروی از دست رفته کاترینا بلوم» بود که در سال 1974 به انتشار رسید و تنها در آلمان به فروشی بیش از شش میلیون نسخه دست یافت. کتاب «سیمای زنی در میان جمع»، اثری بلندپروازانه که بازخوردهای ضد و نقیضی از منتقدین زمان خود دریافت کرد، ساختاری شبیه به یک زندگی نامه دارد و بر اساس توصیفات دوستان و آشنایان شخصیت اصلی داستان شکل گرفته است. بل همچنین در آثار بعدی اش به واقعیت های سیاسی پیچیده ی آخرین دهه از حیات جمهوری فدرال آلمان غربی می پردازد.
بل را می توان جزو معدود متفکرین بزرگی در نظر گرفت که بیش از اندازه خود را جدی نمی گرفتند و خودشان را تافته ای جدا بافته از اجتماع قلمداد نمی کردند. او در حین تماس های تلفنی با خبر می شود که ماری با عشقش برای ماه عسل به رم رفته است، این خبر او را افسرده تر از قبل می کند. سرانجام با برادرش لئو تماس می گیرد و برادرش که خود در وضعیت مالی بدی به سر می برد قول مقداری پول به او می دهد اما در خلال صحبت ها به هانس می گوید که با تسوپفنر دوست است. پدر و مادر من پروتستانهای متعصبی هستند و طبق روالی که در روزهای بعد جنگ مُد شده بود و همه میخواستند انعطاف و نرمش خودشان را در برابر آشتی ملی مذهبی به کاتولیکها نشان بدهند، من را به مدرسه کاتولیکها فرستادند. من به شخصه آدم مذهبی نیستم و حتی به هیچ کلیسایی وابستگی ندارم، اگر گاهی اوقات سرودها و دعاهای مذهبی را زمزمه میکنم شاید به دلیل تأثیر روحی و روانی آنهاست که به خودم تلقین میکنم.
همان طور که قبلاً هم ذکر شد، بل در خانواده ای کاتولیک رشد یافته بود از همان ابتدا منتقد حکومت نازی بود. کتاب عقاید یک دلقک (The Clown) یکی از مشهورترین رمان های تاریخ نوشته نویسنده آلمانی هاینریش بل است که سال 1963 منتشر شده است. موضوع کتاب، دربارهی دلقکی به نام هانس شنیر است که معشوقهاش ماری به دلایل مذهبی او را ترک کرده و در شرف ازدواج با شخص دیگری به نام هربرت تسوپفنر است. شخصی که نفوذ سیاسی و مذهبی قابل توجهی دارد و همین مسئله زمینهساز افسردگی هانس و روی آوردن به مشروب شده است. گذشته از اینها، هانس هیچ علاقهای به مذهب ندارد و همیشه در تلاش بوده تا با مذهبی نشان دادن خود، ماری را راضی نگه دارد.
اما حالا که ماری رفته است؛ او میتواند همهی مذهبیون را سلاخی روانی کند. هاینریش بل نخستین رمان خود را با عنوان «قطار به موقع رسید» در سال 1949 به چاپ رسانید. در آن زمان، او به عضویت گروهی به نام «گروه 47» درآمد که متشکل از نویسندگان پس از جنگ جهانی دوم در آلمان بود.
با آغاز رسمی جنگ جهانی دوم، هاینریش بل برای خدمت فراخوانده شد و در طول جنگ، در جبهههای متعدد فعالیت کرد. دوران جنگ برای انسانی با روحیات هاینریش بل دورانی سخت و پرفرازونشیب بود. او در طول جنگ بارها مجروح و بیمار شد و در نهایت مدتی، تحت اسارت ارتش ایالات متحدهی آمریکا، به اردوگاه اسرا رفت. آثار اولیه ی بل بر تأثیر حکومت نازی بر مردم عادی، به خصوص سربازهایی مثل خودش، تمرکز دارد؛ مردمی که رویدادهایی ورای کنترل آن ها، افسار زندگی شان را به دست داشت. به عنوان مثال، هاینریش بل در کتاب «قطار به موقع رسید»، داستان به یاد ماندنی سربازی را روایت می کند که به گونه ای از چگونگی مرگ خود آگاه شده اما منفعلانه منتظر انتقال خود به جبهه های شرقی جنگ است.
دلقک به نظر خود از بیماریهای زیادی از جمله افسردگی، سردرد و نداشتن ارتباطات متنوع رنج میبرد. ماری دختری کاتولیک است که با وجود احساس گناه، شش سال بدون ازدواج با هانس زندگی کرده است زیرا دلقک اعتقادی به ازدواج روی کاغذ نداشت و همچنین نمیخواست مجبور باشد فرزندانش را کاتولیک بار بیاورد. هاینریش بُل با نام کامل هاینریش تئودور بل ۲۱ دسامبر ۱۹۱۷ در شهر کلن به دنیا آمد. در بیست سالگی پس از اخذ دیپلم در یک کتابفروشی مشغول به کار شد اما سال بعد از آن همزمان با آغاز جنگ جهانی دوم به خدمت سربازی فراخوانده شد و تا سال ۱۹۴۵ را در جبهههای جنگ به سربرد.
من به این نتیجه رسیده ام که چیزهایی که از بیرون بر زندگی انسان تأثیر می گذارند، او را چندان تغییر نمی دهند. هر چیزی را که تاریخ در زندگی آدمی وارد می کند، مانند جنگ، صلح، نازی ها، کمونیست ها، بورژواها و …، واقعاً در درجه ی دوم اهمیت قرار دارند. هانس از شنیدن این موضوع به شدت عصبانی می شود و درخواست پول را پس می گیرد. در پایان داستان هانس با گیتار خود به ایستگاه قطار می رود و در حالی که مردم در کلاهش سکه می اندازند به اجرای نمایش می پردازد. هانس در سن 21 سالگی با ماری فرار کرد، آن ها هرگز به طور رسمی ازدواج نکردند.
ثبت ديدگاه